ابوطالب در سال دهم بعثت سه سال پیش از هجرت فوت شد. پیامبر (ص) از این واقعه شدیدا متاثر شده و این سال را به سال «اندوه ها» نامگذاری نمود، چه اینکه علاوه بر مصیبت فوت ابوطالب، رحلت همسر گرامی ایشان خدیجه (س) نیز در همین سال واقع شد. فوت این دو بزرگوار اثر سوء بسیاری در زندگی پیامبر داشت. پیش از فوت خدیجه و ابوطالب حمایتهای مالی و روحی و نفوذ اجتماعی آن دو، مانع از توهین و اذیت و آزارهای قریش بود تا جائی که پیامبر اکرم (ص) می فرمود: «ما نالت منی قریش شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب»: «قریش تا وقتی ابوطالب زنده بود چیزی که باعث اذیت و ناراحتی شدید من بشود انجام نداد». اما پس از فوت آن دو بزرگوار سخت گیری های قریش و اذیت هایشان شدت گرفت تا جائی که برخی از ایشان بر سر مبارک آن حضرت خاک می ریختند و گاه در حالیکه نماز می خواند زباله بر روی شریفش پرتاب می کردند. شدت این توهین ها به حدی بود که برخی احتمال داده اند علت هجرت پیامبر به طائف همین آزارها و بی پشتبان شدن رسول الله (ص) بوده باشد.
فضایل ابوطالب:
بی مناسب نیست که در اینجا اشاره مختصری به فضائل و کمالات ابوطالب و فواید پشتیبانی های مکررش از رسول الله داشته باشیم. ابوطالب مردی دانشمند و حکیم، فردی سخنور و شاعری توانا بود. در عرصه اجتماعی از بزرگان قریش بلکه رئیس قریش در زمان خود به حساب می آمد. نفوذ سیاسی و اجتماعی اش مانع از هر گونه تعرض؛ و قدرت مالی و کثرت یاران و اعوانش در گسترش و حمایت اسلام نقش بسزائی داشت. علو مکانت او نزد رسول الله (ص) چنان بود که وقتی جنازه اش را می بردند تا در حجون دفن کنند پیغمبر با پای برهنه و در حالیکه به سختی می گریست دنبال جنازه او راه می رفت و می فرمود: «چه عموی خوبی برای من بودی، بعد از تو کجا روم؟»
یعقوبی در تاریخ خود آورده ابوطالب هنگام وفات 86 سال داشت و برخی گفته اند 90 ساله بود. چون به پیغمبر خبر دادند ابوطالب وفات کرده، سخت دلتنگ شد و به شدت منقلب گردید سپس برخاست و به خانه ابوطالب رفت، 4 بار به سمت راست پیشانی ابوطالب و 3 بار به سمت چپ آن دست کشید سپس فرمود: «ای عمو! خردسالی پرورش دادی و یتیمی را پرستاری نمودی و چون او بزرگ شد یاریش کردی. خدا از جانب من به تو جزای خیر دهد»، و وقتی به دنبال جنازه به راه افتاد فرمود: «پیوند خویشاوندی را به خوبی رعایت کردی و پاداش نیکی گرفتی». مجموع آنچه گذشت نشان از بزرگی و بزرگواری و منزلت بالای ابوطالب داشته و حاکی از عمق ایمان و شدت تقوای اوست. چه اینکه رسول الله (ص) تنها ملاک برتری افراد را ایمان و تقوای ایشان دانسته و بدون وجود آنها به احدی احترام نمی نمود، پس علت تعریفات و تمجیدات ایشان چیزی جز ایمان قوی و تقوای بالا نیست. اما برخی از تاریخ نویسان سخنانی نقل کرده اند که منافات با عقیده ما دارد. ایشان آورده اند: وقتی مرگ ابوطالب نزدیک شد اشراف قریش نزد او آمدند تا کار را اصلاح کنند چه اینکه می دانستند با رفتن ابوطالب کار مشکل خواه شد و امر ایشان با رسول اکرم (ص) گره خواهد خورد و پیچیدگی موضوع بیشتر خواهد شد. لذا از ابوطالب خواستند تا برادرزاده ی خود را نزد خود خوانده و میان او و ایشان را اصلاح کند. ابوطالب کسی را دنبال پیغمبر فرستاد یا او خود نزد عمویش آمد و موضوع را با او درمیان گذاشت پیامبر اکرم (ص) در بیان خواسته خود فرمود: تنها خواسته من از مشرکین این است که- «بگویند لا اله الا الله و رها کنند بت ها را». اما اشراف قوم نپذیرفته و از نزد ابوطالب بیرون رفتند. در این هنگام ابوطالب چیزهایی گفت که باعث شد پیغمبر در اسلام آوردن او طمع کند لذا فرمود: «ای عمو (جان)! (حال که اشراف قوم کلمه توحید را بر زبان جاری نکردند و نسبت به بت ها بیزاری نجستند، تو چنین کن)، تا شفاعت برای تو در قیامت امکان پذیر شود (چه اینکه غیر مسلمان مشمول شفاعت نمی شود). در این هنگام ابوطالب کلمه توحید را بر زبان جاری نموده و مسلمان از دنیا رفت».
طبق نقل فوق ابوطالب تا لحظاتی پیش از مرگ ایمان نیاورده و مسلمان نشده بود و اگر با همان حال از دنیا می رفت مشمول شفاعت هم نمی شد. اما این نقل از جهات مختلف قابل خدشه است، اول اینکه پذیرش مطلب فوق عقلا مشکل است زیرا عقل بعید می داند کسی دینی را نپذیرد اما در حمایت از افراد آن دین مال و جان و اعتبار خود را تا این حد به خطر اندازد.
اشکال دیگری که به نقل فوق وارد است تعارض آن با نظراتی است که ایمان آوردن ابوطالب را مدتها پیش از فوت او بلکه پیش از جریان شعب ابی طالب می دانند. اشکال سوم اینکه در کتب تاریخی آمده است ابوطالب دیگران من جمله عقیل را دعوت به پیروی از رسول الله (ص) می نمود، حال چطور ممکن است دیگران را دعوت به پیروی از ایشان کند و خود به رسول الله (ص) ایمان نیاورد؟
بنابراین نتیجه می گیریم قطعا ابوطالب مدت ها پیش از فرا رسیدن اجلش اسلام آورده اما برای انکه بتواند از فرصت بهتر استفاده کند اسلام خود را آشکار نکرده. یعنی علت عدم اظهار اسلامش آن بوده که با حفظ منصب و جایگاه رفیعش در میان مشرکین بتواند حمایت های سیاسی، اجتماعی، مالی و ... بیشتری از رسول اکرم (ص) و پیروانش بنماید؛ پس او ایمان آورده بود اما به جهاتی تقیه می نمود. و از این جهت اسلام او ناب تر و عملکرد او سخت تر از دیگر مسلمین بوده است.