علاقه به جاودانگی با حیات بشر عجین شده است. از این رو کمتر کسی را می توان یافت که به این مسئله نیندیشد. توجه به تاریخ زندگی بشر، نشان می دهد که از دیرباز در ذهن خود سودای جاودانه بودن را می پرورانده است. شواهدی از اعتقاد به زندگی پس از مرگ در انسانهای ماقبل تاریخ، مصر باستان، تمدن بین النهرین، ایران باستان، هند باستان، چین باستان، ژاپن، یونان باستان، آفریقا و آمریکا یافت می شود. رسوخ این عقیده در میان مردم، سبب ارائه نظریات متعدد در باب کیفیت زندگی پس از مرگ از سوی اندیشمندان شده است که شاید ارائه تقسیمی دقیق از آنها غیر ممکن باشد. در میان این نظریات، با توجه به قرابتی که از جهتی خاص میان نظریه غزالی در حیطه اسلامی با نظریه سوئین برن، از فیلسوفان مسیحی معاصر، وجود دارد، به این دو نظریه می پردازیم.
مشائیان مسلمان، قائل به معاد روحانی بوده اند. البته عده ای همچون ابن سینا در کتاب شفا تذکر می دهند که معاد جسمانی با توجه به تعالیم نبوی مورد پذیرش آنان است.اما باید این نکته را به خاطر داشت که مبانی انسان شناسی مشائیان، حتی ابن سینا، از تبیین فلسفی معاد جسمانی ناتوان است. علت، آن است که از دیدگاه مشائیان، ماهیت نفس ناطقه، عقل است و دیگر قوای مدرکه و عامله که ناشی از نفس نباتی و نفس حیوانی انسان هستند (البته باید به خاطر داشته باشید که تعبیر نفس نباتی و نفس حیوانی در اینجا، به این معنا نیست که مشائیان انسان را واجد سه نفس می دانستند) حال در ماده هستند و به همین دلیل، با مرگ بدن، نابود می شوند و صرفا قوه عقل که قوه ای مجرد از ماده است، باقی می ماند. غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه کفر فیلسوفان مشاء را در نفی معاد جسمانی آشکار می داند. هر چند که تذکر می دهد در صدد تکفیر فیلسوفان نمی باشد. در هر حال او در این کتاب در باب زندگی پس از مرگ نظریه ای را می پروراند که می توان آن را «جاودانگی در پرتو نفس و بدن جدید» نام نهاد.
مبانی غزالی در نظریه اش
مبانی غزالی در نظریه ای که پرورانده است چنین است:
1. پذیرش وجود نفس:
غزالی با تکیه بر متون قرآنی و روایی، وجود نفس را در انسان و زندگی اخروی می پذیرد. او در تأیید وجود نفس به آیه شریفه «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا؛ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند.» (آل عمران/ 169) عذاب قبر، سؤال قبر و شعور اموات نسبت به صدقه ها و خیراتی که برایشان می شود، استشهاد می کند.
2. ضروری بودن وجود بدن در زندگی اخروی:
غزالی با نگاهی که به آیات قرآن و روایات اسلامی دارد، وجود بدن را برای زندگی اخروی ضروری می داند. علت مخالفت غزالی با دیدگاه مشائیانی که معاد را به روحانی منحصر کرده اند، همین امر بوده است. از دیدگاه او، چگونه می توان تحقق لذتها و عذابهای جسمانی مطرح در قرآن را بدون وجود بدن تبیین کرد. اما نکته مهم آن است که غزالی معتقد نیست که همان بدن دنیوی در قیامت برانگیخته می شود.
3. ملاک اینهمانی شخصیت نفس است:
بحث ملاک اینهمانی شخصیت (Personal Identity) در پی پاسخ به این سؤال است که ملاک اینهمانی یک شخص در دو زمان یا دو مکان چیست. در این زمینه، نظریات متعددی طرح شده است. غزالی حافظ اینهمانی هویت و شخصیت یک انسان را در گذر زمان، نفس مجرد می داند. دلیل او، تغییرات فراوان در بدن هر شخص، بدون تغییر هویت و شخصیت آنهاست. از دیدگاه او، همانگونه که تغییر بدن در زندگی دنیوی سبب تردید در اینهمانی شخصیت نمی شود، تغییر بدن در آخرت نیز سبب از میان رفتن اینهمانی شخصیت فرد از دنیا رفته و فرد اخروی نمی شود، هرچند که هیچ وجه مشترکی با بدن دنیوی نداشته باشد. مهم، وجود نفس به عنوان پایه اینهمانی شخصیت است که در زندگی دنیوی و اخروی حضور دارد و وجود نفس، تضمین کننده بقای اینهمانی شخص در دنیا و آخرت است.
عده ای از متکلمان مسلمان، معتقد بوده اند که جاودانگی، از طریق جمع اجزاء پراکنده بدن مردگان است و خداوند، قادر است که اجزاء پراکنده شده بدن مردگان را جمع آوری کند و مجددا بدن انسان را در قیامت بازسازی کند. به عنوان نمونه، می توان به خواجه نصیرالدین طوسی، آگوستین و توماس آکوئیناس اشاره کرد. غزالی با این نظریه مخالفت می کند و طرفداران آن را مقلدانی بدون دقت می خواند. او معتقد است که بدن اخروی، بدنی کاملا جدید است که هیچ وجه اشتراکی با بدن قدیم ندارد؛ اما اینکه چرا غزالی وجود بدنی جدید را برای جاودانگی کافی می داند، به مبنای دیگر او برمی گردد. از کنار هم نهادن این موارد، تصویری که غزالی از جاودانگی در اختیار ما می نهد بدست می آید. پس از مرگ انسان، نفس مجرد او، تعلقش را از بدن قطع می کند. در فاصله مرگ و حیات پس از مرگ، انسان دارای حیات است اما در هنگام قیامت، نفس مجرد به بدنی کاملا جدید که خداوند برایش تدارک دیده تعلق می یابد. در فاصله میان مرگ و قیامت، انسان دارای نفس مجرد است و ادراکاتی عقلانی دارد و ادراکات جسمانی با قیامت و تعلق نفس به بدن جدیدش حاصل می شود.
نظریه غزالی با اشکالاتی مواجه است. نخستین اشکال، اشکالی است که خود غزالی نیز به آن اشاره کرده است. او می گوید شاید پنداشته شود که تعلق نفس به بدن جدید، تناسخ باشد و به همین دلیل محال تلقی گردد.این همان اشکالی است که ملاصدرا بر نظریه غزالی وارد دانسته است. غزالی این اشکال را وارد نمی داند. از دیدگاه او هر تناسخی محال نیست و تناسخ محال، صرفا تناسخی است که در عالم ماده رخ می دهد. او می گوید که دین، وجود بدن را در سعادت و شقاوت اخروی، لازم دانسته است و از اینرو تعلق نفس در آخرت به بدن جدید، حتی اگر عده ای آن را تناسخ بدانند، محال نیست. او در جایی دیگر، بیان می کند که برهانی یقینی در امتناع بازگشت نفس به بدن جدید، اقامه نشده است و دلایلی که توسط پیشینیان در امتناع چنین مسئله ای اقامه شده است، تماما دلایل ظنی هستند و از آنجاکه دین، بازگشت نفس به بدن را پذیرفته، این دلایل ظنی، توان کنار زدن این باور دینی را ندارند.
اشکال دومی که غزالی بر نظریه خود می گیرد، اشکالی برآمده از مبانی مشائیان است. مشائیان معتقد بودند که نفوس انسانی نامتناهی هستند ولی جسم عالم متناهی است. پذیرش این دو مبنا، نظریه غزالی را گرفتار مشکل می سازد. اگر در قیامت، بدن با نفس همراه شود، یکی از دو امر محال لازم می آید: یا بدن تمام انسانها ناقص باشد و یا برخی از انسانها بدن نداشته باشند.
پاسخ غزالی به این اشکال
پاسخ غزالی به این اشکال، پاسخی مبنایی است. او در پاسخ نخست خود به این اشکال، نامتناهی بودن نفوس انسانی را مردود می داند. نامتناهی بودن نفوس، برآمده از قدیم بودن عالم است. در حالیکه غزالی به شدت با قدیم بودن عالم مخالفت می کند و حتی طرفداران آن را به کفر متهم می سازد. از سوی دیگر، حتی اگر از این پاسخ چشم بپوشیم، پاسخ دیگری در اختیار ماست. اگر پذیرفته باشیم که بدن هر انسان در قیامت، بدنی جدید است، اشکالی نخواهد داشت که بپذیریم خداوند کمبود بدنها را از طریق بدنهای اختراعی حل می کند.
سوئین برن از فیلسوفان مسیحی معاصر، تصویری از جاودانگی را در اختیار ما می نهد که از جهاتی با نظریه غزالی شباهت دارد.
مبانی نظریه سوئین برن
جهت توصیف این تصویر، اشاره به مبانی نظریه سوئین برن سودمند است:
1. وجود نفس:
سوئین برن معتقد به وجود نفس مجرد در هر انسانی است و آن را ملاک اینهمانی شخصیت هر انسانی می داند. از اینرو در هر تصویر منسجم از جاودانگی، لازم است که نفس مجرد حضور داشته باشد تا بتوان ادعا کرد که فرد دارای زندگی در جهان دیگر، همان فردی است که به واسطه مرگ از این دنیا رخت بربسته است.
2. تمایز میان وجود نفس و کارکرد آن:
سوئین برن میان وجود نفس و کارکرد آن تمایز می نهد. تمایز میان وجود یک امر مادی و کارکرد آن روشن است. مثلا میان وجود ساعت و کارکرد آن تفاوت است. ساعت حتی هنگامی که زمان را نشان نمی دهد موجود است. درخت خشک شده نیز حتی هنگامی که با ریشه های خود آبی را جذب نمی کند و با برگهای خود عمل فتوسنتز را انجام نمی دهد، هنوز درخت است. اما چگونه می توان میان وجود و کارکرد یک موجود مجرد یعنی نفس تمایز قائل شد. سوئین برن کارکرد نفس را ناشی از ارتباط نفس با مغز می داند. اگر نفس در ارتباط با مغز باشد، در عین موجود بودن، کارکرد نیز دارد، اما در صورت عدم ارتباط با مغز، در عین موجود بودن، کارکردی نخواهد داشت. شاید بتوان خواب را موردی از وجود نفس در عین عدم کارکرد آن دانست. نفس فردی که خوابیده است، فعالیتی ندارد اما موجود است. نمی توان پذیرفت که عدم ادراک انسان به خواب رفته، به معنای نابود شدن نفس او و ایجاد مجدد آن، هنگام بیدار شدن باشد.
3. عدم کارکرد نفس در صورت عدم ارتباط با مغز:
همانگونه که گفته شد، سوئین برن کارکرد نفس را در گرو ارتباط آن با مغز می داند. اما عده ای معتقدند که نفس، بدون ارتباط با مغز نیز می تواند دارای فعالیت باشد. می توان گفت تمام کسانی که قائل به وجود نفس مجرد هستند، وجود نفس را ملازم ادراک می دانند. سوئین برن به نقد استدلالهای تجربی بر وجود فعالیت نفس بدون همراهی مغز می پردازد. مدیومها (mediums) تجربه های خلأ (out-of-body experience OBE) و تجربه های نزدیک مرگ (near-death experience) از مهمترین موارد استدلالهای تجربی هستند که در صدد اثبات فعالیت نفس بدون همراهی مغز هستند. مدیومها افرادی هستند که مدعی ارتباط با ارواحند. تجربه های خلع، تجربه هایی هستند که صاحبان آنها ادعا می کنند که نفسشان از بدن بیرون آمده و بدون همراهی مغز، ادراکاتی را دارا بوده است. تجربه های نزدیک مرگ، تجربه هایی است که برخی افراد که از نظر پزشکی، مرده محسوب می شوند، واجد آنها بوده اند. این عده کسانی هستند که مجددا علائم حیاتی به آنها بازگشت کرده و داشتن ادراکات و فعالیتهایی را در فاصله قطع علائم حیاتی و بازگشت مجدد آن را ادعا می کنند. سوئین برن با بررسی این موارد، به درستی ادعا می کند که این موارد، نشان دهنده فعالیت نفس بدون حضور مغز نیست.
4. عدم نیاز به وجود مغز دنیوی جهت فعالیت نفس:
از دیدگاه سوئین برن، وجود مغز دنیوی جهت فعالیت نفس در جهان دیگر لازم نیست و ممکن نیز نمی باشد. او معتقد است که جمع آوری اجزاء مغز، اعم از تمام اجزاء یا بخشی از آن، بسیار نامحتمل است. علت این امر، مسئله آکل و مأکول است که به عنوان یکی از شبهات اصلی بر نظریاتی که جاودانگی را از طریق برانگیختگی بدن مادی می دانند، وارد شده است. به این شبهه، پاسخهای متعددی داده شده است. یکی از پاسخها، پاسخ خواجه نصیرالدین طوسی در حیطه اسلامی و پاسخ توماس آکوئیناس و پیتر ون این وگن در حیطه مسیحیت است که بر اساس آن، برای برانگیختگی بدن، وجود اجزاء اصلی بدن کفایت می کند و لازم نیست که تمام اجزاء بدن مرده جمع آوری شوند. سوئین برن، با نقد راه حل آکوئیناس، آن را راه حل ناموفقی قلمداد می کند.
جاودانگی اندیشه فلاسفه غرب فلسفه اسلامی غزالی انسان معاد جسمانی سوئین برن