طالب آملی (طالبا) از شاعران مشهور ایران در قرن یازدهم هجری است که در سرزمین هند شهرت بسیاری به دست آورد و جزو شاعران طراز اول زمان خود قرار گرفت. در شعر به نام خود؛ یعنی «طالب» تخلص می کرد. طالب در آمل به دنیا آمد و در همان شهر به کسب دانش و ادب پرداخت و در ابتدای جوانی و خیلی زود به شاعری روی آورد و از حدود بیست سالگی شروع به مدح حاکم آمل و بزرگان آن دیار کرد. خود شاعر به مهارتش در بعضی علوم و توانایی اش در ابتدای جوانی، در قصیده ای به مطلع:
آنم که ضمیرم به صفا صبح نژادست *** چون باد مسیحم نفسی پاک نهادست
اشاره کرده و نیز تقی الدین اوحدی که او را در اصفهان دیده بود، درباره ی طالب چنین می گوید: «با آنکه هنوز در عنفوان شباب بود و بر صفحه ی عذار خطی نداشت، رقم خط و نظم دلپذیرش چون زلف دلبران صید قلوب عارفان می کرد، الحق خوش می نویسد و شعر را از چاشنی و تازگی و مزه رتبه ی عالی داده و طالع شهرتی غریب و عجیب دارد.»
محمد عارف شیرازی در لطایف الخیال می گوید که طالب خیلی زود و در حدود سال 1010 هجری از مازندران خارج شد. مدتی مقیم اصفهان بود و این حوالی همان زمان بود که تقی الدین اوحدی می گوید که هنوز «بر صفحه ی عذار خطی نداشت». طالب پس از اصفهان به کاشان رفت و در آنجا اقامت گزید و همانجا ازدواج کرد. خویشاوندان مادری طالب در کاشان بودند. حکیم نظام الدین علی کاشی، طبیب دیوان شاه تهماسب و سلطان محمد خدابنده، شوهرخاله ی او بود و حکیم رکنای مسیح، شاعر بسیار مشهور، پسرخاله اش. به همین دلیل اقامت طالب در کاشان از چهار یا پنج سال بیشتر طول کشید. بعد از آن، به شهر و زادگاه خود برگشت و از آنجا به خراسان رفت و در مرو شاه جهان به ملازمت بکتش خان استاجلو حاکم این شهر رسید و بنا به روایت فخرالزمانی، مثنوی ای به وزن خسرو و شیرین به نام او سرود و در همان، از بکتش خان اجازه ی بازگشت به مازندران و دیدار خویشاوندانش را خواست.
پس از خارج شدن از مرو که پیش از سال 1017 هجری و یا نزدیک به این تاریخ بود، به سوی هندوستان به راه افتاد و بعد از اینکه مدتی در هند سرگردان بود، سرانجام به قندهار و به ملازمت میرزاغازی خان ترخان که به «وقاری» تخلص می کرد، رسید و مدتی در خدمت او در آسایش و رفاه به سر برد و چند قصیده ی مشهورش را در مدح او سرود که از میان آنها، قصیده ای با این مطلع:
زهی به زلف تو ناموس کفر ارزانی *** بلند از نکهت صیت نامسلمانی
که دارای سه مطلع و قصیده ای بسیار طولانی است. شاعر در همین قصیده به سرگردانیش در هندوستان تا زمانی که به قندهار رسیده و ماجراهای سفرش از اگره تا لاهور و مولتان را که به طور طبیعی باید از دهلی هم می گذشت و مدتی را که در آنجا اقامت کرده بود، شرح می دهد. برخی از تذکره نویسان این سرگردانی طالب را در هند، سفر اولش به هند دانسته اند؛ از جمله ی آنها، نویسندگان خزانه ی عامره و شمع انجمن هستند. وقتی میرزاغازی خان ترخان در سال 1021 هجری درگذشت، طالب نیز به ناچار دومین سفرش به هند را آغاز کرد. این تاریخ مقارن بود با دوره ی پادشاهی جهانگیر. طالب از قندهار به اگره رفت و در آنجا با فخرالزمانی، صاحب تذکره ی میخانه دیدار کرد و فخرالزمانی او را جوانی آراسته به انواع هنر و در فن شعر از هم عصرانش برتر و نیز زود آشنا و مهربان و شعرشناس یافت.
پس از آن، طالب از اگره به بندر سورات نزد پادشاه چین، قلیج خان رفت و کار مداحی او را بر عهده گرفت؛ اما حکومت آن خان زیاد طول نکشید و طالب دوباره به اگره برگشت. آنگاه سفارشنامه ای از محمدحسین دیانت خان دشت بیاضی برای عبدالله خان فیروزجنگ که حاکم گجرات و از نوادگان خواجه عبیدالله احرار نقشبندی و هر دو از مشاهیر دوره ی جهانگیر بودند، گرفت.
فیروزجنگ از طالب به گرمی استقبال کرد و او را بسیار نواخت؛ اما طالب مدت زیادی را در خدمت این سردار خونریز نماند و دوباره از گجرات به اگراه برگشت و از آنجا به لاهور رفت. در این شهر با آقاشاپور تهرانی از شاعران مشهور آن دوره و پسر عموی اعتمادالدوله غیاث الدین محمد تهرانی دیدار کرد و ظاهرا شاپور او را به اعتمادالدوله معرفی کرد. اعتمادالدوله نیز که بسیار دوستدار ادب پارسی بود، او را به بارگاه جهانگیر برد. بعد از این، طالب مرتبه های ترقی را به سرعت طی کرد تا اینکه در سال 1028 هجری قمری به منصب ملک الشعرایی رسید و بعد از آن در کمال نعمت و عزت تا هفت، هشت سال زندگی کرد و آنگاه بعد از مدت زمانی بیماری و گرفتاری به یک نوع اختلال حواس، سرانجام در سال 1035 یا 1036 درگذشت و پسرخاله اش، حکیم رکنای مسیح کاشی که او نیز در هند و برخی سفرهای طالب با او همراه و از نظر سن از او بزرگتر بود، رباعی ای در ماده تاریخ مرگ طالب سرود.
اما درباره ی اختلال حواس طالب در اواخر عمر، برخی تذکره نویسان نوشته اند که او دچار عارضه ی اختلال حواس شد و مرگش نیز در پی همین بیماری رخ داد؛ اما تصور می شود (اگر این گفته حقیقت داشته باشد) این اختلال حواس طالب در اثر افراط در استفاده ی او از معجون افیون دار باشد. گویند که طالب زمانی که به درگاه جهانگیر می رفت از این افیون استفاده کرده و هنگام حضور در پیشگاه جهانگیر، در اثر آن دچار اختلال حواس شده و نتوانست در مقابل بخششها و التفات شاهانه کلمه ای بر زبان آورد و بعد از آن، قطعه ای در مقام عذرخواهی برایش سروده و چنین گفت:
مفرحی زده بودم به قصد گفتن شعر *** عروج نشأۀ آن کرد هر چه کرد به من
به بزم پادشهم زآن زبان نمی گردید *** که گشته بود مرا خشک از آن زبان و دهن
این استعمال افیون برای طالب تازگی نداشت. او در اشعار خود بارها به اعتیادش اعتراف کرده بود؛ از آنجمله می گوید:
طالب نصیب ما ز می لاله رنگ نیست ** ما را برات نشأه به افیون نوشته اند
روی گردان می شود از صحبتش فیض شراب *** همچو طالب هرکه او معتاد افیون می شود
بی نشأه افیون به تنم هوشی نیست *** این زهر گورانده کم از نوشی نیست
ماشی است مرا خوراک افیون آنگاه *** ماشی که برابر گه موشی نیست
پس بعید نیست که شاعر پراستعدادی چون طالب، به خاطر اعتیاد به افیون دچار مرض اختلال حواس شده است. خواهر طالب به نام ستی النساء زن یکی از دو برادر حکیم رکنای کاشی؛ یعنی نصیرای کاشی بود که پس از مرگ این شاعر، دو دختری را که از او به جا مانده بودند را تحت سرپرستی خود گرفت؛ زیرا ظاهرا مادر این دو دختر نیز قبل از طالب در گذشته بود. ستی انساء از نظر سن از طالب بزرگتر و برادرش را بسیار دوست می داشت. زنی بود باسواد که از علم پزشکی نیز مطلع بود. بعد از خارج شدن طالب از کاشان، ستی النساء که مدت چهارده سال از او دور بود، به اشتیاق دیدار برادر راهی هند شد؛ اما هنگامی که به اگره رسید، طالب در ملازمت جهانگیر به تفرج در سرزمین هند مشغول بود و وقتی خبر رسیدن خواهرش به اگره را شنید، قطعه ای سرود و در آن از جهانگیر اجازه خواست تا به اگره برگردد.
به هر حال دوره ی زندگی طالب آملی که در ادب پارسی یکی از نوآوران بود، بدین شرح در سنین جوانی به پایان رسید؛ اما او باتوجه به کمی سنش توانست مجموعه ی بزرگی از اشعار فراهم آورد. تذکره نویسان تعداد ابیات دیوان او را از نه هزار تا پانزده هزار بیت ذکر کرده اند؛ اما نسخه ی چاپی دیوان او شامل بیست و دو هزار و نهصد و شصت و هشت بیت، حاوی قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و مفردات است. قصاید، ترکیبها و ترجیعاتش در مدح حاکمان مازندران، میرزاغازی خان ترخان، دیانت خان، عبدالله خان فیروزجنگ، اعتمادالدوله و جهانگیر پادشاه و تعدادی از آنها هم در مدح و منقبت امامان است. قطعه های او برخی در مدح اشخاص مختلف و برخی دیگر به مناسبتهای گوناگون سروده شده است. از مثنویهای او، یکی مثنوی کوتاهی به نام قضا و قدر است. دیگر، منظومه ی کوتاهی به نام سوز و گداز و نیز یک مثنوی دیگر که به نام جهانگیر پادشاه سروده شده که فخرالزمانی در تذکره ی میخانه به جای ساقی نامه روایت کرده است؛ اما بخش اصلی و بزرگی از دیوان او، غزلیات و بعد از آن، تعداد755 رباعی در موضوعهای مختلف است.
تمام معاصران طالب او را به داشتن ذهنی هوشمند و پراز استعداد و اطلاعات وسیع و ستوده و استعداد او را در سخنوری کم نظیر دانسته اند؛ اما برخی از تذکره نویسان همچون تقی الدین اوحدی درباره اش مبالغه ی بسیار کرده و برخی نیز همچون آذر بیگدلی کلام او را «مطلوب شعرای فصیح» ندانسته اند؛ اما واقع امر آن است که طالب به جهت تأثیر بسیاری که در سبک شعر فارسی دوره ی صفوی داشت؛ شاعری با اهمیت و قابل توجه است. طالب از جمله کسانی است که در پیروی و دنباله روی از سبک شعرای آغاز قرن دهم، به سوی تحولی سریع و تغییری قاطع پیش رفتند که نتیجه اش ظهور شاعرانی در همان قرن یازدهم، از جمله جلال اسیر، کلیم کاشانی و صائب تبریزی شد.
هوش بسیار و همت بلند و استعداد خدادادی او به همان نسبت که او را در جوانی شاعری توانا کرد، به او فرصتی داد تا در شعر به نوآوری و تازگی بپردازد که خود به این تازه بودن لفظ و معنی در شعر خود آگاهی داشت و آن را نتیجه ی «خیالبافی» خود دانسته و به این «روش تازه» که آن را از همه تازه تر می دانست، مغرور بود. این قریحه ی خدادادی که بیشتر وقتها او را از گرفتاری در تنگناهای خیالبافی و مضمون یابی، پیروز بیرون می آورد؛ گاهی نیز خیالهای دست نیافتنی شاعر، او را از رعایت لفظ و کلام دور می داشت و در اینگونه موارد، گاهی بیتهای اشعارش نادرست و گاه اگر می شود لفظ او را به تعبیری درست کرد، به ناچار بخشی از پیوندهای لفظی او را می بایست در عالم خیال و اوهام جستجو کرد. به علت اینکه اینگونه بیتها در اشعار طالب زیاد است، شاعران و ادبای دوره ی بازگشت ادبی همچون آذر بیگدلی او را در شمار شاعران فصیح ندانسته و یا رضا قلی خان هدایت حتی از آوردن نام او روی گردانده است؛ اما چه آنهایی که در مورد طالب راه مبالغه پیش گرفته و چه آنان که راه طرد این شاعر را در پیش گرفتند، هر دو از طریق عدالت و انصاف خارج شده اند؛ چرا که گرچه عده ای از اشعار طالب سست و نا مفهوم و حتی بی مزه هستند؛ اما در دیوان او؛ به خصوص در غزلهایش، می توان اشعاری بسیار زیبا و دل انگیز یافت که از نظر لفظ و معنی متناسب، زیبا، گویا، تازه و بدیع است و اینچنین است که توانسته دیوان بزرگی از اشعار دل انگیز؛ به خصوص غزل را فراهم سازد.
از جمله ویژگیهای شعر طالب، توجه و علاقه ی او به آوردن تشبیهات و استعاره هایی است که بیشتر مرکب و خیالی و نیز مبالغه در آوردن آنها است. او معتقد است سخنی که خالی از تشبیهات و استعارات باشد، بی مزه است. نکته ی دیگری که درباره ی اشعار طالب آملی لازم به ذکر است، این است که این شاعر با وجود ادعای خود در آوردن مضامین و الفاظ تازه و نوآوری در شعر، از پیروی و استقبال اشعار شاعران استاد پیش از خود و یا نزدیک به زمانش خودداری نکرده و غزلهای بسیاری به استقبال سعدی، مولوی، امیرخسرو دهلوی، حافظ، فیضی، نظیری و عوفی سرود و نیز در قصیده های خود بیشتر متمایل به شیوه ی خاقانی بود و خود در این باره می گوید:
نظم طالب می کند نسبت به خاقانی درست *** گو خطابش از فلک خاقانی ثانی مباد
اما با وجود این، گرچه در قصیده سرایی همان دراز آهنگی خاقانی را دارد؛ ولی هرگز نتوانست از عهده ی آن همه رنگ آمیزی و زبان آوری آن استاد بزرگ برآید. برخی از این قصیده ها با ردیف و برخی دیگر با قافیه های ساده است و استفاده از ردیف که طالب علاقه ی زیادی به آن دارد نیز تقریبا در اکثر غزلهای او دیده می شود. همچنین او نیز مانند تمامی شاعران عصر خود، تکرار قافیه را در بیشتر شعرهایش دارد.