همانطور که نویسنده کتاب مسیحیت و بدعتها بیان کرده، اختلاف عقیدتی اصلی و زیر بنایی این دو گروه بر سر مسیح شناسی بود. اینکه عیسای ناصری که بود و چگونه شخصیتی داشت؟ بیشترین سوالات را بر می انگیخت و تقریبا ریشه همه بدعتها مهم همین مسأله بود. «بنابراین از همان ابتدا دو دیدگاه متفاوت وجود داشت: عیسی انسان است (هر چند انسانی بزرگ) که از طرف خدا به او الهام می شده، و مسیح روح خالص خداوند است که مقید به انسانیت نیست.» مسیحیان یهودی الاصل، که پیرو پطرس و حواریون بودند، بر انسان بودن مسیح و رد جنبه الوهیت او تأکید می کردند. اما فرقه ای از مسیحیان که شدیدا به رعایت شریعت یهود پایبند بودند، به صورت عده ای مجزا در جامعه مسیحی ادامه حیات دادند.
اعتقاد آنها به اینکه مسیح، بزرگترین پیامبر و همان «مسیح منتظر»، اما انسانی مانند انسانهای دیگر است، اساسی تر از اصرارشان بر رعایت مراسم یهودی بود. از اهمیت این مسیحیان یهودی گرا در کلیسای اولیه، پس از سقوط اورشلیم در سال 70 میلادی کاسته شد، ولی از درون آنها فرقه «ابیونی ها» ظهور کرد که تا قرن چهارم موجود بودند. و بعد درباره همین ابیونی ها می گوید: «ابیونی ها عیسی را مسیح می دانستند، ولی اعتقاد به طبیعت الهی او را رد می کردند. آنها پولس قدیس را به خاطر این تعلیم که عیسی (یک انسان) پسر خداست، کافر می دانستند.»
محققین می گویند پولس الهیاتی جدید به وجود آورد که با سخنان حضرت عیسی هرگز انطباق نداشت.
ویل دورانت
ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن چنین می گوید: «پولس بر اثر بدبینی و پشیمانی خودش، و همچنین بر اثر دیدگاه دگرگون شده اش از مسیح، و شاید تحت تأثیر نظرات افلاطونی و رواقی درباره ماده و جسم به عنوان آلات شر و احتمالا با یادآوری آداب و رسوم یهودیان و مشرکان در مورد قربانی کردن یک «بز طلیعه» برای کفاره گناهان قوم، الهیاتی به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهم از آن نمی توان یافت.» وی در عبارت بالا این مطلب را که الهیات پولس ریشه در سنت و سخنان حضرت عیسی داشته باشد رد کرده است و بعد درباره ریشه الهیات پولس می گوید: «هر انسانی که از زن به دنیا بیاید وارث گناه آدم است و از نفرین ابدی جز به وسیله مرگ پسر خدا که کفاره گناه است نمی تواند نجات یابد.» چنین مفهومی برای مشرکان قابل قبول تر از یهودیان بود.
مردم مصر، آسیای صغیر، و یونان، از دیر زمانی به خدایانی مانند، اوزیرس و آتیس و دیونوسوس، که به خاطر نجات بشر مرده بودند، اعتقاد داشتند. عنوانهایی از قبیل «سوتر» (منجی) و «الئوتریوس» (رهاننده) به این خدایان اطلاق شده بود. واژه «کوریوس» (خداوندگار) که پولس به مسیح اطلاق می کند همان عنوانی بود که کیشهای سوریه و یونان به «دیونوسوس» که می میرد و رستگاری را عملی می سازد، داده بودند. غیر یهودیان انطاکیه و شهرهای دیگر که هرگز عیسی را در حیاتش نشناخته بودند، نمی توانستند او را جز به شیوه خدایان منجی بپذیرند. پولس می گفت «همانا به شما سری می گویم.»
جان بی. ناس
دانشمند مسیحی، جان بی. ناس، در این باره چنین می گوید: «اما چون وی نزد امم غیر یهودی به دعوت مبعوث بود، فکر مسیحیت، و بعثت و رجعت او به کلی نزد ایشان، فکری بیگانه بود. از این رو پولس از راه دیگر که متناسب با فکر و اندیشه آن اقوام بود، درآمد.»
و نیز روحانی مسیحی به نام پدر پولس الیاس چنین می گوید: «پولس برای ما شکل واضحی از مسیح، هر چند ظاهرا متفاوت با شکل مسیح اناجیل، به جا گذاشت، پس مسیح پولس بیشتر مسیح ایمان است تا مسیح تاریخ، و تعجبی نیست، چون پولس که فیلسوف الهی بود مسیح را ندیده بود و مانند بقیه رسولان با او همنشینی نکرده بود. پس مسیح او پسر خداست (رساله به رومیان، 8 :3 و رساله به غلاطیان 4:4)، دو طبیعت الهی و بشری دارد، مجسم شد و صورت عبد گرفت (رساله به فیلپیان 2:7)، و به حسب جسم از نسل ابراهیم به وجود آمد (غلاطیان 3 :15)، و با صلیب مرد و دفن شد و از بین مردگان برخاست (اول قرنتیان،1: 24 و27، فیلپیان 15).»
نویسنده کتاب خلاصه ای از تاریخ جهان
نویسنده کتاب خلاصه ای از تاریخ جهان چنین می گوید: «پولس قدیس از بزرگترین کسانی بود که مسیحیت جدید را به وجود آورد و او عیسی را هرگز ندید و بشارت او را هرگز نشنید... پس او را صاحب علم زیاد نسبت به یهودیت و آیین میترا و دیانت آن زمان، که اسکندریه آن را پذیرفته بود، می یابی. پس بسیاری از افکار و مصطلحات آنها را به مسیحیت منتقل کرد و به توسعه و رشد اندیشه اصلی عیسی، که اندیشه «ملکوت آسمان» بود، اهمیتی نمی داد؛ ولیکن به مردم تعلیم می داد که عیسی فقط مسیح موعود و زعیم یهود نیست، بلکه او پسر خداست که به زمین نزول کرده تا خود را قربانی کند و به صلیب رود تا کفاره گناه انسان شود. پس مرگ او قربانی مثل قربانیهای قدیم خدایان برای نجات بشر در تمدنهای ابتدایی بود. پس مسیحیت چیزهای زیادی از این ادیان به عاریه گرفت... و پولس برای تقریب به عقول شاگردانش، این اندیشه را آورد که شأن عیسی مانند شأن اوزیرس است که خدایی بود که مرد تا زنده شود و حیات جاودانی را به بشر عطا کند.»
اعتراف خود پولس
خود پولس نیز به این نکته معترف است که اندیشه های خود را از حواریون نگرفته است: «اما ای برادران شما را اعلام می کنم از انجیلی که من بدان بشارت دادم که به طریق انسان نیست، زیرا که من آن را از انسان نیافتم و نیاموختم مگر به کشف عیسی مسیح. اما چون خدا که مرا از شکم مادرم برگزید و به فیض خود مرا خواند، رضا بدین دارد که پسر خود را در من آشکار سازد تا در میان امتها بدو بشارت دهم، در آن وقت با جسم و خون مشورت نکردم و به اورشلیم هم نزد آنانی که رسول بودند نرفتم، بلکه به عرب شدم و باز به دمشق مراجعت کردم.»
بنابراین در نخستین نزاعی که در مسیحیت رخ داد، اختلافات عقیدتی بر سر مسیح شناسی بود. یک گروه مسیح را پیامبر و مخلوق خدا و نیز انسان می دانستند. این گروه که مسیحیان یهودی الاصل بودند و از پطرس و حواریون پیروی می کردند، عقایدشان بر عهد قدیم و نیز گفته های حضرت عیسی (ع) در اناجیل منطبق بود. گروه دیگر غیر یهودیان پیرو پولس بودند که به جنبه الوهی و فوق بشری حضرت عیسی و اینکه او خدا بود ولی جسم گرفت تا به صلیب رود و قربانی گناه انسان شود، معتقد بودند. به گفته دانشمندان، که نظریه های تعدادی از آنان نقل شد، این اندیشه ها با عهد قدیم و گفته های حضرت عیسی (ع) سازگاری ندارد و از جهان شرک آن زمان وارد مسیحیت شده است.
خرد گریز یا خردستیز بودن مسیح شناسی پولس
نکته قابل توجه این است که بسیاری از دانشمندان مسیحی این را پذیرفته اند که مسیح شناسی پولسی خرد پذیر نیست و خرد گریز یا خردستیز است. دکتر خوری جرجس فرج می گوید: «در قلبت نگو چگونه ممکن است که خدا مجسم شود و انسان گردد. چون این از شأن خاص اوست.» دانشمند دیگری به نام «موسیو لویس» می گوید: «تجسد کلمه الهی از اسرار الهی است که عقل انسان از درک کنه آن عاجز است ولی مخالف عقل نیست.» همچنین دانشمند دیگر مسیحی به نام قسیس وهبب عطاء الله می گوید:
«قضیه تجسد، قضیه ای است که با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفی تناقض دارد ولی ما تصدیق می کنیم و ایمان داریم که آن ممکن است اگر چه معقول نباشد.» بنابراین مسیح شناسی پولس، بر فرض که خرد ستیز نباشد حداقل خردگریز است و سری است که عقل را به آن دسترسی نیست. در حالی که مسیح شناسی گروه دیگر اینگونه نیست و خردپذیر است.
اختلاف دیگری که بین این دو گروه به وجود آمد در جنبه عملی مسیحیت بود. مهمترین اختلاف در این قسمت به شریعت و فقه مربوط بود. آیین یهود و عهد قدیم دارای شریعت و احکام گسترده ای است که حضرت عیسی (ع) هم بر انجام آن تأکید کرده است. پس هر کس یکی از این احکام کوچکترین را یشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود، اما هر کس به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
نفی شریعت در الهیات پولس
یکی از اخلافات مسیحیان یهودی الاصل با پولس رعایت شریعت بود. پولس رعایت شریعت، یا برخی از قسمتهای آن را بر غیر یهودیان واجب نمی دانست ولی گروه دیگر بر آن اصرار می ورزید. این در حالی است که حضرت عیسی، به گفته انجیل متی، اجرای همه احکام را بر غیر یهودیان نیز واجب کرده بود: «پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید و ایشان را تعلیم دهید که همه اموری را که به شما حکم کرده ام حفظ کنند.» مخالفت پولس با انجام شریعت در ابتدا به نظر می آید که تخفیفی برای امتها بوده است. کتاب اعمال رسولان، باب دهم، نزاع مسیحیان یهودی الاصل را با پولس، بر سر اینکه امتها هم باید شریعت را رعایت کنند و نیز فعالیت پولس را برای تخفیف نسبت به غیر یهودیان، نشان می دهد. اما بعدها صورت مسأله تغییر کرد و نفی شریعت در الهیات پولس جایگاه ویژه ای پیدا نمود. نگرش جدید این بود که حضرت عیسی با به صلیب رفتن خود، شریعت را از دوش مردم برداشته است.
«لیکن چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زن زائیده شد و زیر بار شریعت متولد، تا آنانی را که زیر شریعت باشند فدیه کند، تا آنکه پسر خواندگی را بیابیم.» «زیرا اگر عدالت به شریعت بود، هر آینه مسیح عبث مرد.» به گفته پولس هنگامی که آدم گناه کرد خدا او و فرندانش را مجازات کرد و این مجازات بار سنگین شریعت بود زیرا قبل از شریعت گناه در جهان می بود لیکن گناه محسوب نمی شد در جائی که شریعت نیست، بلکه از آدم تا موسی موت تسلط می داشت بر آنانی که بر مثال تجاوز آدم که نمونه آن آینده است، گناه نکرده بودند. و بار سنگین این مجازات از این جهت است که باعث گناه می شود: «اما شریعت در میان آمد تا خطا زیاد شود.» و حضرت عیسی به صلیب رفته تا مردم را از زیر بار شریعت نجات دهد: «مسیح ما را از لعنت شریعت فدا کرد، چونکه در راه ما لعنت شد، چنان که مکتوب است، ملعون است هر که بر دار آویخته شود.» بنابراین بعد از صلیب عدالت تنها با ایمان به مسیح است نه با عمل به شریعت: اما چونکه یافتیم که هیچ کس از اعمال شریعت عادل شمرده نمی شود، بلکه به ایمان به عیسی مسیح، ما هم به مسیح عیسی ایمان آوردیم تا از ایمان به مسیح، و نه از اعمال شریعت، عادل شمرده شویم، زیرا که از اعمال شریعت هیچ بشری عادل شمرده نخواهد شد.
بنابراین در الهیات پولس شریعت حذف شد و این در حالی بود که به گفته اناجیل، خود حضرت عیسی بر انجام شریعت موسوی تأکید می کرد.
از آنچه گذشت روشن می شود که مجموعه اعتقادات و اندیشه های عملی گروهی که پیرو پطرس و حواریون بودند، با سنت انبیای پیشین و عهد قدیم و گفته های حضرت عیسی در اناجیل سازگار است و نیز ابعاد عقیدتی آن، اگر با عقل سنجیده شود، خردپذیر است. این در حالی است که درباره گروه مقابل، یعنی پیروان پولس، عکس این مطلب صادق است و مجموعه اندیشه های آنها با عهد قدیم و نیز گفته های عیسی در اناجیل ناسازگار است، و مسیح شناسی آنها هم که محور اصلی مخالفت عقیدتی آنها با گروه مقابل بود، با خرد سازگاری چندانی ندارد. پس بر طبق معیارهای ما باید گروه مسیحیان یهودی الاصل که پیروان پطرس و حواریون بوده اند، راست کیش و گروه دیگر که رهبری آن با پولس بود، بدعت گذار بوده باشند. و از آنجا که به گفته نویسنده مسیحیت و بدعتها، گروه نخست پس از سال 70 میلادی کم اهمیت گردیدند و آخرین بازماندگان آنها در قرن چهارم از بین رفتند، پس آنچه از مسیحیت باقی مانده از گروه دوم، یعنی گروه طرفداران اندیشه های پولس است.
بنابراین اختلافات و نزاعهایی که بعدا در خود این گروه پیش آمد، نزاعهایی در درون یک گروه بدعت گذار بوده است. در پایان یک سوال باقی می ماند و آن اینکه چه اندازه انحراف از اندیشه های موسس دین را می توان بدعت گذاری محسوب کرد به طوری که مازاد بر آن دین جدید به حساب آید؟ آنچه ما درباره اندیشه های پولس می یابیم، همانطور که بسیاری از دانشمندان مسیحی معترف اند، هیچ شباهتی به تعالیم حضرت عیسی (ع) ندارد. حال آیا مسیحیت کنونی، که برگرفته از اندیشه های پولس است، همان دین حضرت عیسی (ع) است یا یک دین جدید؟ در پاسخ به این سوال تنها به نقل دو عبارت اکتفا می شود.
نویسنده کتاب مسیحیت و بدعتها می گوید: «پولس به خاطر توسعه یافتن افکارش متهم شده است (مخصوصا توسط دسته ای از نویسندگان در پایان قرن اخیر) که آنقدر مسیحیت را تغییر داده که گویی موسس دوم آن است.» دانشمند مسیحی جان بی ناس، می گوید: «پولس حواری را غالبا دومین موسس مسیحیت لقب داده اند و مسلما او در این راه جهاد بسیار کرده فرقه طرفداران اصول و شرایع موسوی را مغلوب ساخت به طوری که آنها اهمیت، موقع و مقام خود را بر اثر مساعی پولس از کف دادند، ولی اهمیت او بیشتر از آن جهت است که وی اصول لاهوت و مبادی الوهی (تئولوژیک) خاصی به وجود آورد که آثار روحانی مبادی عیسی را در ضمیر و روح پیروان او ثابت و مستقر ساخت و همین اصول سبب شد که نصرانیت عالمگیر شود و در ممالک جهان انتشار یابد و از این جهت بزرگترین خدمت را در تحول تمدن غربی، پولس انجام داده است.»