«ادیان بدیل»، «مذاهب» یا «فرقه ها» همگی اصطلاحات و تعاریفی فنی در حوزه علوم اجتماعی هستند. در این نوشتار مقصود از اینها گروه هایی هستند که از زمان جنگ جهانی دوم در شکل کنونیشان ظاهر شدند و از آن جهت نیز دینی محسوب می شوند که به برخی پرسش های غایی پاسخ می دهند که ادیان اصیل در پی پاسخ گویی به آنها هستند. پرسش هایی چون؛ آیا خدایی هست؟ هدف زندگی چیست؟ بعد از مرگ چه بر ما می رود؟ این تعریف شامل ادیان «الحادی» و فلسفه هایی نظیر اشکال گوناگون بودیسم و بخشی از نهضت بالقوه بشری است که به هوادارانش تعلیم می دهد تا خدا را «در درون خویش» بجویند.
اندیشمندان و محققان در پی آنند تا از اصطلاحات و اسامی خنثی و بی طرف درباره این گروه ها نظیر نهضت های نوپدید دینی، MRMS، اقلیت ها یا ادیان بدیل استفاده کنند، ولی رسانه ها و افکار عمومی واژه «فرقه» را به کار می برند که دارای اشاره های تلویحی می باشد و اغلب از عقاید عجیب و غریب، اعمال شیطانی و اغوا کننده، کنترل ذهن و اجبار روانی و احتمالا سوء استفاده های جنسی و گرایشات مجرمانه حکایت دارد. در این میان، معروف ترین جنبش هایی که اصطلاح «فرقه» را برای آن ها بسیار به کار می برند و از رواج عمومی برخوردارند، جنبش های کلیسای اتحاد یا مون ها، جامعه بین المللی برای وجدان کریشنا یا هیر کریشنا، علم شناسی، جنبش راجنیش و خانواده (که زمانی تحت عنوان فرزندان خدا شناخته می شد) می باشند.
در طول تاریخ، تمام ادیان در دوره خودشان دینی جدید محسوب می شدند؛ مسیحیت، اسلام، زرتشت و متدیسم همه روزگاری جدید بودند. از این رو تعجبی ندارد، اگر برخی خصوصیات و ویژگی های ادیان جدید و جنبش های نوپدید دینی از این ادیان نیز حکایت کنند. آنچه شاید درباره جنبش های نوپدید دینی دنیای معاصر بیشتر مورد توجه است تنوع بی شماری است که در میان آن ها وجود دارد. اغلب جریان های اولیه در غرب، نظیر بیدارباش های عظیم در امریکا یا مذاهبی مانند علم مسیحی، شهود و مورمون ها که در قرن نوزدهم ظهور کردند، در برخی زمینه ها با سنت یهودی- مسیحی اشتراکاتی دارند، اما جریان های کنونی علاوه بر این که شامل جنبش هایی است که ابعادی از مسیحیت، اسلام، هندوئیسم، بودیسم و شینتو را در خود دارد، ملغمه ای است از این ادیان به اضافه مجموعه ای متنوع از ایده ها و باورها که عبارتند از روان شناسی ها، تخیلات علمی، بت پرستی جدید و شیطانیسم.
این تنوع نه تنها در سنت هایی است که این جنبش ها از درون آنها سر برآورده اند، بلکه در اعمال، سازمان و تاثیراتی که می توانند بر روی افراد و جامعه داشته باشند، نیز وجود دارد. رهبران ممکن است غنی یا فقیر بوده، از آن ها به مرشد، پیامبر، معلم، موعود، خداوند، آلهه و خدا یاد کنند. اعضای این جنبش ها ممکن است پیر یا جوان، سفید یا سیاه و غنی یا فقیر باشند. بعضی در حومه شهرها، بعضی دیگر در خانه های جدا افتاده از شهرها و عده ای در آپارتمان های داخل شهر زندگی می کنند. آنان ممکن است در پی ارضای خوش گذرانی های جنسی خویش و یا پی ریزی یک زندگی زاهدانه و ریاضت کشانه پرآوازه باشند.
ممکن است شمار اعضای این جنبش ها از صدها هزار نفر تا کمتر از تعداد انگشتان دست باشد و یا مانند کلیسای انگلیکن باشد که از کشیش ها، معتقدان دلباخته، عبادت کنندگان گاه گاهی، و اعضای رسمی تشکیل شده است. بسیاری از این جنبش ها نیز دارای سطوح مختلفی از اعضا هستند که از فعال ترین عضوها تا بازدید کنندگان هر از گاهی یا هواداران علی طبقه بندی می شوند. برخی از این جنبش ها حقیقتا یا بالقوه خطرناک و برخی دیگر کاملا بی خطرند. خلاصه این که، تقریبا تنها اصطلاح عامی که برای آن ها می توان به کار برد، همین برچسب «جنبش های نوپدید دینی» یا در برخی مواقع، «فرقه» است.
با این حال، برخی ویژگی ها که در یک جنبش پیدا می شوند، علاوه بر جدید بودن، دینی هم هستند؛ اولا: بنابر تعریفی که ارائه می شود، اغلب اعضای این جنبش ها نوگرویدگان نسل اول هستند که مانند تمام تازه گرویدگان بسیار پرشور، فعال، و حتی تعصبی تر از کسانی نشان می دهند که در دینی متولد و پرورده شده اند. ثانیا: عضو گیری آنها غیر معمول و از میان کلیت جامعه می باشد، مثلا جنبش هایی که حوالی دهه 1970 ظاهر شدند، به طرز نامتناسبی در میان بزرگسالانی از طبقات متوسط که تا حدودی از تحصیلاتی بالاتر از حد متوسط برخوردار بودند، بروز کرده اند. اگر کسی برای اندک زمانی به کارکردهای برخورداری از یک گروه از جوانان بی تجربه پرشور که دلواپس مسؤولیت هایی چون پرداخت وام و یا تعلقاتی نظیر داشتن اولاد یا سرپرستی سالمندان نیستند، بیندیشد، از همان ابتدا و خیلی سریع می تواند رفتارهای چنین گروه هایی را حدس بزند.
ثالثا: در میان این جنبش ها اغلب یک بنیان گذار یا رهبری با اقتدار و فرهمند وجود دارد؛ به این معنی که او (که گاهی یک زن است) در قید و بند هیچ سنت و قانونی نیست و حتی هوادارانش برای او این حق را قائلند که درباره تمامی امور زندگی آن ها حکم صادر کند و این که با چه کسی ازدواج کنند؟ بچه داشته باشند یا خیر؟ چه کاری را پیشه خود سازند؟ چه نوع پوششی داشته باشند؟ چه غذایی بخورند؟ کجا زندگی کنند؟ و حتی شاید این که باید زندگی کنند یا خیر؟ رابعا، ادیان جدید در مقایسه با ادیان قدیمی تر سعی دارند که برداشت های دقیق تری از حقیقت ارائه کنند که با نسل های دوره های گوناگون سازگار و منطبق باشند.
خامسا: از امور رایج در میان این جنبش ها مرزبندی شدید میان «آنها» و «ما» است که دومی به طور همگونی، خیر و خدایی، و اولی به همین میزان و ترتیب، بد و شاید شیطانی است.
سادسا: در سطح کلان جامعه، اغلب (و نه همیشه) نوعی سوء ظن و یا دشمنی نسبت به آنچه این جنبش ها به عنوان بدیل و جانشین ارائه می کنند، وجود دارد.
به رغم غفلتی که اغلب صورت می گیرد، به قدر کافی روشن است که ادیان جدید، در مقایسه با ادیان قدیمی بسیار سریع تر، دستخوش دگرگونی و تغییر می شوند. صرفا به دلیل از دست رفتن یک امتیاز یا گذشت سال ها نسل دوم و نسل های بعدی به دنبال منابعی برای زمان و سرمایه می گردند و «عقاید و اعمال» جنبش را زیر سؤال می برند. بنیان گذاران خواهند مرد و ساختار حاکمیت ممکن است بسیار دیوان سالارانه و کلیشه ای گردد. باورها، به ویژه باورها و غیب گویی های مبتنی بر تجربه مانند فرا رسیدن هزاره، چه بسا روزآمد یا دچار تفسیر مجدد یا تغییر گردند و مرزبندی های اعضا و دیگران کمرنگ شود. به سبب این دگرگونی ها و نیز از آن جهت که جنبش برای افراد بیرونی و غیر عضو بیشتر شناخته شده، در نتیجه ترس آنها کمتر می گردد، دشمنی ها رو به کاهش می نهد. (اگرچه چنین موردی به هیچ روی مصداق نداشته است.)
اغلب می پرسند که چرا مردم به ادیان جدید می پیوندند؟ چرا به عنوان نمونه، یک جوان تحصیل کرده که آینده ای روشن پیش روی خویش دارد، همه چیز را به کناری می نهد و رابطه اش را با خانواده بسیار مستحکم خود قطع می کند تا در روز، هجده ساعت را برای پولدار شدن یک میلیونر توطئه گر! به فعالیت بپردازد، در حالی که خود در فقری زندگی می کند که هرگز با آن مانوس نبوده است و احتمالا با کسی ازدواج نماید که به زبان او سخن نمی گوید و تا قبل از انتخاب آن دختر از سوی رهبر جنبش برای او، هیچ گاه وی را ندیده است. یک پاسخ مناسب که معمولا آن فرد تازه گرویده و نیز خانواده و رفیقانش برای فرار از مسؤولیت، دارند ادعای «شستشوی مغزی» یا کاربرد فنونی است که مقاومت ناپذیر و غیر قابل تغییر هستند. البته کاملا درست است که برخی جنبش ها مانند بیشتر گروه های تبلیغ انجیلی، که معتقدند باید دیگران را نسبت به واقعیت خودشان متقاعد سازند، فشارهای قابل توجهی را در بر اعضای بالقوه خویش وارد می سازند؛ آنان ممکن است برای تشویق فرد بی گناه برای ملحق شدن به جنبش چه بسا او را زیر بمباران سخنان عاشقانه و محبت آمیز (که با هیمنه تمجید و ظاهرسازی همراه است) قرار دهند و او را منزوی، یا به انجام گناه متقاعد سازند و در این راه از به کارگیری روش های گوناگون دیگر هم ابایی نداشته باشند، اما باید اذعان داشت که این روش ها:
الف. با روش هایی که اعضای یک نهاد در مواقع دیگر در تلاش برای کنترل مردم به کار می گیرند، هیچ تفاوتی ندارد.
ب. به اندازه ای که خود جنبش انتظار دارد یا مخالفان جنبش برای قبولاندن آن به ما ادعا می کنند، مؤثر نیستند.
در اواخر دهه 1970 که اتهام شستشوی مغزی درباره مورمون ها در اوج خود بود، «احوالات» بیش از هزار نفر را تعقیب کردیم. آنان چنان نسبت کلیسای اتحاد متقاعد شده بودند که در پی شرکت در یکی از کارگاه های منطقه ای در تعطیلات پایان هفته بودند که گمان می رفت یک عملیات کنترل ذهن غیر قابل مقاومتی در آن اتفاق افتد. یافته ها نشان دادند که نود درصد از شرکت کنندگان در آن کارگاه نه تنها قدرت تصمیم گیری یافتند که عملا تصمیم گرفتند تا عضو این جنبش نشوند. علاوه بر این، از میان کسانی که به عضویت درآمدند، اکثریت بنا به خواست خود ظرف دو سال جنبش را ترک کردند. این سطح بالای رویگردانی که از نظر برخی دیگر از اندیشمندان قضیه ای رایج در تمام گروه هایی است که به انجام کارهای فشرده و افراطی برای جذب عضو جدید دست می زنند، مورد انکار دو طیف است: خود گروه (به سبب این که نمی خواهد کسی از عدم موفقیت وعده هایی که گروه داده است، سر درآورد) و مخالفان این گروه ها که در آرزوی جا افتادن نظریه شستشوی مغزی هستند؛ به ویژه وقتی که پای پرداخت مبلغ زیادی پول در میان باشد و والدین تحت تاثیر حرف هایی نظیر این قرار گیرند که اگر به فرزندانتان عشق می ورزید و می خواهید آن ها را حفظ کنید و از ربوده شدن به دست گروه ها مصون دارید و آن ها را «منصرف» کنید یا از «سرپیچی های آن ها بکاهید»، باید به این افراد بپردازید.
اگر توضیح شستشوی مغزی یا کنترل ذهن در پرتو ارائه دلیل و شواهد، قانع کننده نیست، پس چه توضیحاتی را باید به جای آن نشاند. جامعه شناسانی که به مطالعه درباره فرآیند عضویت یک فرد در یک گروه پرداخته ند به این نتیجه رسیده اند که تعامل میان فرد و گروه به ارزیابی ها و بررسی های بیشتری نیازمند است و با توجه به فاصله زیاد جنبش های مختلف و افراد گوناگون، توضیح و تفسیر واحد کفایت نمی کند. اکثریت بسیار بالایی از مردم به شدت از ملحق شدن به ادیان بدیل گریزانند. برخی از مردم نیز به یک یا چند گروه می پیوندند، در حالی که عده ای دیگر با درجات متفاوتی جذب آن ها می شوند؛ تعدادی ممکن است ترغیب شوند که تقریبا به تمام گروه ها بپیوندند، اما به نظر می رسد که این افراد خود را چندان نسبت به گروه، متعهد احساس نکرده، هر لحظه احتمال می رود که از نظر خود برگردند و در یک مدت زمان بسیار کوتاهی چه بسا به سراغ گروهی دیگر بروند.
از این واقعیت که اعضای جنبش های نوپدید دینی فاقد صلاحیت برای عضوگیری یا حفظ تمامی کسانی هستند که وقت و انرژی خودشان را صرف آنها می کنند (از جمله برخی از فرزندان خودشان) این نکته مهم را باید دریافت که آنچه آنان ارائه می کنند تنها «مشاغلی» برای برخی از مردم است. به عبارت دیگر، اگر در پی آن هستیم که بفهمیم چه چیزی در حال انجام است، نباید نگاهمان را به جاذبه های هدفدار جنبش محدود کنیم، بلکه باید به مردمی که به آنها ملحق می شوند نیز توجه نماییم. ممکن است آن افراد برای فرار از چیزی، احتمالا یک خانواده دوست داشتنی اما ناهمگام با زمان یا رفاقت نامطلوب یا زندگی غیر جالب و غیر متعهدانه، به اینها ملحق شوند. آنان ممکن است به این باور رسیده باشند که ادیان سنتی، خسته کننده، ملال آور، ریاکار و فاقد احساس هستند و یا زندگی در یک جامعه بزرگ چیزی را به جز یک فرصت برای مهره ای ناچیز بودن در یک موش دوانی وسیع، غیر شخصی و مادی به ارمغان نمی آورد. برخی ممکن است «جویندگانی» باشند که جویا (یا آماده) ارتباطی نزدیک تر با خدا یا جهانی بهتر هستند. (احتمالا اینان چنان ترغیب شده اند که گویی می توانند در برپایی ملکوت آسمان بر روی زمین نقشی را ایفا کنند). شاید آنان مجذوب این عقیده شده اند که ما به یک اجتماع دوستانه متشکل از افراد هم فکر و دارای ارزش های مشترک تعلق داریم که در جامعه بزرگتر وجود ندارند. عده ای هم جذابیتی در این ادعا مشاهده کرده اند که می توانند با پیدا کردن «خودهای حقیقی» خویش به زندگی و روابط خودشان رونق بخشند.
این جنبش ها جاذبه های گوناگونی را در میان جوانان و (امروزه) در میان نوجوانان از خود بروز داده اند، اما هیچ گاه نتوانسته اند به وعده هایی که داده اند جامه عمل بپوشند و بر این اساس عضویت در یک دین جدید رو به افول می نهد. قبل از پرداختن به این مساله، شاید کلمه ای در باب هشدار نسبت به آنها سودبخش باشد. از اوایل دهه 1970 شاهد رشد جنبش «فرقه ستیز» هستیم که خود را وقف کنترل، محاصره یا دست کم هشدار به مردم در باره خطرهای ناشی از جنبش های نوپدید دینی کرده است. گروه های ضد فرقه ای و اعضای آن ها به نحو قابل توجهی با هم تفاوت دارند؛ گاهی والدینی هستند که به شدت دلواپس و نگران از دست دادن دلبندان خود در صورت عضویت آنها در یکی از این جنبش ها هستند؛ گاهی اینان حرفه ای هایی هستند که برای دستیابی به منفعت مالی چهره ای بد و خطرناک از جنبش های نوپدید دینی ارائه می کنند.
جنبش ضد فرقه ای به خاطر نگاه خصومت آمیزش به ادیان جدید از درک جنبه های به هنجارین و مثبت این جنبش غافل و ناکام می ماند و از این رو همیشه بر روی نکات بسیار منفی انگشت می نهد که خوراک مناسبی برای مطبوعات و رسانه ها می گردد؛ همانهایی که همیشه به دنبال کسب منافع از راه پرداختن به ماجراهای احساس برانگیز یا غیر معمول هستند و بسیاری از ما آنها را بر گزارش پدیده های عادی جامعه ترجیح می دهیم. در نتیجه، با شنیدن اعمال مجرمانه و ضد اجتماعی درباره جنبش های نوپدید دینی، بلافاصله چنین فرض کنیم که اینها نمونه های بارزی هستند و در دیگر اعمال خلافی که از نظر جامعه پذیرفته نیستند، نیز احتمال انتساب آن ها به اعضای این جنبش ها در مقایسه با افراد غیر عضو بیشتر است، اگرچه اعضای این جنبش ها آن اعمال را مقبول نشمارند.
گاه در مطبوعات با تیتری تحت عنوان «عضو فرقه خود را می کشد» مواجه می شویم، اما به رغم این واقعیت که شمار خودکشی در سطح عموم مردم می تواند دو برابر تعدادی باشد که در فلان فرقه اتفاق می افتد، هرگز نمی شنویم که کسی اعلام کند «یک انگلیکن خودکشی می کند!» بدون شک نمونه هایی از قتل یا ارتکاب خودکشی وجود داشته اند؛ رسانه ها به طور مدام نمونه های تراژیک و دردآوری را از جنبش جنستون، معبد خورشیدی، آیوم شینریکیو و دروازه بهشت یادآور می شوند، اما باید توجه داشت که دامان اکثریت قریب به اتفاق جنبش های نوپدید دینی از این گونه اعمال زشت و وحشتناک پاک است و بسیاری از مرگ ها در قالب ادیان قدیمی و سنتی صورت گرفته است. البته وقتی این جنبش ها ویژگی هایی را از خود بروز می دهند، از قبیل، پافشاری بر این نکته که آنان افراد برگزیده هستند و حقیقت تنها نزد آنهاست، در این صورت اگر رهبر جنبش پاسخ گو نباشد و ساختار حاکمیتی شکل گیرد که تبعیت و فرمانبرداری بی چون و چرا را بطلبد و وابستگی مادی، معنوی و اجتماعی روزافزون را رواج دهد و یا (به ویژه) گروه را از بدنه جامعه (چه به لحاظ جغرافیایی، یا اجتماعی) جدا کند، اینها همه می تواند علایم یک خطر بالقوه تلقی گردد.
ناگفته نماند که هر جنبش مشکلات واقعی خاص خود را دارد؛ یکی ممکن است از اعضای خود «پول» طلب کند و دیگری از قدرت کار آنها بهره کشی نماید؛ آن سه دیگر چه بسا از اعضایش انتظار داشته باشد که یک زندگی بدون همسر در پیش گیرند و آن دیگری از آنها بخواهد در خوش گذرانی جنسی غوطه ور شوند. برخی جنبش های نوپدید دینی ترس و احساس گناه را برمی انگیزانند و برخی دیگر هرگونه احساس مسؤولیت را می زدایند. به ندرت، یک جنبش نوپدید دینی ممکن است اعضایش را به سمت یک زندگی پر از فریب، قساوت و جرم سوق دهد.
کسانی که در قبال جوانان احساس مسؤولیت می کنند، چگونه می توانند خود را برای برخورد با این پدیده آماده سازند؟ نه غفلت و نه «داستان های بی رحمانه» ناشی از احساس سرریز کرده هیچ یک کمکی نمی کند. مؤثرترین آمادگی، آموختن و آموزاندن است، تا نه تنها مطمئن شویم که مردم از مشکلات بالقوه ناشی از برخی این جنبش ها آگاهی یافته ند؛ که همچنین با جاذبه های این گروه ها نیز آشنا شده اند. آن جذابیت شاید چیزی فراتر از صرف سخن گفتن از مشکلات الهیاتی و یا اخلاقی در دنیای عرفی کنونی نباشد؛ ممکن است سخن گفتن از فرصت و فراغتی برای ساخت جهان بهتر یا ارتقای سطح روابط و بهبود بخشیدن به آن باشد. معلمان و کسانی که رهبری جوانان و نوجوانان را بر عهده دارند، ممکن است به تشکیل و سازمان دهی مباحثات جمعی ای علاقه نشان دهند که برخی از مسایل و پرسش هایی که جنبش های نوپدید دینی مطرح ساخته اند، با دقت و وسواس بررسی شوند.
بسیاری از مردم خواهان جهانی بهتر هستند، اما آیا خود را وقف خدمت گزاری به یک مراد و مرشد نمودن ضرورتا بهترین راه رسیدن به این هدف است؟ آیا ابزاری بدیل برای آنچه این جنبش ها برای ارتقاء، یا ایجاد روابط بهتر با دیگر همنوعان پیشنهاد می کنند، وجود ندارد؟ در اینجا مباحثی، از جمله مساله نقش آفرین بودن، نیز مطرح است که می تواند به آگاهی بیشتر به روش هایی منتهی شود که به واسطه آنها چه بسا افرادی بی دلیل تحت تاثیر واقع می شوند. تاثیرپذیری از شور و التهاب های آرمان گرایانه هواداران نمونه ای از این دست است، اگرچه به اندازه مهارت های عجیب کنترل ذهن نمی باشد. اگر دانش آموزی، با یکی از بستگان یا دوستان به عضویت یکی از این جنبش های نوپدید دینی درآمد، چه باید کرد؟
شاید مهمترین کاری که بستگان، دوستان و همه کسانی که نسبت به چنین فردی احساس مسؤولیت می کنند باید انجام دهند، حفظ ارتباط با اوست. با این کار، او را (چه زن یا مرد) قادر می سازیم که به روایت های بدیعی که از واقعیت ارائه می شود، دسترسی پیدا کند. اگر با تصمیم او موافق نیستیم، قطع تمام روابط خود با او یا قرار دادن او در معرض بمباران شدید اتهامات، یا لیست کردن اعمال شیطانی و بد آن فرقه فایده ای نخواهد داشت. فقدان اطلاعات، یا داشتن اطلاعات غلط هر دو به عکس العمل نامناسب منجر می شود و بهتر آن است تا حدامکان برشناخت و درک خود درباره آن فرقه خاص و نیز درباره فرد مورد نظر و ترس ها، روحیات و وضعیت کنونی او بیافزاییم و از این طریق شاید بتوانیم جایگزینی مناسب را برای زندگی در آن فرقه به وی پیشنهاد کنیم. در مواقعی هر چند نادر شاید بهتر باشد از کمک سرویس های اجتماعی، یا قانون استفاده کنیم. در عین حال، باید این را نیز در نظر داشت که در یک جامعه مردم سالار تکثرگرا افراد بالغ حق دارند خود آنچه را می خواهند بدان باور داشته باشند، برگزینند و آن گونه که می پسندند زندگی کنند؛ البته تا آنجا که از حریم قوانین آن سرزمین پا را فراتر ننهند.