پس از فوت آمنه (س) در ابواء، ام ایمن پیامبر (ص) را به مکه آورد و او را به جد بزرگوارش تحویل داد. عبدالمطلب در نگهداری رسول الله (ص) نهایت دقت و احترام و محبت را مبذول داشت. هیچ گاه بدون حضور پیامبر سفره غذا حاضر نمی کرد. پیامبر (ص) را بر جایگاه مخصوص خود جای داده، او را می بوئید و می بوسید و با کلمات نیکو از پیامبر (ص) یاد می کرد. این بود تا اینکه عبدالمطلب هم فوت شد. در مورد سن عبدالمطلب به هنگام فوت اقوالی مختلفی وجود دارد که برخی نود و پنج سالگی برخی صد و چهل سالگی و برخی کمتر از صد و چهل و بیشتر از نود و پنج را بیان می کند. در اینکه رسول الله (ص) در هنگام فوت پدر بزرگشان چند ساله بوده اند دو نظر وجود دارد. برخی هشت سالگی و برخی سه سالگی را سن ایشان به هنگام حادثه مذکور عنوان کرده اند.
وصیت عبدالمطلب به ابوطالب:
زمانی که عبدالمطلب دقایق آخر عمر خویش را سپری می کرد به ابوطالب عموی پیامبر (ص) وصیت کرد که از نبی اکرم (ص) نگهداری کرده و سرپرستی او را به عهده گیرد. زیرا ابوطالب برادر تنی عبدالله و بالتبع عموی تنی رسول اکرم (ص) می شد اما دیگر برادران عبدالله (ع) ظاهرا تنها از جهت پدر با او برادری داشته اند. از طرف دیگر ابوطالب نجیب ترین و بزرگوارترین فرزندان عبدالمطلب بود و پیامبر را نیز بسیار دوست می داشت، این شد که سرپرستی نبی اکرم (ص) به او واگذار شد.
زمانی که پیامبر اعظم (ص) پا در منزل ابوطالب گذاشت برکت به خانه او روی آورد. به عنوان مثال: «ابوطالب شتری داشت که هرگاه خانواده ی ابوطالب از شیر آن می دوشیدند، اگر بدون حضور پیامبر (ص) از آن تناول می کردند چه دسته جمعی و چه تنها سیر نمی شدند اما اگر با حضور پیامبر (ص) از آن میل می کردند همه گی سیر می شدند»!
اولین سفر پیامبر (ص) به شام:
در آن زمان که پیامبر تحت کفالت ابوطالب بود، روزی ابوطالب تصمیم گرفت با کاروان تجارتی مکه، به شام برود، گفته شده این سفر سیزده سال پس از عام الفیل واقع شده یعنی پیامبر (ص) در آن هنگام 13 ساله بوده اند، برخی دیگر نیز ایشان را به هنگام این سفر نه ساله دانسته اند که با این ترتیب، اگر تولد پیامبر در عام الفیل بوده باشد، این واقعه نه سال پس از عام الفیل اتفاق افتاده عده ای دیگر هم دوازده سالگی آن حضرت را زمان این سفر دانسته اند.
زمانی که ابوطالب تصمیم گرفت حرکت کند، افرادی از او پرسیدند: با محمد (ص) و سرپرستی او چه می کنی؟ و او را به چه کسی می سپاری؟ ابوطالب گفت: نمی خواهم او را نزد کسی بگذارم، بلکه همراه خود می برم. گفته شد او نوجوان کم سن و سالی است چگونه می خواهی او را در این هوای گرم با خود ببری؟ ابوطالب گفت: به خدا قسم که او را هیچ گاه از خود جدا نمی کنم و مرکبی برای او تهیه می کنم. در ضمن پارچه هایی از کتان برای او در نظر گرفته ام-تا در این تجارت با ما شریک باشد-.
وقتی کاروان به راه افتاد، شتری که رسول الله (ص) بر آن سوار بود از همه شتران سریعتر می رفت و زمانی که گرما شدید می شد تکه ابری بر بالای سر ایشان قرار می گرفت و مانع از آفتاب می شد. زمانی که کاروان به «بصری» قریه ای در شام رسید، در نزدیکی صومعه ای ایستاد در آن صومعه راهبی بود بنام بحیرا. بحیرا به کتابهای پیشین آگاه بود و اطلاع داشت که پیامبر خاتم (ص) در چه زمانی از کنار دیر او عبور خواهد کرد، لذا زمانی که کاروان در نزدیکی آن دیر اقامت گزید به خلاف دفعات قبل که بیرون نمی آمد و با کاروانیان سخن نمی گفت، این بار بیرون آمده و غذائی درست کرد و به کاروانیان خورانید. سپس به جستجوی کسی که به نشانه های او آگاهی یافته بود پرداخت اما در کاروانیان چنین کسی را نیافت؛ لذا از اهل کاروان پرسید آیا شخص دیگری همراه شما هست؟ گفتند: آری کودکی یتیم نزد بارها مانده، وقتی بحیرا به دنبال نبی اکرم (ص) رفت دید که او خوابیده و ابری بر سرش سایه افکنده از کاروانیان خواست که او را نزد وی بیاورند، وقتی پیامبر (ص) را می آوردند ابر نیز همراه ایشان حرکت می کرد تا اینکه به بحیرا رسیدند. بحیرا از رسول الله (ص) پرسید: ای پسرکم، در مورد سه چیز از تو سئوال می کنم و تو را به لات و غری قسم می دهم که جواب مرا بده. رسول الله (ص) ناراحت شد، فرمود: مرا به این دو بت قسم نده، به خدا قسم که آنها مغبوض ترین چیزها نزد من هستند. بحیرا گفت: این یک نشانه است. پس تو را به خدا به پرسش هایم پاسخ بده. رسول اکرم (ص) فرمود: هرچه می خواهی بپرس به راستی که تو مرا به خدایم قسم دادی که هیچ چیزی شبیه او نیست. بحیرا گفت: مرا از خواب و بیداری و کارها و شغل هایت آگاه کن. رسول اکرم (ص) احوال خود را در این موارد به اطلاع او رساند. تمام آنها موافق با آن مطالبی بود که بحیرا در کتب عتیق خوانده بود. بحیرا به دست و پای پیامبر (ص) افتاده، آنها را می بوسید و می گفت: تو دعوت ابراهیم و بشارت عیسی هستی. تو مقدس و از پلیدی های جاهلیت پاک هستی. سپس بحیرا به ابوطالب رو کرد و گفت: چه نسبتی با این پسر داری که اصلا از او جدا نمی شوی؟ ابوطالب گفت: او پسرم است. بحیرا گفت: او پسر تو نیست و طبق اطلاعی که دارم نباید پدر و مادرش در قید حیات باشند ابوطالب گفت: او برادرزاده ام است و پدرش در حالی که مادرش به وی حامله بود درگذشت و مادرش در شش سالگی او وفات کرد. بحیرا گفت: هم اکنون راست گفتی. سپس گفت: من به تو سفارش می کنم که فورا او را به وطنش بازگردانی، زیرا یهودیان بیشتر از این چه من می دانم صفات او را می دانند (فلذا به آسانی او را شناسائی کرده)، و به او صدمه می زنند! ابوطالب نیز گفت: هیچ گاه خداوند او را وا نمی گذارد.
سپس ابوطالب و رسول اکرم (ص) به همراه کاروان حرکت کرده و به شام می رسند، در آنجا مردم به دور پیامبر جمع شده و به او نگاه می کردند. در این حال یکی از احبار بزرگ شام که نامش «نسطور» بود سه روز متوالی نزد پیامبر آمده و بدون آنکه حرفی بزند تنها به صورت پیامبر (ص) نگاه می کرد، ابوطالب از او می پرسد: آیا سئوال یا کاری داری؟ می گوید: بله، اگر ممکن است به او بگو مهر و نشانه نبوت را به من نشان دهد. وقتی پیامبر نشان نبوت و خاتمیت را به او نشان می دهد، به دست و پای پیامبر افتاده و گریه می کند و پی درپی پیامبر را می بوسد. بعد از آن رو به ابوطالب کرده و میگوید: ای مرد! هرچه سریعتر این کودک را به وطنش برگردان. اگر می دانستی که او در شام چقدر دشمن دارد، هیچ گاه او را به اینجا نمی آوردی. در موضوع خبری کاذب و پراشکال در برخی کتب تاریخی آمده که از این قرار است: «روایت شده ا ابوموسی اشعری انصاری که... در اینجای روایت نقل ماجرای بحیرا می شود تا اینکه می رسد بدین جا: راهب آنقدر اصرار کرد تا محمد را به مکه بازگرداندند و مقداری روغن و غذا را ره توشه ی او قرار داده و ابوبکر هم بلال را به همراه او فرستاد».
این خبر چند اشکال دارد، اولا که ابوموسی طبق آنچه مشهور است هفت سال پیش از بعثت متولد شده در صورتی که سفر اول پیامبر به همراه عمویش به شام سی و دو سال پیش از بعثت بوده! چطور ابوموسی که بیست و پنج سال بعد بدنیا آمده این خبر را نقل کرده بدون اسناد آن به کس دیگر.
ثانیا معروف است که ابوبکر بیش از دو سال از رسول اکرم (ص) کوچک بوده و بلال از ابوبکر هم کوچکتر بوده چگونه ابوبکر که کوچکتر از پیامبر بوده بلال را بعنوان کمک حال و معین ایشان فرستاده حال آنکه علی القاعده در آن زمان ابوبکر باید سنی حدود یازده یا کمتر داشته باشد و این چه ولایتی بوده که ابوبکر بر بلال داشته که به سبب آن به او چنین امری کرد. از آن گذشته طبق نقل های تاریخی در آن زمان بلال غلام و برده ی امیه ابن خلف بوده و ابوبکر او را سی سال بعد خریداری می کند. بنابراین نتیجه می گیریم که این خبر دروغ و با اغراضی غیر صحیح جعل شده است.