قرآن کریم از فرشتگان به موجوداتی یاد می کند که در کمالات واقعی و حقیقی، اگرچه تفاوت دارند، اما در آن ها تنازع ندارند. این، نمونه ای از حیات عاقلانه است که تحت سیطره حکمت الهی، مجموعه ای چنین در حد کمال، حفاظت می شود و تفاوت فرشتگان، نه تنها دلیلی بر تنازع نیست، بلکه سببی حکیمانه برای مراتب گوناگون تسبیح و تحمید و... در آنان به شمار می رود. در جوامع بشری، اگر چه راه برای حاکمیت عقل و حکمت گشوده است و امکان تشخیص حقایق از اعتباریات و نیز زمینه اصالت بخشیدن به امور حقیقی در برابر امور اعتباری کاملا فراهم است، اما جاذبه های طبیعی از یک سو و تمایلات حیوانی و غیر عقلانی انسان از سوی دیگر، آوردگاهی بزرگ پدید آورده و در آن، انسان را میان حقیقت و اعتبار به چالش کشیده است و به یقین، تنها صاحبان ابزار و دانش کافی و بینش رسا در این نبرد پیروز می شوند؛ ولی گروهی دیگر از پای می افتند و عده ای نیز به اسارت می روند؛ از این رو، فراوانند کسانی که در پی مظاهر دنیا هستی خود را هزینه می کنند و عمر خویش را بر سر این مبارزه می گذارند و در نهایت، می بینند که پیوسته به دنبال سراب دویده و از حقیقت بازمانده اند. عدم شناخت کافی در این صحنه جدال حقایق با اعتباریات، خسارتی همه جانبه در پی دارد و نه تنها آدمی را از تأله، بازمی دارد، بلکه حیات حقیقی اش را نیز تهدید می کند؛ از این رو، در مکتب معرفتی اهل بیت رسول خدا (ص) برای حفاظت از حیات حقیقی انسان، به این امر توجه ویژه ای مبذول شده است که به نمونه ای از این اهتمام اشاره می شود.
جوهر هستی انسان را می توان عین زیبایی و متن جمال دانست؛ زیرا در زیباترین هیئت آفرینش جلوه کرده است؛ «لقد خلقنا الإنسن فی أحسن تقویم؛ به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم.» (تین/ 4) و آفریدگار انسان نیز در پی آفریدن و آراستن او خویش را به عنوان احسن الخالقین ستوده و فرموده است: «فتبارک الله أحسن الخلقین؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.» (مؤمنون/ 14) پس هستی انسان، نه تنها زیبا که عین زیبایی و جمال است و چون این هستی در حیات متألهانه آدمی خلاصه می شود، حیات متألهانه را می توان عین جمال و متن زیبایی دانست؛ بنابراین هر چه در تأمین حیات حقیقی انسان به کار می رود، هم جمال است و هم جمال آفرین و در مقابل، هر چه آدمی را از حیات واقعی و هویت حقیقی خویش دور سازد، میان او و جمال، فاصله می اندازد و آنچه انسان را از جمال باز دارد، وبال است و دگر هیچ.
امیر مؤمنان (ع) از این حقیقت، فراوان یاد فرموده اند؛ چنان که خطاب به فرزند برومند خویش نگاشته اند: «فلتکن مسألتک فیما یبقی لک جماله وینفی عنک وباله؛ جویندگی و همت و تلاش تو باید صرف چیزی شود که جمال جاودان به ارمغان آورد و دامنت را از وبال باز دارد.» از این جا می توان به تفاوت عمده ای میان انسان و فرشتگان پی برد؛ زیرا گرچه آدمی و ملک، هر دو از حیات متألهانه برخوردارند و حیات متألهانه هر دو نیز عین زیبایی و جمال است، اما هستی فرشته هرگز از این مدار بیرون نمی رود و هیچ جذبه دیگری او را به خود نمی خواند؛ از این روست که همواره بر حفظ این جمال الهی اصرار دارد و جدایی از آن را، نه می خواهد و نه می تواند. لیکن در وجود آدمی، افزون بر این جمال حقیقی، جذبه های دیگری بر اساس حکمت های فراوان همچون امتحان تعبیه شده است و همین جذبه ها انسان را در تحصیل کمال یاری می کند و مبارزه با آن ها راه برتری او را بر فرشتگان هموار می سازد؛ گرچه برخی از انسان ها در این جذبه ها گرفتار می شوند و در اموری اعتباری، مانند ریاست و ثروت و... که کمال به شمار نمی آید، دچار تنازع و اختلاف می گردند.
با توجه به معرفت قرآنی که از طریق اهل بیت پیامبر (ص) به امت اسلامی رسیده است، آنچه با انسان نمی ماند و او را تا ابد همراهی نمی کند، جدای از جان و بیرون از هویت حقیقی انسان است و چون جوهر هستی و حیات متألهانه آدمی، عین زیبایی و جمال است، هر آنچه بیرون از هویت انسان و ناهمراه با آن باشد، بیرون از جمال است و قهرا هرگونه اهتمام و اعتماد و انتساب و التجا نسبت به آنها وبال خواهد بود. اگر سرمایه بی بدیل انسان و فرصت های گرانبهای او صرف گردآوری این امور اعتباری و ناپایدار شود، هنگام رحیل و کوچ به سوی جهان حقایق، هر آنچه را به تدریج فراهم کرده، یک جا از کف می دهد و با حسرت می بیند که هستی حقیقی و شایسته خویش را به پای اعتباریاتی ناشایسته و ناپایدار ریخته و جز پیامدهای تلخ آن چیزی برایش نمانده است و این، همان معنای «وبال» و سرکوب حیات متألهانه آدمی است که در کلام بلند علوی (ع) به آن هشدار داده شده است.
این بخش، از برجسته ترین نمودهای تربیت در مکتب معرفتی قرآن و عترت است که به انسان می آموزد که هر آنچه بیرون از جان اوست، بار زائد و سرگرمی و اشتغال مزاحم او به شمار می رود و هر مزاحمی در این مسیر، دشمن است. شگفتا! بسیاری به راه پاسداری از دشمن خود، هستی خویش را هزینه می کنند و از خود می کاهند و دشمن می پرورانند و از این خواب غفلت نیز بیدار نمی شوند؛ یعنی همه عمر در مبارزه برای حفظ مال و مقام و موقعیت های اعتباری و در یک کلمه، دنیای ناپایدار به سر می برند؛ اما پیش از آنکه انسان دنیا را رها کند، دنیا انسان را به خود وامی نهد و به دیگری رو می کند و تلاش قرآن و عترت، آن است که آدمی را از این غفلت مستمر و گرداب خطرناک نجات بخشد.
در این میان، سخنان بلند امیرمؤمنان (ع) بسان تازیانه بر پیکر خفتگان فرود می آید و بسیار بسیار انسان ها را از این خواب مرگ بیدار ساخته و می سازد. گاهی مؤمنان را سفارش می کند: از این دنیای بی ارزش، پیش از آنکه رهایتان کند، دست بردارید و رهایش سازید؛ «عباد الله أوصیکم بالرفض لهذه الدنیا التارکة لکم و إن لم تحبوا ترکها» و زمانی با نگرش عمیق و حکیمانه به سرتاسر دنیا از ابتدا تا انتها، بندگان خدا را اندرز می دهد و می فرماید: از کسانی که پیش از شما در این جهان بوده اند، پند گیرید؛ پیش از آنکه آیندگان از شما و دنیایتان عبرت آموزند و به این ورطه ناروا دل مبندید و آن را رها کنید؛ زیرا دنیا دلبستگان به خود را که شیفته تر از شما بودند، پیش از این رها کرده است؛ «و اتعظوا بمن کان قبلکم قبل أن یتعظوا بکم من بعدکم و ارفضوها ذمیمة فإنها قد رفضت من کان أشغف بها منکم.»
بر این اساس، در تربیت قرآن، نه تنها صف دوست و دشمن کاملا از هم بازشناخته می شود، بلکه محور دوستی و دشمنی نیز به روشنی تبیین می گردد؛ یعنی قرآن کریم از یک سو نسبت به دنیای خوش رنگ و آهنگ هشدار می دهد و آن را گردابی فریبنده و سرابی فاقد حقیقت می نامد و از سوی دیگر، خدای سبحان را دوست انسان می خواند و راه رسیدن به او و محور وصول به این دوستی الهی را نیز پیروی از ولی خدا می داند؛ «قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم؛ بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.» (آل عمران/ 31) یعنی اگر بخواهید محبوب خدا شوید، راه محبت او را که منحصر در پیروی از ولی خداست، بپیمایید؛ زیرا ولی خدا حبیب خداست و حبیب خدا این راه را با همه وجود پیموده و هستی او عین دوستی خدا شده است؛ از این رو، برای وصول به مدار محبوبیت خدای سبحان، نه تنها راهنما بلکه تنها راه نیز اطاعت اوست.
اگر انسان به مقامی دست یابد که از محب خدا بودن تا محبوب حق گشتن، این همه راه را بپیماید، یقینا در مداری قرار می گیرد که همه موجودات جهان هستی، دوستدار او خواهند شد؛ زیرا آفرینش، یک پارچه سپاه حق است؛ «لله جنود السموت و الأرض؛ سپاهيان آسمانها و زمين از آن خداست.» (فتح/ 4 و 7) آن هم سپاهی که میزان و مقدارش را جز پروردگار هستی نمی داند؛ «و ما یعلم جنود ربک إلا هو؛ [شماره] سپاهيان پروردگارت را جز او نمى داند.» (مدثر/ 31) و چون این آفرینش،پروانه وار به گرد شمع محبت حق می گردد، لاجرم محبوب خدا را نیز به مدار طواف خویش می آورد. آری، حرکت از محب خدا بودن تا محبوب او شدن، ره آورد عشق و محبتی است که در ازل تجلی کرد و آتش به همه عالم زد:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
و شبنمی از آن عشق ملکوتی بر قلب انسان خاکی فرود آمد و او را تا بلندای عرش رحمان ارتقا بخشید:
خاک دل آن روز که می بیختند *** شبنمی از عشق درو ریختند
پس ولی خدا، محب و حبیب خداست و راه محبت الهی که تنها مسیر حیات متألهانه انسانی است، جز در وجود مقدس ولی الله نمی گنجد و امتداد این مسیر طولانی جز با او و به او و در او پیموده نمی شود و اگر چنین توفیقی به دست آید و کیمیای ولایت الهی با جان آدمی عجین شود، انسان به سر منزل عشق که فرازمندترین قله هستی است، دست یافته و از سرحد عدم تا به اقلیم وجود، این همه راه آمده است:
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم *** تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم