جستجو

دیدگاههای الهیاتی باروخ اسپینوزا

عشق به خدا در فلسفه اسپینوزا

اسپینوزا جوهر را این گونه تعریف می کند: «جوهر چیزی را می گویم که به خود موجود و به خود تعقل شود، یعنی تعقل او محتاج نباشد به تعقل چیز دیگر که او از آن چیز برآمده باشد.» بنابراین جوهر همان قائم به ذات است و قائم به ذات همان جوهر. اسپینوزا بعدها جوهر و ذات را با خدا و طبیعت یکی می داند. خداشناسی اسپینوزا برای انسانی که در قرن هفدهم می زیسته کم نظیر است. او معتقد است درباره خدا نمی توان فرض کرد که به نفع خود به امری اراده کند، زیرا او نیازمند نیست که نفعی بخواهد. وجود و ماهیت خدا یکی است، بنابراین ماهیتش موجب وجودش است، جاودانگی هم به وجود خدا مربوط است هم به صفات هم ماهیت و این نتیجه می دهد که خداوند جوهری لایتغیر است. وی نسبت دادن صفات انسانی به خداوند را امری بیهوده تلقی می کند و می گوید به آن معنی که در انسان استعمال می شود، نمی توان خدا را شخص نامید: «عامه مردم خدا را از جنس نر و مذکر می دانند، نه زن و مونث» حال آن که در نظر او شخص برای خدا بی معناست و ناشی از ضعف و نقص فکری آدمیان است؛ چرا که از دیدگاه وی «اگر مثلث را زبان می بود که خدا را کامل ترین مثلثات می گفت و دایره ذات خدا را اکمل دوایر می خواند. به همین ترتیب، هر موجودی خواص خود را به خدا نسبت می دهد.»
گرچه دکارت معتقد بود: «همه جهان و تمام موجودات در حکم ماشینی هستند، ولی در خارج از جهان خدایی هست و در درون هر بدنی روح مجردی وجود دارد.» لیکن ماشین خداشناسی دکارت در همین جا متوقف شد، اما اسپینوزا با حرارت پیش می رفت تا آنجا که هسته اصلی فلسفه او را عشق به خدا و محبت دو جانبه میان خالق و مخلوق تشکیل داد. اسپینوزا می پندارد: «اراده الهی با قوانین طبیعت امری واحد است در دو عبارت مختلف، از اینجا نتیجه می گیریم که تمام حادثات عالم اعمال مکانیکی و قوانین لامتغیری هستند و از روی هوس سلطان مستبدی که در عرش بالای ستارگان نشسته است، نیستند.» دکارت مکانیک را در مواد و اجسام می دید، اما اسپینوزا آن را هم در خدا و هم در روح می جوید و بر این باور است که دنیا بر پایه جبر علی است، نه بر پایه علت غایی. بالاتر از همه، جبر علی ما را بر تحمل حوادث تقویت می کند و وادار می سازد که هر دو طرف پیشامد را به خوشی استقبال کنیم، زیرا همواره به خاطر داریم که حوادث طبق فرامین و قوانین ابدی خداوندی است. گرچه اعتقاد به چنین جبری در خور تامل است، اما به هر روی این اسپینوزا بود که فارغ شده از کفر و دین «عشق معنوی به ذات خدا» را به غرب و فراتر از آن اندیشه بشری آموخت.

وحدت وجود در اندیشه اسپینوزا

نقطه آغاز بحث اسپینوزا در کتاب اخلاق مسئله حل نشده دوگانگی ماده و روح است. او منکر دوگانگی واقعی ماده و روح می شود و می گوید این خطا از آنجا سرچشمه می گیرد که ماده و روح را دو جوهر پنداشته اند؛ حال آن که در حقیقت تنها یک جوهر یا یک هستی وجود دارد و این جوهر یا هستی، خداست. این بعد از اندیشه اسپینوزایی بی شباهت به «فلسفه وحدت وجود» مطرح شده در مشرق زمین نیست. خدا هر چیزی و همه چیز است و از هر لحاظ که بنگریم، نامتناهی است. جلوه های هستی او نامتناهی است، هر چیزی را درخور فهم عقل نامتناهی آفریده است، بنابراین با آفرینش نیک و بد، به عنوان اجزای کلی که همه صورت های ممکن وجود را در بربگیرد، او فراسوی نیک و بد جای می گیرد.
در نتیجه فلسفه اسپینوزا به «وحدت وجود» می رسد. در این وحدت وجود، همه چیز به جوهر و حالت (عرض) تقسیم شده است. جوهر و حالت، طبیعت خلاق و طبیعت مخلوق، سلسله قوانین ثابت و ابدی و سلسله امور متغیر و زمانی، و خدا و جهان اصطلاحاتی هستند که در معنی با هم مترادفند. در فلسفه اسپینوزا تصور عظیم خدا در رأس همه چیز قرار دارد و جهان جریان یک قانون کلی و تغییر ناپذیر است. او بهتر دانست که به جهان از منظر ابدیت بنگرد. از این رو نظرگاه انسانی را کنار گذاشت و کوشید که با استنتاج هندسی، همه تصورات را از یک تصور جامع بیرون کشد. همانطور که خود گفته است «فیلسوفان پیشین فلسفه خود را از جهان آغاز می کردند و دکارت نفس خود را نقطه آغاز فلسفه گرفت؛ اما من خدا را نقطه آغاز فلسفه یافتم.»
با این حال در مورد خدا و طبیعت باید از بعضی اشتباهات و تصورات نادرست برحذر بود. خدا فراسوی خیر و شر است. خیر و شر احکام شخصی و نفسانی هستند و فقط نسبت به انسان و سود و زیان و امیال و غایات انسانی معنا دارند؛ اما در ملاحظه و نسبت به تمام جهان و قوانین کلی طبیعت، خیر و شری وجود ندارد. در مورد زیبایی و زشتی نیز همینطور است. طبیعت به خودی خود، نه خیر است نه شر؛ نه زشت است نه زیبا.

صفات خداوند در اندیشه اسپینوزا

همچنین ادراک و اراده و اعمال را به معنای آن صفاتی که به انسان نسبت می دهیم، نمی توان به خدا نسبت داد و با آن قیاس کرد. خدا علت همه موجودات است؛ پس علم و ادراک او نسبت به موجودات مقدم بر وجود آنها است؛ اما علم انسان بر موجودات متأخر بر وجود آنها می باشد. همچنین علم انسان معلول علم خدا و حالتی محدود و جزیی از آن است. پس علم انسان و علم خدا مانند هم نیست؛ چون علم خدا نامحدود است و عبارت است از مجموع همه قوای مدرکه که در جهان وجود دارد و همه شعور نامحدودی که به همه جهان روح و حیات بخشیده است. همچنین است در مورد اراده و اعمال. اگر خدا نامحدود و کامل است، پس باید تنها به ضرورت عمل کند و اراده و اعمال آن نمی توانند هدف و غایتی نهایی داشته باشند. چون اگر هر عملی هدفی داشته باشد، به معنای فقدان چیزی است و اگر خدا فاقد چیزی باشد، نمی تواند نامحدود و کامل باشد. اراده انسان همیشه به چیزی تعلق می گیرد که به سود او باشد؛ اما در مورد خدا نمی توان فرض کرد که به سود خود به چیزی اراده کند؛ چون خدا نیازمند نیست که سودی بخواهد.
چون اعمال انسان از روی غایات و هدفها است، این اشتباه برای او پیش می آید که در مورد خدا و همه جهان هم همینطور باید باشد. وجود چیزهای سودمند بسیاری که در طبیعت است، به این معنا نیست که برای همین منظور و هدف آفریده شده اند. اراده خدا عبارت است از همه علل و قوانین چیزها. «اراده خدا با قوانین طبیعت امر واحدی است در دو عبارت مختلف». خدا علت غایی جهان نیست؛ بلکه تنها علت فاعلی است و امور جهان بر پایه جبر علی می باشد نه بر پایه علت غایی. همچنین هواهای نفسانی و سایر صفات انسانی را نیز نمی توان به خدا نسبت داد؛ مانند مهر و نفرت و خشم و رحمت و عدل و بینایی و شنوایی و.... «اگر مثلث را زبان می بود خدا را کاملترین مثلثات می گفت و دایره ذات خدا را اکمل دوایر می خواند؛ همینطور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت می دهد.»
پس خدا «شخص» نیست؛ چون شخصیت به معنای محدودیت است. در نتیجه مبنا و پیشداوریهای الهیات مردود است. الهیاتی که بر پایه یک خدای شخص گونه مانند انسان است که خارج از طبیعت است و موافق علل غایی عمل می کند و به او صفات انسانی نسبت می دهد و تنها تفاوتش با صفات انسان اینست که خدا، بی نهایت قادر و دانا است. همچنین خدا بالاتر از آن است که خود را به اعمال زاهدان و عابدان مشغول کند. اسپینوزا معتقد است که کتب مقدس از روی عمد با رموز و تمثیلات و استعارات و مقتضیات فصاحت و بلاغت همراه است؛ چون مؤسسان ادیان برای تبلیغ دین خود ناچار بودند که تخیل و هیجان مردم را تحریک کنند و بیان خود را با فهم عوام متناسب سازند. چون کتب مقدس مخاطبشان عموم مردم هستند. در نتیجه از چیزها و علل آنها به نحوی سخن می رانند که بتوانند مردم و به خصوص مردم بی سواد را به تقوا سوق دهند. هدف آنها اقناع عقل نیست؛ بلکه جلب و برانگیختن قوه تخیل است. از این رو نفوذ اینها از نفوذ فیلسوفان و دانشمندان بیشتر است.
کار جهان از هوس یک پادشاه خودرأی نیست که قوانینی را که خودش وضع کرده نقض کند یا در آنها تجدید نظر کند؛ فیلسوف می داند که خدا و طبیعت وجود واحدی هستند و عمل آنها بر طبق قوانین ضروری و تغییرناپذیر و ابدی است و تنها به این قوانین احترام می گذارد. «آنها که می خواهند علل حقیقی معجزات و کرامات را کشف کنند و چیزها را مانند یک فیلسوف درک کنند نه مانند عوام که از هر چیز به حیرت می افتند، فورا تکفیر می گردند و بی دین خوانده می شوند. این تکفیر از جانب کسانی است که عامه مردم آنان را کاشف اسرار طبیعت و خدا می دانند. زیرا این اشخاص بخوبی می دانند که اگر پرده اوهام دریده شود آن اعجاب مردم که مایه حفظ قدرت آنهاست از میان خواهد رفت.»

عواطف و اخلاق در اندیشه اسپینوزا

در تمام فعالیتهای انسان و موجودات پست تر از انسان، غریزه و کوششی نا آگاهانه برای بقای وجود خود و حفظ نفس وجود دارد. این قدرتی که موجودات به وسیله آن باقی هستند، ماهیت هستی آنها می باشد. غریزه اگر آگاهانه باشد، خواهش است. خواهش، ذات و ماهیت اصلی انسان است. اگر در جهت غریزه حفظ نفس، حالتی به نفس دست دهد که سبب افزایش قوای شخص به طرف کمال شود، موجب شادی و لذت می شود و اگر سبب دور شدنش از کمال و نقصان شود، موجب اندوه و رنج می گردد. «لذت عبارت است از انتقال از حالت کمال کمتر به حالت کمال بیشتر.» «رنج عبارت است از انتقال از حالت کمال بیشتر به حالت کمال کمتر.» لذت و رنج علت خواهشها نیستند؛ بلکه معلول خواهشها هستند.
بر این مبنا همه عواطف انسان به وجود می آیند و اسپینوزا در این مورد هم مانند سایر موضوعات در کتاب اخلاق، به روش هندسه اقلیدسی همه عواطف نفس انسان را تبیین کرده است. مثلا اگر لذت همراه با تصور علت خارجی آن باشد، محبت است و اگر رنج همراه با تصور علت خارجی آن باشد، کینه است. امید، لذت ناپایداری است از تصور چیزی که وقوعش در آینده مشکوک می نماید. حال اگر شک از این عاطفه برداشته شود، تبدیل به اطمینان می شود. ترس، رنج ناپایداری است از تصور چیزی که وقوعش در آینده مشکوک می نماید. حال اگر شک از این عاطفه برداشته شود، تبدیل به یأس می شود. پس «هیچ امیدی بدون ترس و هیچ ترسی بدون امید وجود ندارد.»
با چنین روشی عواطف دیگر را نیز استخراج می کند و نتیجه اینکه انسان اسیر خواهشها و عواطف است. پس اختیار و آزادی اراده برای انسان وجود ندارد. ضرورت بقا و حفظ نفس، خواهشها و عواطف را تولید می کند و خواهشها و عواطف، اندیشه و عمل را. تصمیمی که در ذهن برای انجام دادن کاری به وجود می آید، معلول علتی است که اگر آن علت نبود، آن تصمیم به وجود نمی آمد و با وجود آن علت، آن تصمیم حتما پیش می آید و آن علت هم معلول علت دیگری است و سلسله این علل ادامه دارد تا بی نهایت. این فکر که انسانها مختارند، فریبی بیش نیست و به این دلیل خود را آزاد و مختار می دانند که از خواهشها و تصمیمات خود آگاهند؛ اما از علل واقعی این خواهشها و تصمیمات آگاهی ندارند.
خوب و بد و فضایل و رذایل اموری نسبی هستند. یعنی تنها نسبت به انسان معنا دارند. هرچه سازگار با مصالح شخص یا اجتماع باشد، خوب می خوانند، و عمل به آن را فضیلت می نامند و هرچه بر خلاف آن باشد، بد و عمل به آن از رذایل شمرده می شود. اما خوب و بد به خودی خود حقیقت ندارند و حتی ممکن است که یک عمل واحد، در یک مورد خوب و در مورد دیگر بد شمرده شود و نیز ممکن است عملی که به ظاهر خوب شمرده می شود، اما در باطن موجب رنج شود و رنج هم به علت دوری نفس از کمال است، پس آن عمل که به ظاهر خوب شمرده می شود، در حقیقت نمی تواند خوب باشد. خلاصه مطلب اینکه اگر انسان نبود، خوبی و بدی هم نبود.

اخلاق چگونه می تواند ممکن شود؟
هدف از اخلاق، رسیدن به کمال و سعادت است. نخستین پایه فضیلت کوشش برای بقا و حفظ نفس است. این امر از طبیعت انسان است و عمل بر خلاف طبیعت معقول نیست. پس این حق طبیعی انسان می باشد. بنابراین هرچه موافق این منظور واقع شود، سودمند است و موجب نزدیک شدن به کمال و لذت می شود و انسان خواهان آن است؛ پس خوب شمرده می شود و هرچه مخالف این منظور باشد، زیانمند است و سبب نقصان و دوری از کمال و رنج می شود و انسان از آن گریزان است؛ پس بد شمرده می شود. بنابراین نفس خواهان خوب و گریزان از بد نیست ؛بلکه بر عکس است؛ هرچه نفس می خواهد، خوب شمرده می شود و هرچه نفس از آن گریزان است، بد خوانده می شود. پس معیار خوبی و بدی، سود و زیان شخصی است و انسان باید آنچه را که به سود اوست بخواهد و از آنچه موجب زیان اوست بگریزد.
هر عاطفه و عملی که موجب افزایش قوای انسان به طرف کمال شود، موجب لذت است و اگر سبب دور شدنش از کمال و ضعف قوا شود، موجب رنج است. پس سعادت، حضور لذت و نبود رنج است. اما لذت و رنج اموری نسبی هستند و انتقالند؛ نتیجه اینکه هر عاطفه و عملی آن گاه خوب یا بد است که قدرت انسان را افزایش دهد یا پایین آورد. «مقصود من از فضیلت و قدرت چیز واحدی است.» همه فضایل متضمن توانایی و قدرتند. هر صفتی که متضمن ضعف باشد، نکوهیده است؛ مانند شکسته نفسی، خودستایی و تملق. به همین شکل هر روش اخلاقی که شخص را به رنج و ضعف و ناتوانی وادار کند، فاقد ارزش است؛ مانند ریاضت کشی شدید و نیز کسانی هم که به امید بهشت و پاداش یا ترس از دوزخ و کیفر خود را مقید به احوالی می کنند و زهد و عبادت در پیش می گیرند و تحمل سختی می نمایند یا مرتکب ازخودگذشتگی می شوند، علاوه بر اینکه فضیلتشان در حد فضیلت و درستکاری کسانی است که از ترس مجازات قانون از نادرستی دوری می جویند، از آنجا که اعمالشان متضمن ضعف و تحمل رنج است، ممکن نیست خوب باشند و در حقیقت استفاده از چنین روشها و اعمال برای جلوگیری هواهای نفسانی، دفع فسادی با فساد دیگر است.
بنابراین از لذتها در حد اعتدال و آن اندازه که برای سلامتی بدن لازم است و تا حدی که موجب افراط نشود و از توانایی انسان نکاهد؛ بلکه افزایش دهد و به کمال برساند، باید برخوردار شد. پس خلاصه مطلب اینکه «اساس فضیلت چیزی جز کوشش برای حفظ نفس نیست و سعادت شخص در توانایی اوست برای این کار.» بنابراین نتیجه چنین اخلاقی خودخواهی است نه از خود گذشتگی؛ اما خودخواهی ضروری، موجه و معقول و با غیر خواهی منافاتی ندارد.

اعمال و عواطف نزد اسپینوزا

اسپینوزا معتقد است که برای انسان می توان آزادی و اختیاری نسبی تعریف کرد که می تواند از آن برخوردار شود. اعمال انسان دو نوع هستند یک نوع اعمالی هستند که تنها ذات و طبیعت انسان علت آنها نیست؛ بلکه از علل خارجی نشأت می گیرند و بر او تحمیل می شوند و از اختیار به دور و اجباری و برده وارند و «انفعال» نامیده می شوند. دلیل این اعمال دانش و آگاهی جزیی و ناقص است. نوع دیگر اعمالی هستند که تنها ذات و طبیعت انسان علت آنها است و در آنها مستقل می باشد و «فعل» نامیده می شوند. دلیل این اعمال دانش و آگاهی کلی و کامل است و این تنها آزادی و اختیاری است که می توان برای انسان تعریف کرد و هرچه انسان در اعمالش کمتر تابع امور خارجی باشد، آزادیش بیشتر است.
بنابراین عواطف انسان که منشأ اعمال او هستند، دو نوعند بعضی منفعلند و بعضی فعال. عواطف منفعل با تصوراتی ناقص همراه هستند و فقط جزیی از وضع کلی را نشان می دهند و اعمالی که در این حالت برآیند، پاسخی به جزیی از وضع کلی هستند؛ یعنی از آگاهی جزیی و محدود برمی خیزند و موجب بندگی و بی اختیاری هستند و مایه اختلاف و دوری و دشمنی انسانها می شوند. اما عواطف فعال وابسته به تصوراتی روشن هستند؛ زیرا از عقل برمی خیزند. عقل و فکر تمام زوایای یک وضع را بررسی می کنند و موجب تصور کامل و مشاهده وضع کلی می شوند و اعمالی که در این حالت برآیند، پاسخی به وضع کلی هستند؛ یعنی از دانش و آگاهی کلی و کامل برمی خیزند و مایه آزادی هستند و موجب اتحاد و نزدیکی و دوستی انسانها می شوند. «اگر خواهشها از تصورات ناقص برخیزد، شهوات است؛ و اگر از تصورات کامل تولید گردد، فضایل است.»
نتیجه اینکه انسان تنها در اعمالی که از عقل و دانش برمی خیزند، آزاد و مختار است و در جهت کمال می رود و دارای قدرت می شود و تنها لذات عقلی هستند که مایه سعادت جاودانیند و هرچه مانع عقل و دانش شود، موجب بندگی است. پس وسیله تشخیص خوب و بد و سود و زیان و سرچشمه آزادی و سعادت، عقل و دانایی می باشد. به عبارت دیگر، پایه فضیلت عقل و دانایی است. (این همان نظر سقراط و افلاطون درباره اخلاق و فضیلت است). چنین انسانی دارای شخصیتی قوی و مسلط بر شهوات است و آنچه را که بر خود نمی پسندد، بر دیگران نیز روا نمی دارد و نسبت به همنوعان خود با بزرگواری و آزادگی رفتار می کند. او می داند که می توان کینه را با محبت از بین برد تا کینه را با کینه متقابل؛ زیرا کینه با کینه متقابل شدیدتر می شود و همچنین کینه نشانه ضعف و متضمن رنج است و در نتیجه نشانه دوری از کمال است. او با سلاح محبت مبارزه می کند و در این راه با اطمینان و لذت به مبارزه می پردازد و آنها که مغلوب او می شوند، با خوشی و لذت تسلیم می گردند.
«بر نفوس و عقول نمی توان با اسلحه حکومت کرد فقط می توان آنها را با علو همت و عظمت روح رام کرد.» او می داند که اتحاد انسانها مایه قدرت است و وجود دیگران برای وجود خودش سودمند می باشد و سود او در سود دیگران است؛ پس خوبی همنوعان را می خواهد. پس آن خودخواهی که در ابتدا بیان شد، با غیرخواهی و نوعدوستی منافاتی ندارد. اسپینوزا در فلسفه اخلاق خود، مبانی و روشها و فلسفه های مختلف اخلاقی و به ظاهر مخالف را یکجا با هم جمع کرده و هماهنگ ساخته است.

سعادت در اندیشه اسپینوزا

پس هدف انسان به دست آوردن شناخت و تصورات روشن و کامل درباره چیزها، خواهشها و اشخاص است. اما شناخت کامل حقایق، بدون شناخت و تصور خدا که کاملترین تصورات است به دست نمی آید. خدا وجودی است که هیچ ارتباطی با هیچ چیز دیگری ندارد؛ چون خودش همه چیز است. گفته شد که بالاترین علم برای انسان، شهود عقلی است که بر امور بسیط و ثابت تعلق می گیرد و در آن معلوم به طور مستقیم و بدون نیاز به واسطه و دانستن امر دیگری که نیازمند و در ارتباط با آن باشد، کشف می شود. پس شناخت خدا به شهود حاصل می شود. اما رسیدن به این قدرت شناخت، بسته به تفکر استدلالی و فعالیت عقلی دارد و هرچه به این امر بیشتر بپردازد، عقل ورزیده تر و قدرت شهود بیشتر می شود. در این حالت به هرچه بنگرد، آن را در سیر و چشم انداز ابدیش درک می کند. خودش و همه چیز را در خدا می بیند و خدا را در همه چیز می بیند.
چون این حقیقت ابدی و نامحدود را مستقیما کشف کرد، نسبت به غیر آن و امور جزیی حالت بی نیازی به او دست می دهد و تنها متوجه به امر واحد و ابدی است که همان «عشق عقلانی به خدا» است. این عشق از نوع عواطف انفعالی نیست؛ چون ناشی از علم کامل و متوجه علت اصلی و حقیقی همه امور است. شناخت خدا و عشق به او مایه آزادی و سعادت و مقدمه فضایل است و تنها عاملی است که انسانها را به یکدیگر می پیوندد. بقای روح به این علت است که روح حقیقت انسان است و حقایق موجودات همه در علم خدا هستند و علم خدا ابدی است؛ پس ارواح هم در علم خدا ابدی هستند. به عبارت دیگر، همه ارواح اجزاء خدا هستند و خدا ابدی است؛ پس ارواح هم ابدی هستند. با نابودی جسم، قسمتی از روح انسان باقی و جاودان می ماند. این قسمت ابدی، همان قسمتی است که چیزها را از چشم انداز ابدیت درک می کند و هرچه کوشش برای این گونه درک چیزها بیشتر باشد، قدرت عقل افزایش یافته و جنبه باقی روح بیشتر می شود. در نتیجه بیشتر در ذات خدا شریک می شود. از این رو عشق عقلانی به خدا مایه زندگی ابدی و پانهادن به قلمروی شادمانی است. هدف نهایی انسان خردمند و بالاترین سعادت او، دیدن جهان به آن گونه است که خدا آن را «از چشم انداز ابدیت» می بیند.

 

منابع

  • آلن آنترمن- باورها و آیین های یهودی- مترجم رضا فرزین- صفحه 108-112- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1385
  • کیاوش ماسالی- مقاله فلسفه اسپینوزا، جهان از چشم انداز ابدیت- وب سایت فیلسوفر
  • موسسه گفتگوی ادیان- مقاله عشق به خدا در فلسفه اسپینوزا

کلید واژه ها

یهودیت فلسفه غرب اسپینوزا خداشناسی اعتقاد اخلاق انسان کمال

مطالب مرتبط

اسباب سعادت و شقاوت از نظر احادیث سیری در زندگی و اندیشه اسپینوزا متافیزیک اسپینوزا نظام دینی یهودیت تلمودی (عقاید) زندگی باروخ اسپینوزا دیدگاه ابن میمون و اسپینوزا در مساله صفات خدا (ذات و صفات) مارتین بوبر

اطلاعات بیشتر

زندگی باروخ اسپینوزا

ابزار ها