همه گروه های موجود مسیحیت در زمینه رستگاری انسان، قائل به سه مرحله اند:
1- انسان قبل از هبوط آدم
2- انسان بعد از هبوط و قبل از صلیب
3- انسان بعد از صلیب در هر یک این سه مرحله وضعیت انسان متفاوت بوده است.
انسان قبل از هبوط
«خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید.» (پیدایش، 1: 27) این آیه از سفر پیدایش، که در درک دیدگاه مسیحی راجع به طبیعت بشر فوق العاده مهم است، می گوید: «انسان به صورت خدا و به شباهت او آفریده شده است»، ترتولیانوس معتقد بود انسان پس از ارتکاب گناه، کماکان به صورت خدا باقی ماند، اما تنها از طریق کار احیا کننده روح القدوس می تواند مجددا به شباهت خدا درآید: (در تعمید) گناهان ما شسته می شود و بدین سان مرگ نابود می گردد. زیرا گناه که برداشته شد، مجازات گناه نیز برداشته می شود. بدین ترتیب، انسان مجددا به «شباهت خدا» در می آید، چرا که در ابتدا «به صورت او» آفریده شده بود. «به صورت خدا» بودن انسان مربوط است به صورت او؛ اما «به شباهت خدا» بودن او به ابدیتش ربط می یابد؛ چرا که انسان آن روحی را که خدا در ابتدای خلقت در او دمید، اما به سبب سقوط خود از کف داد، دوباره باز پس می گیرد.
در مسیحیت انسان آمیزه ای از روح و جسم می باشد و از خلقتی مادی و الهی بهره مند است. هر چند، گاه سخن از سه ساحتی بودن وجود اوست یعنی روح، نفس و جسم؛ لکن اغلب مسیحیان روح و نفس را یک چیز می دانند. در دین مسیحی روح انسان جنبه الهی را داراست همچنان که قدیس پولس معتقد بود؛ «خداوند روح خود را... به ما عطا کرده است...» (اول قرنتیان، 12: 2) عالمان الاهیات مسیحی با استناد به این آیه می گویند انسان در ابتدا پاک و خداگونه خلق شده است. عالم الاهیات ارتدوکس، یوحنای دمشقی می گوید: «خدا انسان را به گونه ای خلق کرد که بر حسب طبیعتش بدون خطا و دارای اراده ای کاملا آزاد بود. اینکه گفتیم "بدون خطا" مقصود این نیست که او منزه از خطا خلق شد، چون تنها خدا منزه از خطاست؛ بلکه مقصود این است که خطا از طبیعت و سرشت او ناشی نمی شد؛ بلکه نتیجه اختیار او بود.» در کتاب اعتقادنامه رسمی کلیسای کاتولیک آمده است: «کلیسا با تفسیر زبان نمادین کتاب مقدس به شیوه ای معتبر در پرتو عهد جدید و سنت تعلیم می دهد که پدر و مادر نخستین ما، یعنی آدم و حوا، در اصل در یک «حالت تقدس و عدالت» خلق شدند. نویسنده ای مسیحی از گروه پروتستان می گوید: «اینکه انسان به صورت خدا خلق شد، دو بعد داشت: یکی بعد عقلی؛ و دیگری بعد قداست. انسان نخستین از نظر عقلی با دیگر موجودات متفاوت بود و نیز موجودی مقدس بود. با هبوط آدم دومی از بین رفت ولی اولی باقی ماند.»
بنابراین همه گروه های اصلی مسیحیت در اصل تقدس و نیکویی انسان قبل از هبوط اختلافی ندارند؛ هر چند کلیسای کاتولیک درباره طبیعی بودن این تقدس و نیکی برای انسان نخستین، یا فوق طبیعی بودن آن، با پروتستان ها اختلاف نظر دارند. کاتولیک ها می گویند خدا انسان را از دو جوهر نفس و جسم خلق کرد، که به ضدیت با هم متمایل بودند، و به انسان موهبتی غیر عادی عطا کرد تا جسم را تابع روح سازد و میان آن دو موافقت ایجاد گرداند، و این همان نیکویی و قداست اصلی است که با هبوط آدم از او گرفته شد. اما پروتستان ها می گویند این نیکویی و تقدس اصلی جزء طبیعت انسان بود و با سقوط انسان، طبیعت او گونه ای دیگر یافت.
کلیسای کاتولیک می گوید: «آدم، که نخستین انسان بود، با گناه خود تقدس و عدالت اولیه را که از خدا دریافت کرده بود، از دست داد، و این تنها برای خود او نبود؛ بلکه شام همه انسان ها می شد. آدم و حوا سرشتی انسانی را به اولاد خود منتقل کردند که با گناه نخستین آنان تباه شده، و بنابراین از تقدس و عدالت نخستین محروم شده بود. این محرومیت "گناه اصلی" خوانده می شود. در نتیجه گناه اصلی، قوای انسان تضعیف شده و [او] در معرض جهل، رنج و مرگ قرار گرفته، به گناه مایل شده است. (این تمایل به گناه «هوا پرستی» خوانده می شود) بنابراین ما، همراه با شورای ترنت، معتقدیم که گناه اصلی همراه با سرشت انسان «با تولد، و نه با تبعیت» منتقل می شود.» همچنین نویسنده از کلیسای ارتدوکس می گوید: «در اصل، طبیعت انسانی من قبل از سقوط، به خیر و صلاح و نور و سلام تمایل داشت... ولی اکنون به صورت طبیعی سقوط کرده، ضعیف، سست، که بین خیر و شر و بین نور و ظلمت و حق و باطل در تردد است، گردیده است... اراده من نیز بیمار گشته است.» و نویسنده ای پروتستان می گوید عالمان الاهیات پروتستان به طور کامل تعالیم آگوستین را در این زمینه قبول دارند. او درباره موضع مسیحیان به طور کلی، و پروتستان ها، به خصوص، می گوید: «مسیحیان در این اجماع دارند که خطای آدم، تنها به خود او زیان وارد نکرد، بلکه همه نسل او را متضرر ساخت؛ اما آنان در چگونگی رابطه آدم با نسل خود از این جهت، و سبب اشتراک آنان در نتایج گناه او، و در ماهیت خطایی که نسل آدم از او به ارث برد، و در امتداد این خطا اختلاف دارند.»
اما تعلیم انجیلی [پروتستانی] در این باب این است که خطای انسان در حال سقوط، به واسطه اشتراک او در جرم خطای آدم است که علیه او محسوب می شود و قداست اولیه را از دست می دهد و طبیعتش به طور کامل فاسد می شود، که این غالبا خطای اصلی نامیده می شود... و انسان ها به واسطه این فساد گشته و به طور کامل از خیرات و عمل به آنها رو گردانده و تابع شر شده اند، و همه خطاهای فعلی انسان از این فساد ناشی می شود. بنابراین همه مسیحیان وضعیت نا به هنجار انسان سقوط کرده را قبول دارند؛ اما دو گروه کاتولیک و ارتدوکس تباهی کامل قوای انسان را نمی پذیرند، بلکه می گویند قوای انسان سست و بیمار گشته و در نتیجه به بدی تمایل دارد. اما پروتستان ها، و قبل از آنان آگوستین، می گویند قوای انسان به طور کامل فاسد گشته و در نتیجه او برای نجات خود هیچ کاری نمی تواند انجام دهد.
آدم مرتکب گناه بزرگی شد، که مجازات آن دامنگیر او و نسل او گردید. تنها راه نجات از این وضعیت اسف بار کفاره دادن برای این گناه بود. اما انسان قادر نبود این گناه را کفاره دهد؛ پس خداوند پسر یگانه خود را فرستاد تا جسم گرفته، به شکل انسان در آید و به صلیب رود تا گناه آدم را کفاره دهد. بنابراین انسان از این پس می تواند با ایمان به مسیح نجات یابد. این تعلیم که برگرفته از بخش هایی از عهد جدید است، مورد تأکید الاهیات رایج مسیحی می باشد. می توان بیان عهد جدید را در ابن باره این گونه بیان کرد: «انسان در جوار الاهی، و در جایگاهی آرمانی به سر می برد. او از آزادی کامل برخوردار بود. با گناه آدم، او و نسلش رانده شدند و مقام فرزند خواندگی را از دست داده، عبد و بنده گردیدند. شریعت یعنی دستوراتی که این بنده می باید انجام دهد، مجازات این انسان بود و چون شریعت سنگین بود و انسان نمی توانست آن را به طور کامل به جای آورد، دائما بر گناه او افزوده می شد. انسان نمی توانست خود را نجات دهد و به جایگاه نخستین خود باز گردد، و تنها با خون مسیح بود که این گناه کفاره داده شد و انسان با خدا آشتی یافت. بر این اساس مسیح منجی انسان هاست و با ایمان به او آدمیان بار دیگر پسر خوانده می شوند و به این ترتیب دیگر نیاز نیست که احکام شریعت را به جای آورند: اما خدا محبت خود را نسبت به ما کاملا ثابت کرده است؛ زیرا در آن هنگام که ما هنوز گناهکار بودیم مسیح به خاطر ما مرد. ما که با ریختن خون او کاملا نیک شمرده شدیم چقدر بیشتر به وسیله خود او از غضب خدا خواهیم رست! وقتی ما با خدا دشمن بودیم، او با مرگ پسر خویش دشمنی ما را به دوستی تبدیل کرد؛ پس حالا که دوست او هستیم چقدر بیشتر زندگانی مسیح باعث نجات ما خواهد شد!
نه تنها این بلکه ما به وسیله خداوند ما عیسی مسیح که ما را دوستان خدا گردانیده، در خدا شادی می کنیم. گناه به وسیله یک انسان به جهان وارد شد، و این گناه، مرگ را به همراه آورد. در نتیجه، چون همه گناه کردند، مرگ همه را در بر گرفت. قبل از شریعت، گناه در جهان وجود داشت؛ اما چون شریعتی در بین نبود گناه به حساب آدمیان گذاشته نمی شد. با وجود این باز هم مرگ بر انسان هایی که از زمان "آدم" تا زمان موسی زندگی می کردند حاکم بود؛ حتی بر آنانی که مانند "آدم" تا زمان موسی زندگی می کردند حاکم بود؛ حتی بر آنانی که مانند "آدم"، از فرمان خدا سرپیچی نکرده بودند. آدم نمونه آن کسی است که قرار بود بیابید. اما این دو مثل هم نیستند؛ زیرا بخشش الاهی با گناهی که به وسیله آدم به جهان وارد شد قابل مقایسه نیست. درست است که بسیاری به خاطر گناه یک نفر مردند، اما چقدر بیشتر فیض خدا و بخششی که از فیض آدم ثانی، یعنی عیسی مسیح ناشی شده، به فراوانی در دسترس بسیاری گذاشته شده است.
همچنین نمی توان آن عطیه خدا را با نتایج گناه یک نفر، یعنی "آدم" مقایسه کرد؛ زیرا در نتیجه آن نافرمانی، انسان محکوم شناخته شد؛ حال آنکه بخشش خدا پس از آن همه خطایا موجب تبرئه انسان گردید. به سبب نافرمانی آن یک نفر و به خاطر او مرگ بر سرنوشت بشر حاکم شد؛ اما چقدر نتیجه آنچه آن انسان دیگر یعنی عیسی مسیح انجام داد بزرگ تر است! همه کسانی که فیض فراوان خدا و عطیه رایگان نیکی مطلق او را دریافت دارند به وسیله مسیح در زندگانی حکومت خواهند نمود. پس همان طور که یک گناه موجب محکومیت همه آدمیان شد، یک عمل کاملا نیک نیز باعث تبرئه و حیات همه می باشد، و چنان که بسیاری در نتیجه سرپیچی یک نفر، گناهکار گشتند، به همان طریق بسیاری هم در نتیجه سرپیچی یک نفر، گناهکار گشتند، به همان طریق بسیاری هم در نتیجه فرمانبری یک نفر، کاملا نیک محسوب خواهند شد. شریعت آمد تا گناهان را افزایش دهد؛ اما جایی که گناه افزایش یافت، فیض خدا به مراتب بیشتر گردید. پس همان طور که گناه به وسیله مرگ انسان را تحت فرمان خود در آورد، فیض خدا نیز به وسیله نیکی مطلق فرمانروایی می کند و ما را به وسیله خداوند ما عیسی مسیح به حیات جاویدان هدایت می کند. (رومیان، 5: 8 -21)
مقصود من این است تا زمانی که وارث صغیر است، اگر چه مالک همه دارایی پدر خود باشد با یک غلام فرقی ندارد و او تا روزی که پدرش معین کرده است تحت مراقبت سرپرستان و قیم ها به سر خواهد برد. ما نیز همین طور در دوران کودکی، غلامان عقاید بچگانه دنیوی بودیم؛ اما وقتی زمان معین فرا رسید، خدا فرزند خود را که از یک زن و در قید شریعت متولد شده بود فرستاد تا آزادی کسانی را که در قید شریعت بودند فراهم سازد و تا ما مقام فرزندی را به دست آوری. خدا برای اثبات اینکه شما فرزندان او هستید روح پسر خود را به قلب های ما فرستاده است و این روح فریاد زده، می گوید: "پدر، ای پدر" پس تو دیگر برده نیستی، بلکه پسری، و چون پسر هستی، خدا تو را وارث خود نیز ساخته است. (غلاطیان، 4: 1 -7)»
در کتاب اعتقادنامه رسمی کلیسای کاتولیک آمده است: «مسیحیان معتقدند که جهان به وسیله عشق خالق استقرار یافته و به حیات خود ادامه می دهد. این جهان، که به ورطه بندگی گناه سقوط کرده است، به وسیله مسیح، که به صلیب رفت و برای شکستن قدرت بشر برخاست، آزاد گشت.»
نویسنده ای پروتستان مذهب درباره ضرورت تجسد خدا، پس از نقل اقوال، می گوید: «از مجموع سخنان کتاب مقدس بر می آید که سبب تجسد، خطای آدم و نجات از آن بود. (رومیان، 8: 3؛ یوحنا، 3: 16؛ غلاطیان 4: 4؛ عبرانیان 2: 14 -16؛ اول تسالونیکیان، 1: 15؛ اول یوحنا، 3: 8) و قول صحیح تر در این مسئله این است که بعد از سقوط انسان، تجسد ضروری بود؛ چون لازمه صفات الاهی تجسد بود تا انسان را از بندگی گناه و لعنت شریعت و هلاک ابدی به وسیله آن نجات دهد.»
همچنین دیگری می گوید: «لازم بود نجات دهنده از زن و زیر شریعت متولد شود. (غلاطیان، 4: 4) لازم بود هم انسان باشد و هم خدا تا بتواند بین انسان و خدا واسطه شود و آنها را آشتی دهد. مصالحه فقط از طریق مجسم شدن، یعنی انسان شدن خدا، عملی می گردید.»
بنابراین در نظام الاهیاتی مسیحی چند آموزه به هم پیوند خورده اند که در بحث انسان و نجات می گنجند: آموزه های گناه نخستین، سقوط انسان، تجسد خدا، و کفاره و فداء از مجموع تعالیم این نظام الاهیاتی چنین استفاده می شود که سرشت و طبیعت انسان با گناه آدم تباه و آلوده شده است؛ به گونه ای که او نمی تواند خود را نجات دهد و برای رستگاری نیازمند یک منجی است.
قرآن به عنوان کاملترین کتاب آسمانى که قوانین حاکم بر نظام هستى و واقعیتهاى مربوط به انسان و جهان را بیان کرده، و حقایق را آن چنان که هست بازگو مى کند، درباره انسان به عنوان گل سرسبد جهان آفرینش و اشرف مخلوقات به بهترین شکل سخن گفته و از حقایق مربوط به او پرده برداشته است. با توجه به ویژگیهاى این کتاب آسمانى مى توان گفت آن گونه که قرآن درباره انسان سخن گفته هیچ کتاب آسمانى سخن نگفته است. قرآن مى خواهد شالوده جامعه اى نوین با الهام از وحى الهى و قوانین مترقى و حیاتبخش تحت رهبریهاى پیشوایان معصوم (ع) پى ریزى کند که انسان تنها عنصر تشکیل دهنده آن است.
قرآن کریم بر پایه واقعیتهاى مربوط به انسان از یکسو از وى ستایش کرده و از سوى دیگر نکوهش عالیترین ستایشها و بزرگترین نکوهشهاى قرآن مربوط به انسان است؛ برخى انسانها را از همه موجودات زمینى و آسمانى، حتى از فرشته برتر دانسته، و بعضى را از دیو چارپایان پست تر شمرده است. از نظر قرآن، انسان موجودى است که توانایى دارد جهان را مسخر خویش سازد، و فرشتگان را به خدمت گمارد. امام باقر (ع) در این زمینه می فرماید: «ما خلق الله خلقا ارم الله عزوجل من مومن لان الملائکه خدام المومنین؛ خداوند مخلوقی شریف تر و بزرگوارتر از مومن خلق نکرده است زیرا فرشتگان خدمتگزاران مومنان هستند.» (بحارالانوار، ج 69، ص 19) و نیز مى تواند راه انحطاط و پستى را پیموده، از همه ارزشها تهى شود، و به پایین ترین درجه ممکن، و به تعبیر قرآن به «اسفل السافلین؛ پست ترین مراتب.» (تین/ 5) سقوط کند. این انسان است که باید درباره خود تصمیم بگیرد، و سرنوشت نهایى خویش را تعیین کند.
ادیان الهی مسیحیت باورها انسان شناسی حضرت آدم (ع) گناه حضرت عیسی (ع)