فصل دلکشی از تجربه دینی را «تضرع» و «اشک» تشکیل می دهد. قرآن کریم در وصف مؤمنان حقیقی از «دیدگان اشک ریز» آنان یاد می کند. آنان که با دعا مأنوسند، همدم همیشگی اشک و ناله اند. امام علی (ع) با همه قدرت و ولایتی که در عالم داشت، آنگاه که در برابر حقیقت مطلق به راز و نیاز می پرداخت، سر تا پای هستیش را عجز فرا می گرفت و بدون تصنع و از عمق جان تنها سرمایه سفر به سوی خدا را، امید به رحمت حق و اشک چشم می دانست.
در اسلام، اوج تجربه اشک در ماجرای امام حسین (ع) و کربلا پدید آمده است به طوری که می توان گفت عاشورا با اشک نگاهداری شده است. امام حسین (ع) صریحا فلسفه بزرگ شهادت خویش را «ریختن اشک ها» معرفی کرده است. مقاله حاضر مقوله اشک را در اندیشه نام آورترین عارف اسلامی ایرانی یعنی ملای رومی تحلیل کرده است. مولانا تجربه ای که همه ما با آن انس داریم یعنی زاری و گریستن و نیاز بردن به پای معشوق را با تحلیل های عمیق حکمی و عرفانی به سطح شعور خودآگاه ارتقا می دهد و بدین ترتیب پدیده اشک را تحلیل می کند.
اشک فراق، زمینه ساز رحمت حق گریه از فراق، و شادی از وصال سر می زند. در هجران روی معشوق، عاشق بیچاره چگونه شب و روز ننالد:
گریه از هجران بود یا از فراق *** با عزیزانم وصالست و عناق
(مثنوی، دفتر سوم بیت ۱۸۲۱)
مولانا در قصه جدایی آدم (ع) از بهشت برزخی، اشک و گریه را فلسفه این جدایی می داند و چنین می سراید:
بهر گریه آمد آدم بر زمین *** تا بود گریان و نالان و حزین
آدم از فردوس و از بالای هفت *** پای ماچان از برای عذر رفت
(مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۳۸- ۱۶۳۲)
طبری در تفسیرش و نیز مجلسی در حلیه المتقین این حکایت را آورده اند که «آدم پس از آنکه از بهشت رانده شد بر سر کوه سرندیب سر بر سجده نهاد و صد سال همی گریست، چندانکه از آب دیدگان او، جویبارانی روان گشت و پیرامون آن گیاهان فراوانی رویید و به مرغزاری تبدیل شد.»
که ز اشک چشم او رویید نبت *** که چرا اندر جریده لاست ثبت
(مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۵۴)
آب دیده گواهی بر بینش و بصیرت است. آدم عاجز، با همه وجود در می یابد که تنها سرمایه اش تضرع در برابر موجود قاهر است. انسان اگر نیک بنگرد و بصیرتی به هم رسانیده باشد، زندانهایی که وی را احاطه کرده اند خواهد دید. نفس، دنیا، عالم طبیعت، جباریت حق، قضای الهی،و... زنجیرها و زندانهایی است که انسان در آن گرفتار آمده است. انسانها بنا به فهم و تجربه آگاهانه ای که از هستی دارند، به شهود زنجیرهایی که به دست و پایشان است، وقوف پیدا می کنند. به نظر مولوی همان طور که در دنیا فقیر عاجز می نالد و طفل بی پناه تضرع می کند، در مراتب معنوی نیز اثر طبیعی دیدن عجز، تضرع و زاری است. جایی که زورت نمی رسد، غیر از زاری راهی نیست. حقیقت عجز و ناتوانی بشری به صورت زنجیر متمثل می شود. اگر انسان به حدی از رشد انسانی رسیده باشد که بتواند زنجیرهای نامرئی را بر دست و پای گردن خویش بنگرد، بی تردید چشمانش به سوی کسی که زنجیر نهنده است، باز خواهد شد:
عجز زنجیری است، زنجیرت نهاد *** چشم در زنجیر نه، باید گشاد
پس تضرع کن که ای هادی زیست *** باز بودم، بسته گشتم، این ز چیست؟
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹- ۷۶۸)
مولانا آن دسته از مسلمانان را به سخره می گیرد که راهزن طریق هستند و اسماء الهی را بر زبان می آورند اما حقیقتی از آن اسماء در آنان پیدا نیست. از جمله بسیاری از ما، از جباریت حق سخن می گوییم بدون آنکه از این نام اشکی در چشم و تضرعی در وجودمان یافته باشیم. کسی که به شهود جباریت حق می رسد، طبعا خود را در حبس و فشار احساس می کند و برای خلاصی از این فشار، می گرید و زاری می کند. اما بسیاری خدا را با وصف جبار بر زبان می آورند بدون آنکه فشاری احساس کنند. از آن عجیب تر آن است که بسیاری از مقلدان، همان وقت که از جباریت خدا سخن می گویند، خود بر عاجزان زور می گویند. مؤمن که با نور الهی می نگرد از دروغی که این گروه می گویند شگفت زده شده و به خنده می افتد:
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان *** زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن
چون تو جبر او نمی بینی، مگو *** ور همی بینی، نشان دید کو
(مثنوی، دفتر اول، بیت ۴- ۶۳۳)
صداقت اقتضا می کند که قلب و زبان انسان یکی باشد. تا وقتی انسان عجز خویش را درک نمی کند، بهتر است از گفتن یا جبار دم فرو برد. مولانا برای تفهیم عمیق معنای عجز، مثالهایی را در عالم انسانی مطرح کرده است. از جمله تجربه درد و بیماری که همگان به خوبی بدان آگاهند. به نظر وی طبیعی بودن تضرع به گاه بیماری و درد از آن روست که اساسا تضرع و اشک میوه و ثمره درد است. چنین نیست که به هنگام درد و بیماری، توجه به گریه در انسان پدید آید، بلکه درد و تضرع هر دو به حوزه احساس انسان مربوطند و هر دو حضورا درک می گردند و از مقوله فکر و آگاهی حصولی خارجند:
حسرت و زاری، گه بیماری ست *** وقت بیماری همه بیداری ست
آن زمان که می شوی بیمار، تو *** می کنی از جرم، استغفار تو
می نماید بر تو زشتی گنه *** می کنی نیت که باز آیم به ره
عهد و پیمان می کنی که بعد از این *** جز که طاعت نیست باز آیم به دین
(مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۲۰- ۶۱۷)
از اینجا مولانا نکته ای عمیق را به خواننده می آموزد. آگاهی انسان در سایه شهود عجز و درد و بیماری پدید می آید و لذا آن را به صورت یک اصل روانشناسی عمیق مطرح می کند.
بس بدان این اصل را ای اصل جو *** هرکه را در دست، او بردست بو
هرکه او بیدارتر، پر دردتر *** هرکه او آگاه تر رخ زردتر
(مثنوی، دفتر اول، بیت ۳-۶۲۲)
آنچه مولانا را در میان عارفان برجستگی خاص بخشیده و بیش از سایرین موفق گردانیده است، هنرمندی وی در تصویرسازی مفاهیم متعالی است. بدون شک عارفانی همچون بایزید، عطار، ابن فارض، ابن عربی، در سطح معنا و محتوای عارفانه اگر بالاتر از مولانا نباشد هم ردیف وی هستند، اما به دلایلی مولانا در جهان درخشیده است. مهمترین علت این درخشندگی آن است که آثار مولانا برای همگان قابل فهم است. وی با نمونه های ساده ای که در اطراف ما می گذرد، معانی را درمی یابد و بر بشر عرضه می کند، به طوری که انسان می تواند به سهولت آنها را حس کند. مولانا خواص اشک و تضرع را با مثالهایی کاملا قابل فهم باز گفته است.
همه موجودات درک می کنند که وجود سبزه زار و باغهای پر ثمر از رودخانه و جویباری حکایت می کند. و بالعکس زمین خشک و قحطی زده علامت فقدان آب است. مولوی یقینا این مثال را در عالم انسانی نیز جاری می داند. به نظر وی دل انسان نمونه و مثال اعلایی از باغ است که می تواند خرم و یا خشک گردد. انسان وقتی به باغ می رود، دلش صفا می یابد و حالت بسط و خرمی در وی پدید می آید و بالعکس وقتی به شوره زار قدم می نهد، دچار غم و گرفتگی می شود. خداوند در عالم باطن نیز بسط و خرمی و قهر و دلتنگی پدید می آورد. دلی که همچون باغ پرمیوه و سرسبز است، حکایت می کند که جویباری به نام اشک چشم در آن جاری است. اما باغ دل اگر خشک و لم یزرع شد علامت آن است که جویبار چشمان انسان خشک شده است. قهر دل، ناشی از عدم تضرع و خشکی چشمان است و بسط دل، از تضرع و زاری و روان شدن جویباری به نام گریستن حاکی است.
زین العباد حضرت امام سجاد (ع) در مناجات موسوم به خمس عشره در مناجاتی به نام شاکین، با حی سرمد اینگونه راز ونیاز می نماید: «الهی به تو از چشمانی که ازخوف تو به زمین شوره زاری خشک می ماند شکوه می کنم.» مولانا نیز در همین معنا در خرمی باغ دل به الماس آب دیده اینگونه زمزمه سر می دهد:
این دلم باغ است و چشمم ابروش *** ابر گرید، باغ خندد شاد و خوش
سال قحط از آفتاب خیره خند *** باغ ها در مرگ و جان کندن رسند
ز امر حق وابکو کثیرا خوانده ای *** چون سر بریان چه خندان مانده ای؟
به نظر مولانا وقتی خداوند، بخواهد ما را یاری نموده و رحتمش را نصیب ما نماید، کاری می کند که بگرییم. از جمله این کارها آن است که ما را به انواع بلاها مبتلا می کند. در نزد آدمهای خام، بلا، اهانت، تلقی می شود اما جانهای اولیاء که دارای بصیرت باطنی هستند، حقیقت آتش بلا را آب گوارا می یابند. مولوی برای تفهیم این مطلب، از تمثیل سبزه و آب به خوبی بهره می برد. به نظر وی تا آدمی تضرع نکند، رحمت الهی نثارش نمی شود، همان طور که تا باران نبارد، زمین سرسبز و خرم نمی شود. همین طور که ابر پر باران به نظر عبوس می آید، بلاها نیز چهره ای تیره و عبوس دارند اگر چه در باطن موجد باران رحمت الهی اند.
چون خدا خواهد که مان یاری کند *** میل ما را جانب زاری کند
ای خنک چشمی که آن، گریان اوست *** ای همایون دل، که آن بریان اوست
آخر هر گریه، آخر خنده ای است *** مرد آخر بین، مبارک بنده ای ست
اشک خواهی، رحم کن بر اشک بار *** رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر
(مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲- ۸۱۷)
تمثیل خوبی که مولانا برای خاصیت گریه تبیین کرده است، گریه طفل به گاه ترشرویی پدر و مادر است. پدر و مادری که نگاهبان کودک هستند و نسبت به وی احساس مسؤولیت می کنند، نگران کودک خود هستند. در عالم انسانی، آن ترشرویی بر این لبخند ترجیح دارد. مولانا این مثال را به عالم معانی ارتقا می دهد. به نظر وی ترشروی جهنم، باعث حفظ اطفال دنیا می شود تا در دنیا آسیب نبینند.
آن ترش رویی مادر یا پدر *** حافظ فرزند شد از هر ضرر
ذوق خنده دیده ای ای خیره خند *** ذوق گریه بین، که هست آن کان قند
چون جهنم گریه آرد یاد آن *** پس جهنم خوش تر آید از جنان
خنده ها در گریه ها آمد کتیم *** گنج در ویرانه ها جو ای سلیم
ذوق در غمهاست، پی گم کرده اند *** آب حیوان را به ظلمت برده اند
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۷- ۱۵۸۲)
در قسمت دوم از این نوشتار به مطالبی چون گریه مبین نیازمندی سالکان،زاری و گریه، سرمایه ای قوی، اشک صیقل وجود انسان، اشک باعث تواضع انسان و جلب رحمت حق خواهیم پرداخت.