مساله اصلی و محوری مرجئه مساله ایمان است که آنها متفقا عمل را از اجزا و ارکان ایمان به شمار نیاوردند، اما از این اصل مسائلی متفرع شد از جمله:
1- ایمان زیاد و کم می شود یا نه؟ با توجه به محوریت تعریف ایمان این بحث پیش آمد، که آیا ایمان زیاد و کم می شود یا نه و آیا ایمان صحیح درجاتی دارد یا نه؟ مرجئه نظر به تعریف ایمان به تصدیق قلبی یا تصدیق قلبی با اقرار زبانی و نفی عمل از رکنیت، ایمان را بسیط دانسته و تاکید کردند که آن زیاد و کم نمی شود. زیرا تصدیق مقول به تشکیک نیست اقرار زبانی هم یا هست و یا نیست. بنابراین برای زیادت نقصان ایمان وجهی نیست. آنها در برابر کسانی که عمل را از ارکان ایمان قرار داده و آن را قابل زیادت و نقصان می دانستند و به آیه «و اذا ما انزلت سوره فمنهم من یقول ایکم زادته هذه ایمانا فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا و هم یستبشرون؛ هنگامي كه سوره اي نازل مي شود بعضي از آنان (به ديگران) مي گويد اين سوره ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت؟ (به آنها بگو) اما كساني كه ايمان آورده اند ايمانشان را افزود و آنها (به فضل و موهبت الهي) خوشحالند.» (توبه/ 124) و «الذین قال لهم الناس ان الناس قدجمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمان و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل؛ اينها كساني بودند كه (بعضي از) مردم، به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براي (حمله به) شما اجتماع كرده اند؛ از آنها بترسيد! اما اين سخن بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: خدا ما را كافي است و بهترين حامي ما است.» (آل عمران/ 173) و «انما المومنون الذین اذ ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و علی ربهم یتوکلون؛ مؤمنان تنها كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مي گردد، و هنگامي كه آيات او بر آنها خوانده مي شود ايمانشان افزون مي گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.» (انفال/ 2) استدلال می کردند، به تاویل این آیات پرداخته و گفتند: وقتی که این آیات نازل شد، تصدیق به چیزی که قبلا در آنها نبود افزوده شد. بنابراین ایمانی که فزونی یافت ایمان به معنی تصدیق به خدا نیست، بلکه تصدیق به معنای آیه و چیزی است که آیه بدان خبر داده است.
2- مرتکب کبیره مخلد در آتش نیست. زیرا طبق نظر مرجئه او به هر حال مومن است و مومن مخلد در آتش نمی ماند. آنها در برابر مخالفان خود: معتزله و خوارج که می گفتند مرتکب کبیره برای همیشه در آتش می ماند و به آیاتی همچون «ومن یعص الله و رسوله و ینعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و لهم عذاب مهین؛ و آن كس كه نافرماني خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاي او تجاوز نمايد، او را در آتشي وارد مي كند كه جاودانه در آن خواهد ماند، و براي او مجازات خوار كننده اي است.» (نساء/ 14) «و من یقتل مومنا متعمدا فجزاؤه جهنم خادا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعدله عذابا عظیما؛ هر كسي فرد با ايماني را از روي عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مي ماند و خداوند بر او غضب مي كند و از رحمتش او را دور مي سازد و عذاب عظيمي براي او آماده ساخته است.» (نساء/ 95) استشهاد می کردند، آیات مذکور را تاویل کردند. در مورد آیه اول گفتند آیه ناظر به کسانی است، که به تمام احکام الهی بی اعتنا هستند و از همه حدود او تعدی می کنند و اینها همان کافران هستند بنابراین شامل کسانی نمی شود که به برخی از حدود الهی تجاوز می کنند نه به همه آنها. و در خصوص آیه دوم گفتند آیه در مورد کسانی است که مومن را به علت مومن بودنش به قتل می رسانند. بنابراین مخصوص کافران است، که فقط کافران هستند که مومن را بدین وضع به قتل می رسانند.
3- تخلف از وعد بر خداوند روا نیست ولی تخلف از وعید جایز است که آن نه تنها زشت و قبیح نیست بلکه فضل است.
عده ای از شعرای معروف عرب افکار مرجئه را موافق طبع و مشرب و راه و روش خود یافتند و آن را در اشعار و سروده های خود به تصویر کشیدند، که ابوالفرج اصفهانی در الاغانی و دیگران به نقل آنها پرداخته اند. از جمله این شاعران ثابت قطنه شاعر سرشناس عهد اموی و ابونواس (ابوعلی حسن بن هانی (136 یا 145- 195 یا 196 یا 198) شاعر نامدار عصر عباسی است که مذهب فلسفی و دینیش در زندگان بر رای مرجئه بوده و این شاعران که در دربارها و کاخهای خلفای اموی و عباسی در لهو و لعب و عیاشی و خوشگذرانی روزگار می گذرانیدند، مذهب ارجاء را در توجیه افعال و اعمال خود و ممدوحان و ولی نعمتان خود و نیز در امید به عفو و گذشت خداوندگار دستاویز خوبی شناختند، در تعریف و ترویج آن، اشعار و ابیاتی سرودند که ما در اینجا برای نمونه ابیاتی نقل می کنیم.
ثابت قطنه سروده است:
«یا هند فاستمعی لی ان سیرتنا *** ان نعبدالله لم نشرک به احدا
نرجی الامور اذا کانت مشبهه *** و نصدق القول فیمن جار او عندا
المسلمون علی الاسلام کلهم *** و المشرکون اشتوا فی دینهم قددا
و اری ان ذنبا بالغ احدا *** الناس شرکا اذا ما وحدو الصمدا
لا نسفک الدم الا ان یراد بنا *** سفک الدماء طریقا واحدا جددا
من یتق الله فی الدنیا فان له *** اجر التق اذا وفی الحساب غدا
و ما قی الله من امر فلیس له *** رد و ما یقض من شی یکن رشد
کل الخوارج مخط فی مقالته *** و لو تعبد فیما قال و اجتهدا
اما علی و عثمان فانهما *** عبدان لم یشرکا بالله مذ عبدا
و کان بینهما شغب و قد شهدا *** شق العصا و یعین الله ما شهدا
یجزی علی و عثمان بسعیهما *** و لست ادری بحق ایه وردا
الله یعلم ماذا یحضران به *** و کل عبد سلیقی الله منفردا».
این ابیات معنی ارجاء را روشن می سازد. حاصل اینکه ما احدی از مسلمانان را، به علت گناهی تکفیر نمی کنیم. گناه هر اندازه بزرگ باشد ایمان را از بین نمی برد. ما ریختن خون هیچ مسلمانی را روا نمی دانیم، مگر اینکه او در صدد ریختن خون ما باشد. یعنی در مقام دفاع از خود. وقتی که امور مشتبه شد و هر طایفه ای دیگری را تکفیر کرد ما هیچ یک را تکفیر نمی کنیم و امر همه را به حکم خدا تاخیر می اندازیم تا او خود در روز قیامت درباره آنها داوری و حکم کند. و اما در مواردی که جور و ستم بین و اشتباه و خطا واضح باشد، دیگر از دادن حکم صریح درنگ نمی کنیم و رای خود را درباره مخطی و مصیب آشکارا اظهار می کنیم. خوارج در تکفیر علی (ع) و عثمان راه خطا رفتند که آنها بندگان خدا بودند تا خدا را شناختند مرتکب شرک نشدند. البته میان آنها برخورد تندی اتفاق افتاد که باعث شر شد، اما آنها بدین سبب از ایمان خارج نشدند خداوند هر دو را به واسطه سعی و کارشان پاداش می دهد. بنابراین کار آنها را به خدا وامی گذاریم.
ابونواس هم سروده است:
«دع عنک لومی فان اللوم اغرا *** و داونی بالتی کانت هی الداء
صفراء لا تنزل الاحزان ساحتها *** لومسها حجر مسته سراء
فقل لمن یدعی فی العلم فلسفه *** حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء
لا تحظر العو ان کنت امرا حرجا *** فان حظر که فی الدین ازراء
ملاحظه می شود که شراب را می ستاید و نظام معتزلی و معتزله را که می گویند خداوند مرتکب معصیت کبیره را بدون توبه نمی بخشد نکوهش می کند. باز می گوید:
یا رب ان عظمت ذنوبی کثره *** فقد علمت بان عفوک اعظم
ان کان لایرجوک الا محسن *** فمن الذی یرجو و یدعو الجرم
ادعوک رب کما امرت تضرعا *** فاذا رددت یدی فمن ذا یرحم
مالی الیک وسیله الا الرجا *** و جمیل عفوک ثم انی مسلم
ابیات مذکور نیز صراحت دارد که او بر مذهب و یا فلسفه ارجاء بوده است.
به نظر می رسد مرجیان را باید در سه گروه قرار داد: شکاکان، منحرفان و میانه روان.
1- شکاکان: همان مرجیان سیاسی اند، که قبلا درباره آنها سخن گفته شد. عده ای از این گروه به راستی مردمانی جاهل و نادان و از نظر فکری ضعیف و ناتوان و از قدرت تشخیص میان حق و باطل و نور و ظلمت بی بهره و در نهایت همچنانکه ابن عساکر نوشت دچار سردرگمی، شک و حیرت بودند. تا آنجا که نتوانستند حقانیت امیرالمومنین علی (ع) را، که به اتفاق فریقین، خلیفه بر حق رسول الله (ص) است تشخیص دهند و در نتیجه آن حضرت را در ردیف مخالفاتش، همچون طلحه و زبیر، معاویه و یا خوارج قرار دادند. اما عده ای دیگر، مردمانی بسیار محافظه کار، گوشه نشین و ول انگار، نسبت به امور و شئون اجتماعی و دینی بی تفاوت و احیانا دنیاپرست بودند که مصلحت خود را در گوشه نشینی و اعتزال می دیدند. طبق روایت نوبختی احنف بن قیس تمیمی از این جماعت بود که به قوم خود گفت: «اعتزلوا الفتنه اصلح لکم»
2- منحرفان: منحرفان یا مرجئه مبتدعه، منحرلفه، غالی و به تعبیر برخی «مرجئه خبیثه» عده ای هستند که برای عمل ارزشی قائل نیستند و قاطعانه می گویند، با بودن ایمان (به معنایی که از آن اراده می کنند) هیچ گناهی زبان نمی رساند. خداوند در روز رستاخیز از همه گناهان اهل کبائر ولو توبه نکنند در می گذرد و عفوشان می فرماید.
ملطی (ابوالحسین محمد بن احمد بن عبدالرحمن شافعی متوفی 377) در کتاب التنبیه و الرد در باب ذکر مرجئه نوشته است: برخی از آنها می گویند «کسی که لااله الا الله و محمد رسول الله گفت، حرام خدا را حرام و حلال خدا را حلال دانست، داخل بهشت می شود، اگرچه زنا کند، دزدی کند، آدم بکشد، می بنوشد، به زنان شوهر دار تهمت زنا زند، زکات ندهد، روزه نگیرد، البته به شرط اینکه مقربه آنها باشد، یعنی حلال را حرام و حرام را حلال نکند.»
ابوالقاسم اسحاق بن محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن زید معروف به حکیم سمرقندی در کتاب السواد الاعظم آورده است: «اما مرجیان چند گروهند، بعضی گفتند: بنده ایمان آورد بر وی امر و نهی نباشد، اگر طاعت کند نیکوست و اگر نکند بر وی هیچ چیز واجب نشود و بعضی گویند: چون بنده بگفت "لااله اله الله. محمد رسول الله" هیچ گناه وی را زیان ندارد و بعضی اندر دین مسلمانی خویش به شک اند. گویند ندانیم که مومن هستیم یا نه؟ بعضی گویند ندانیم که ایمان حق است یا باطل و ما ندانیم که از جمله مومنانیم امروز نزد خدای عزوجل یا از جمله کافران.»
ابن حزم نیز این منحرفان را دو طایفه می شناسد و می نویسد: «طافه اول می گویند: ایمان قول به زبان است، کسی که مقر به زبان است و اگرچه در قلب معتقد به کفر است، او مومن و اهل بهشت است.» ابن حزم این قول را به محمد بن کرام سیستانی (شیخ فرقه کرامیه متوفی 255) و اصحاب او در خراسان و بیت المقدس نسبت می دهد. طایفه دوم می گویند: «ایمان اعتقاد به قلب است، کسی که قلبا معتقد است و اگرچه در زبان بدون تقیه اظهار کفر کند و بت پرستد یا در دارالاسلام ملتزم به یهودیت و نصرانیت شود، به عبادت صلیب پردازد و اظهار تثلیث کند و بر همین حالت بمیرد او نزد خداوند مومن کامل الایمان و اهل بهشت است.»
ابن حزم این قول را به محرز جهم بن صفوان سمرقندی نسبت می دهد. اشعری نیز قول اول را به مرجئه کرامیه نسبت داده و قول دوم را با اندک تفاوت لفظی از جهمیه حکایت کرده است. در مورد کرامیه نوشته است: «آنها چنین می انگارند که امیان اقرار و تصدیق به زبان است، نه به قلب و انکار می کنند که معرفت قلبی یا هر چیزی جز تصدیق زبانی ایمان باشد. به زعم آنها منافقانی که در عهد رسول الله (ص) زندگی می کردند در حقیقت همه مومن بودند. به زعم آنها کفر به خدا همان جحود و انکار زبانی است.»
در خصوص مرجئه جهمیه هم نوشته است: «آنها کفر به خدا را جهل به او می انگارند. به زعم آنها اگر انسان به خدا معرفت پیدا کند، پس از آن انکارش کند، با انکارش کافر نمی شود. ایمان متبعض نیست، اهل ایمان به یکدیگر برتری ندارند. ایمان و کفر فقط در قلب است نه در جوارح دیگر.»
ابوحامد غزالی هم با لحن نکوهش و مذمت نوشته است: «مرجیان گویند که مومن در آتش نرود، اگرچه همه معصیتها کرده باشد.»
مقدسی (ابوعبدالله محمد ابن احمد بناء بشاری مقدسی، 336- 380هـ) در کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم که در سال 375هـ/ 985 م نوشته نام مرجئه را به مسلمانانی اطلاق کرده که (به اصطلاح خود) در اقلیم دماوند دیده است. که شریعت را تعطیل و فرائض را انکار می کرده و اسلام را فقط در عقیده به توحید می دانستند. آنها در جنابتی غسل نمی کرده و در روستاهایشان مسجدی نبوده است. میان مقدسی و آنان مناظراتی رخ داده. مقدسی پرسیده «شما که عقیده به ابن مذهب دارید مسلمانان شما را گمراه نمی دانند.» آنها پاسخ دادند «مگر ما موحد نیستیم؟» مقدسی گفته «شما چگونه موحدید در حالی که فرائض را انکار و شریعت را تعطیل می کنید!» آنها جواب دادند «ما هر سال اموال زیادی به سلطان می دهیم.» «و هم قوم مرجئه بلاخلاف، لایغتسلون من جنابه و لا رایت فی قراهم مساجد، و جرت بینی و بینهم مناظرات، فقلت الا یغووکم المسلمون و انتم تعتقدون هذا المذهب؟ قالوا: السنا موحدین؟ قلت: کیف! و قد انکرتم فرائض ربکم، ئعطلتم الشریعه! قالوا: انا ندفع الی السلطان فی کل سنه اموالا جمه.»
این عده از مرجئه است که به حق مورد مذمت و نکوهش فرق مختلف و شخصیتهای بزرگ اسلامی قرار گرفته اند. ابن عساکر حدیثی از پیامبر (ص) نقل می کند که آن حضرت پس از توصیف این جماعت به اینکه: «به زعم آنها ایمان قول است و با وجود قول یعنی اقرار زبانی، کثرت معاصی به ایمان زیان نمی رساند، همچنانکه کثرت اعمال صالح با وجود کفر وشرک سود نمی رساند.» می فرماید: «خداوند آنها را به صورت خنازیر در آتش با هامان عذاب می کند آنها آفت اهل اسلام، هلاک دین و مکذبان احکامی هستند که من از جانب خداوند آورده ام.»
ابن عساکر باز حدیثی از پیامبر (ص) می آورد، که آن حضرت مرجئه و قدریه را مذمت می کند و می فرماید که آنها داخل بهشت نمی شوند: «الا ان الله عزوجل قد لعن المرجئه و القدریه علی لسان سبعین نبیا. الا و ا امتی هذه لامه مرحومه لا عذاب علیها فی الاخره و انما عذابها فی الدنیا الا صنفین من امتی لایدخلون الجنه المرجئه و القدریه.»
ابن قیتبه دینوری (ابومحمد عبداله بن مسلم متوفی 276) حدیثی از رسول الله (ص) نقل کرده که آن حضرت فرموده است: «صنفان من امتی لاتنالهم شفاعتی لعنوا علی لسان سبعین نبیا المرجئه و القدریه».
این گروه برخلاف گروههای دیگر نه دچار شک و تردیدند و نه بی اعتنای به عمل و قائل به اباحیگری بلکه فقط، با پذیرش اعمال، عمل را از ارکان اسلام و ایمان نمی دانند و برخلف خوارج و معتزله مرتکب معصیت کبیره را که توبه نکرده مسلم و مومن می شناسند و چنانکه گذشت معتقدند که احکام اسلام در این دنیا شامل حال او بوده و در آخرت نیز ممکن است خداوند او را ببخشد و از عذاب الهی رهایی یابد. خلاصه مرتکب معصیت کبیره غیر تائب برخلاف کفار مخلد در آتش نخواهد بود. تمام فرق مسلمین جز خوارج و معتزله به این نوع ارجا که ارجای کلامی معتدل است قائلند.
ما ذیلا عقیده اصحاب الحدیث، شیعه امامیه، ابوحنیفه و پیروان او، ما تریدیه و اشاعره را در این خصوص با استناد و استشهاد به مدارک معتبر به ایجاز و اختصار بیان می داریم.
اسفراینی در کتاب التصر فی الدین، درباب پانزدهم، فصل او آنجا که درباره اعتقاد اهل السنه و الجماعه سخن می گوید می نویسد: «و اعلم ان المومن لایصیر کافرا بالمعصیه و لایخرج بها عن الایمان لان معصیته کائنه فی رف من الاطراف لاتنافی ایمانا فی القلب»
در پایان فصل، آن را معتقد مورد اتفاق اعلام دارالاسلام همچون شافعی و ابوحنیفه و جمیع اهل رای و حدیث، مثل مالک بن انس (179- 94)، اوزاعی (ابوعمروبن عبدالرحمن بن عمرو، 80- 157)، داود (علی بن خلف اصفهانی، 270- 200)، زهری (ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف، متوفی 97 یا 104)، لیث بن سعد (175- 94)، احمد بن حنبل (241- 164)، سفیان ثوری (ابوعبدالله سفیان بن سعید، - 95)، و بزرگانی دیگر قلمداد می کند.
اکثریت قاطع متکلمان شیعه امامیه عمل را از ارکان ایمان نمی دانند و در این عقیده با مرجئه توافق دارند و حتی عده ای آن را فقط تصدیق قلبی تعریف می کنند و اقرار زبان را هم از اجزا و ارکان ایمان به شمار نمی آروند. برای مثال، ابواسحق ابراهیم بن نوبخت از اعلام قرن دوم هجری و از پیش کسوتان کلام امامیه در کتاب الیاقوت که از کهن ترین کتب کلامی شیعه است تصریح می کند: «و المومن اذا فسق یسمی مومنا، لان الایمان هو التصدیق و هو مصدق لیست الطاعات جزء من الایمان و الا لکان قوله تعالی» «ان الذین آمنوا و عملو الصالحات؛ اما كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.» (کهف/ 107)
1- نظر شیخ طوسی، سدیدالدین رازی و ابن میثم: شیخ الطائفه الامامیه ابجعفر محمد بن حسن طوسی (متوفی 460) در کتاب تمهید الاصول فی علم الکلام به صراحت می نویسد: «و اما الایمان فهو التصدیق بالقلب و لا اعتبار بما یجری علی اللسان و کل من کان عارفانه بالله و نبیه و بکل ما اوجب معرفتهمقرا بذالک مصدقا فهو مومن»
سدیدالدین محمود حمصی رازی هم که از بزرگان متکلمان امامیه در قرن ششم است در کتاب المنقذ خود تصریح می کند: «و اما الایمان: فهو التصدیق بالقلب بالله و توحیده و عدله و نبیه و بکل ما تجب معرفه، و لا اعتبار بما یجری علی اللسان... فکل من کان مصدقا بقلبه بالله و توحیده و عدله و نبیه و بکل ما یجب معرفته مقرا به بقلبه فهو مومن»
ابن میثم (میثم بن علی بحرانی، 699- 636) در قواعد المرام در این مقام چنین نظر داده است: «الایمان عباره عن التصدیق القلبی بالله تعالی و بماجاء به رسوله من قول، او فعل و القول اللسانی سبب ظهوره و سائر الطاعات ثمرات موکده له؛ ایمان عبارت است از تصدیق قلبی به خدای تعالی و به آنچه رسول او از قول و فعل آورده است، قول زبانی سبب ظهور آن و طاعات ثمرات موکد آن است.»
اما برخی دیگر ایمان را عبارت از تصدیق قلبی و اقرار زبانی می دانند ولی تاکید می کنند که عمل از ارکان ایمان نیست و فاسق یعنی کسی که مرتکب معصیت کبیره شده و توبه نکرده مومن است.
2- نظر خواجه نصیر و علامه حلی و شیخ مفید: خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی 672) متکلم نامدار شیعه امامیه در کتاب تجرید الاعتقاد خود که از اسناد و مدارک معتبر کلام امامیه است؛ در تعریف ایمان چنین نوشته است: «و الایمان التصدق بالقلب و اللسان و لا یکفی الاول... و لافاسق مومن لوجود حده فیه؛ ایمان تصدیق به قلب و زبان است. اولی (یعنی تصدیق به قلب) کافی نیست و فاسق مومن است زیرا حد و تعریف ایمان که همان تصدیق قلبی و زبانی باشد، در وی موجود است.»
علامه حلی متکلم سرشناس امامی و شارح تجرید الاعتقاد نیز در شرح خود (کشف المراد) قول خواجه را پذیرفته و آن را مذهب امامیه شناسانده و به موافقت امامیه در این مسئله با مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره تصریح کرده، که پس از نقل اقوال مخالف یعنی قول معتزله، حسن بصری، زیدیه و خوارج نوشته است: «والحق ما ذهب الیه المصنف و هو مذهب الاممیه و المرجئه و اصحاب الحدیث و جماعه الاشعریه؛ قول حق همان است که مصنف گفت و آن مذهب امامیه، مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره است.»
شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات آورده است: «و اتفقت الامامیه علی ان مرتکب الکبائر من اهل المعرفه و الاقرار لا یخرج لذالک عن الاسلام و ان کان فاسقا بما فعله من الکبائر و الاثام؛ امامیه اتفاق کردند که مرتکب کبائر از اهل معرفت و اقرار یعنی کسانی که تصدیق قلبی و اقرار زبانی دارند، به واسطه ارتکاب معاصی کبیره فاسق و گناهکارند ولی از اسلام خارج نمی شوند.»
اما گفتنی است که شیخ ابوجعفر طوسی به وی نسبت داده است که او ایمان را عبارت از تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به جوارح می دانسته است. شاید مقصود از آن ایمان کامل است.
قبلا اشاره شد که برخی نسبت ارجا به ابوحنیفه داده و حتی او را متهم به ارجائی مذموم و افراطی کرده؛ اما عده ای به حمایت از وی برخاسته با نسبت ارجای معتدل، در تبرئه وی از ارجای مذموم اصرار ورزیده اند.
پس از مطالعه آثار ابوحنیفه و احناف و ماتریدیان که اتباع وی هستند معلوم می شود که این فقیه و متکلم نامدار مسلمان و پیروانش مانند اکثر اعلام دارالاسلام و اتباع آنها به نوعی ارجا که همان ارجای معتدل باشد سخت معتقدند و در عین حال ساحتشان از ارجای افراطی و مذموم مبرا و پاک است. به عبارت دیگر چنانکه گذشت ارجای ابوحنیفه ارجای اهل السنه است، که عمل را از ارکان ایمان به شما نمی آورد. کسی را به علت گناهی ولو کبیره باشد و مرتکب آن توبه نکند کافر نمی داند. چنانکه خود تصریح کرده است: «و لا نکفر احدا بذنب و لاننفی احدا من الایمان».
شیخ ابومنصور ماتریدی موسس فرقه ماتریدیه که یکی از فرق مهم و معتدل کلامی اهل سنت و جماعت است در کتاب التوحید خود، عقاید ابوحنیفه را در خصوص ارجا به صورت قبول آورده که مختصر و حاصلش این است: از ابوحنیفه پرسیدند «ارجاء» را از چه گرفتی؟ پاسخ داد از فعل ملائکه، وقتی که به آنها گفته شد: «انبئوتی باسماء هولاء ان کنتم صادقین؛ اگر راستگو هستید مرا به نامهای این گروه خبر دهید.» (بقره/ 30) چون نمی دانستند امر را به خدا واگذار کردند و گفتند: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکمی؛ تو منزهی ما را دانشی نیست، مگر آنچه تو به ما آموختی تو دانای درستکاری.» (بقره/ 31) و درباره اهل کبائر یعنی مرتکبان گناهان بزرگ هم حق همین است، که بگوییم ما نمی دانیم، زیرا آنها حسنات و خیراتی دارند، که اگر یکی از آنها با جمیع سیئات و شرور، جز شرک به خدا مقابله شود همه آنها را زایل و باطل خواهد کرد. بنابراین احتمال نمی رود، که مرتکب کبیره از رحمت حق محروم گردد و مخلد در آتش باشد، بلکه کارش به خدا واگذار می شود، اگر بخواهد از گناهش می گذرد، و اگر بخواهد آن گناه را با برخی از حسناتش می سنجد و حسنات را کفاره آن قرار می دهد که خود فرموده است، «ان الحسنات یذهبن السیئات؛ همانا خوبیها بدیها را می برند.» (هود/ 116) و «نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما؛ درمی گذرانیم از شما گناهانتان را و شما را در محفلی گرامی داخل می کنیم.» (نساء/ 35) و اگر هم بخواهد او را به اندازه عملش کیفر و یا پاداش می دهد که «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره؛ پس کسی که به اندازه سنگینی ذره ای کار نیک کند آن را می بیند.» (زلزله/ 7) و این است معنای عدل خداوند در مواخذه. ماتریدی پس از نقل قول ابوحنیفه می نویسد: «و هذا النوع من الارجا حق لزم القول به».
نسفی (ابوحفص عمر بن محمد نسفی، متوفی 537) هم که از اعلام ماتریدیه است در عقائد النسفیه خود نوشته است: «خداوند جز شرک به خود جمیع معاصی را از صغیر و کبیر با توبه و بدون توبه می بخشد و آیات و احادیث در این خصوص زیاد است. نسفی در ضمن خاطرنشان می سازد که عقیده معتزله در این مسئله برخلاف است. زیرا آنها آیات و احادیث وارده را مخصوص گناهان کوچک و یا گناهان بزرگ به شرط توبه می دانند.»
ما در این مقام شواهد و دلایل فراوان در اختیار داریم که استشهاد و استناد به آنها از حوصله مقاله ما خارج است. بنابراین تنها به نقل عباراتی از ترجمه کتاب «السواد العظم» تالیف حکیم سمرقندی که خود از اعلام و اکابر احناف عصر خود و از اتباع ابومنصور ما تریدی است می پردایم، که ترجمه مزبور علاوه بر مطالب و معانی عالی و استوار از نظر ادبی و نگارش پارسی در سطح بالایی است و به احتمال قوی خواننده از آن مستفید و بهره مند خواهد شد: «اما طریق مذهب سنت و جماعت آن است، که فقهای ما گویند: ابوحنیفه و اصحاب وی رضی الله عنهم: که ایمان اقرار است بر زبان و شناختن به دل و پذیرفتن اعمال است نه کردن اعمال و معرفت بی اقرار کافریست و اقرار بی معرفت منافقی است و اقرار با معرفت مومنی است... پس اقرار به زبان باید و تصدیق به دل تا مومن مخلص باشد. اما عمل نه از ایمان است و عمل بر تن است. زیرا آنکه خدای تعالی گفت: «ان الذین آمنوا؛ آن کسانی که ایمان آوردند.» پس: «و عملوا الصالحات» (این آیه در قرآن مکرر است، از آن جمله در سوره مریم آیه 96) پس گفت عمل نیک کردند. دانستیم که ایمان بر دل است و بر زبان است و کردار بر تن باشد. پس گفتار زبان بی شناختن دل منافقی است. و شناختن دل بی اقرار زبان کافری و گفتار زبان با شناختن دل مومنی است.
موسس کلام اشعری و شیخ اکبر اشاعره، ابوالحسن علی بن اسماعیل (متوف 324) در کتاب اللمع فی الرد علی اهل الزیغ و البدع، که حاوی اصول عقائد کلام اشعری است و در انتسابش به وی تردیدی نیست، تصریح می کند که: «الایمان هو التصدیق بالله. زیرا اجماع اهل لغتی که قرآن بدان نازل شده، همین است.» خدای تعالی فرمود است: «و ما انت بمومن (ای بمصدق) لنا؛ تو ما را باور نمی داری و اگرچه راستگو باشیم.» (یوسف/ 17) اشعری پس از تحدید ایمان به تصدیق نظر می دهد که فاسق اهل قبله مومن است به واسطه ایمانش و فاسق است به علت فسق و ارتکاب کبیره اش حاصل اینکه مرتکب معصیب کبیره کافر نیست، بلکه مسلمان است و احکام اسلام در این دنیا و همچنین در دنیای دیگر درباره وی جاری است.
ابن عساکر از ابوعلی زاهر بن احمد سرخسی نقل می کند: «وقتی که مرگ ابوالحسن اشعری در خانه من در بغداد فرارسید مرا پیش خود خواند و گفت: بر من گواه باش من احدی از اهل این قبله را تکفیر نمی کنم زیرا همه به معبود واحدی اشاره می کنند و اختلاف تنها در عبارات است حاصل اینکه ایمن همان تصدیق است و عمل در مفهوم آن داخل نیست.» ایضا ابن عساکر می نویسد: «مرجئه گفتند کسی که یک بار در ایمانش خالص باشد دیگر با هیچ ارتداد و کفیر کافر نمی شود و برای وی هرگز کبیره ای نوشته نمی شود. معتزله گفتند مرتکب معصیت کبیره با وجود ایمان و طاعات صد ساله هرگز از آتش خارج نمی شود. اما او (اشعری) راه وسط پیمود و گفت امر مومن موحد وابسته به مشیت خداوند است، اگر بخواهد عفو می کند و وارد بهشت می گرداند و اگر مشیتش قرار گیرد او را به واسطه فسقش کیفر می دهد سپس داخل بهشت می گرداند اما مخلد در آتش نمی گرداند.»
با اینکه گفته شد علما و بزرگان شیعه امامیه خود به نوعی ارجا قائلند درباره فرقه مرجئه نظر خوبی ندارند، که کلینی روایاتی از امام صادق (ع) در ذم و لعن و حتی کفر و شرک مرجئه در اصول کافی آورده است.
مجلسی هم در کتاب بحارالانوار نوشته: رسول الله (ص) فرمود: «صنفان من امتی لیس لها نصیب المرجئه و القدریه» شیخ مفید نیز از آنها خرده گرفت و دچار عیبی در دین شناسانده و داستانی نقل کرده که حکایت از آن دارد که امام صادق (ع) نظر خوبی به آنها نداشته است. داستان از این قرار است. روزی امام صادق به اصحاب خود حدیث می فرمود. عبدالله پسر امام وارد شد. امام چون او را دید سکوت کرد اصحاب علت سکوت را از امام جویا شدند. حضرت فرمود «آیا نمی دانید که او از مرجئه است.»
فضل بن شاذان در کتاب الایضاح خود حدیثی از پیامبر (ص) نقل کرده که آن حضرت فرموده است: «صنفان من امتی لیس لها فی الاسلام نصیب القدریه و المرجئه» او پس از نقل حدیث مذکور مرجئه را چنین شناسانده است: «آنها می گویند ایمان قول بدون عمل است. اصل و اساس عقیده و باورشان این است که اگر کسی پدر، مادر، پسر، دختر، برادر و خواهرش را بکشد و در آتش بسوزاند، یا زنا کند یا سرقت کند، یا نفس محرمه ای را بکشد یا قرآنها را بسوزاند، یا کعبه را ویران سازد یا نبش قبر کند و یا مرتکب هر معصیبت کبیره ای شود که خدا از آن نهی کرده است، این اعمال ایمان او را تباه نمی کند و از ایمان خارج نمی سازد، و اینکه اگر او به شهادتین اقرار کند ایمانش مانند ایمان جبرئیل و میکائیل کامل و مستکمل است، اگرچه مرتکب معاصی و منهیات باشد.»
احتجاج آنها به قول پیامبر (ص) است که فرمود: امرنا ان نقاتل الناس حتی یقولوا: «لا اله الا الله». فضل در پایان معرفی این جماعت و نقل احتجاشان می گوید این قول پیامبر منسوخ است. پیش از آن بوده که سائر فرائض واجب گردد.
چنانکه ملاحظه شد متکلمین امامیه که گفته شد به یک معنی خود مرجئه هستند که عمل را از ارکان ایمان نمی دانند، از مرجئه شدیدا انتقاد کردند، که در بادی نظر عجیب می نماید. اما مطالعه و تامل در نوع انتقادات امامیه این نکته را روش می سازد، که این انتقادات متوجه اصل مذهب ارجای کلامی یعنی نبودن عمل از ارکان ایمان نیست، بلکه اولا: ناظر به بعد سیاسی ارجاء است که امیرالمومنین علی (ع) و یاران او را در ردیف کسانی همچون طلحه و زبیر و معاویه و طرفداران آنها قرار می دهد و در حقانیت آن حضرت نوعی شک و تردید به وجود می آورد، که نه تنها هیچ شیعه ای آن را تحمل نمی کند، بلکه هیچ مسلمان روشن رایی آن را نمی پذیرد. ثانیا نظر به ارجای افراطی و انحرافی دارد، که چنان که گذشت منجر به تحقیر اعمال و بی ارزشی عبادات و اهانت به تقوی و پارسایی می شود که اصلش اباحیگری و بی بند و باری است، که نه تنها هیچ مسلمانی آن را قبول نمی کند، بلکه هیچ دینداری ولو غیر مسلمان آن را نمی پسندد و حتی هیچ خردمند و دانایی ولو غیر متدین باشد آن را به صلاح و مصلحت جامعه نمی داند.
اسلام علم کلام مرجئه تفکر ایمان باورها در قرآن جاودانگی نتیجه اعمال