اولین شهید «بنی هاشم» در واقعه عاشورا سال 61 هـ.ق در کربلا!
پدرش: حسین بن علی (ع)
مادرش: لیلی دختر ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی
عروة بن مسعود که از اجداد حضرت علی اکبر (ع) می باشد، یکی از چهار نفری است که در اسلام از بزرگان عرب و مهتران بود.
کنیه اش «ابوالحسن» و لقبش «اکبر» است.
بنا به نقل بیشتر روایات، او پسر بزرگ حضرت سیدالشهداء (ع) (از مجموع چند حدیث که از امام باقر (ع) و حمید بن مسلم و زهیر بن عبدالله روایت شده، اولین نفر از فرزندان ابوطالب که در آن روز به شهادت رسید، علی بن الحسین بود (علی اکبر (ع)) هرچند که کمی از مورخین، اینگونه نمی دانند.)، که در دوران خلافت عثمان (خلیفه سوم راشدین) حدود سال 34 هـ.ق، در یازدهم شعبان در مدینه متولد شد.
از نظر مشخصات ظاهری، شبیه ترین فرد به رسول خدا (ص)، چه از جهت خلقت و زیبایی جمال و چهره و چه از جهت خلق و خوی و سیرت و فصاحت و شجاعت و بصیرت دین و سیاسی و جامع جمیع محاسن معروف بود، آنطور که هر گاه پدرش حسین (ع)، دلتنگی دیدار جدش پیامبر را می کرد، به او می نگریست زیرا آیینه تمام نمای پیغمبر بود.
وی با سه طایفه معروف و مهم عرب، پیوند خانوادگی داشت. از جانب پدر به طایفه شریف و بزرگ بنی هاشم و بزرگوارانی چون پیامبر، علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا، (ع)، و از طرف مادری به دو طایفه «بنی امیه» و «ثقیف» و کسانی چون عروة بن مسعود ثقفی و «ام حبیبه»، همسر رسول خدا (ص) (اینکه ام حبیبه از طرفی دختر ابوسفیان است و مورد دیگر اینکه «میمونه» دختر دیگر ابوسفیان جد مادری حضرت علی اکبر است.) از همین رو، بسیار مورد تکریم و احترام طوایف مذکور و مردم مدینه بود. ابوالفرج اصفهانی، روایتی را به نقل از «مغیره» می گوید روزی معاویه بن ابوسفیان از اطرافیانش پرسید: «به نظر شما چه کسی برای امر خلافت سزاوار و شایسته است؟» آنها گفتند: «ما کسی را جز تو شایسته این امر نمی دانیم!» معاویه گفت: «اینطور نیست! کسی که شایسته این منصب باشد، علی بن الحسین (ع) است که جدش رسول خداست و در او، شجاعت علوی و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه، و حسن منظر و بزرگواری ثقیف، همه جمع شده است.» (منتهی الامال)
تجلی ابن منطق نبوی در تمام دوران زندگی او به ویژه در کنار پدر در حماسه حسینی سال 61 هـ.ق، در سفر کربلا و خصوصا روز عاشورا، است. یکبار در راه مکه به کربلا، در دهکده ای به نام منزلگاه «قصر بنی مقاتل»، امام حسین (ع) با یارانش شب را سپری کرده و سحرگاه دستور داد که ظرفها و مشک ها را از آب پر کنند و آماده سفر شوند. بعد از حرکتی کوتاه که از آنجا دور شدند، امام (ع) را بر روی اسب خوابی عارض شد سپس بیدار گشته و چند بار فرمود: «انا لله و اناالیه راجعون و الحمدلله رب العالمین.»
این بزرگوار (حضرت علی اکبر «ع»)، خودش را فورا به پدر رساند و پرسید: «ای پدر! فدایت شوم. این استرجاع برای چه بود؟» حسین (ع): «هم اکنون در خواب دیدم که اسب سواری می گفت: این کاروان می رود و مرگ هم به سوی آنها می رود. دانستم که ما به طرف مرگ می رویم.»
علی اکبر عرض کرد: «ای پدر، مگر ما بر حق نیستیم؟» حضرت فرمود: «آری.» علی اکبر گفت: «پس ما از مرگ هراسی نداریم، مرگ در راه حق را باکی نیست.» امام (ع) فرمود: «خداوند تو را جزای خیر بدهد که چه فرزندی نیکو هستی.»
در کربلا روز دهم محرم سال 61 هـ.ق (عاشورا) تا زمانی ک اصحاب امام حسین (ع)، زنده بودند، اجازه ندادند حتی یک نفر از اهل بیت پیامبر و خانواده آن حضرت (اعم از فرزندان، برادرزادگان، عموزادگان) به میدان روند اما همین که آخرین نفر از اصحاب شهید شد، ولوله ای در میان جوانان خاندان امام (ع) افتاد و همه با همدیگر وداع و خداحافظی کردند، اول کسی که خدمت امام (ع) آمد، حضرت علی اکبر (ع) بود که اجازه گرفت تا به میدان برود. در این هنگام صدای تمام زنان خاندان وحی به ناله و شیون بلند شد و فضای آن صحرا را گرفت، همگی از خیمه های خود بیرون آمدند تا مانع از رفتن آن دلاور شوند، ولی حضرت علی اکبر (ع) با پدرش وداع می کند و با اجازه به طرف میدان جنگ می رود.
حسین بن علی (ع) گریست و در حالتی که انگشت سبابه خود را به آسمان بلند کرده بود (و به نقلی) محاسن خود را روی دست گرفت، فرمود:
«خدایا، شاهد باش بر این قوم که جوانی به مبارزه با آنها بیرون رفت که شبیه ترین مردم به رسول تو محمد (ص)، در خلقت و خوی و گفتار بود که ما هر گاه مشتاق دیدار چهره پیامبرت می شدیم، به روی او نگاه می کردیم.»
سپس فرمود: «خدایا این مردم ستمگر را از برکات زمین محروم کن و آنها را پراکنده ساز و در بین آنها جدایی انداز، صلح و سازش را از میان آنان و فرمانروایانشان، بردار و والیان را هرگز از آنها راضی مکن!» دعای امام (ع) درباره اهل کوفه مستجاب شد و همیشه والیان، آنها را یاغی می دانستند و آنها را آزار می کردند تا زمانی که بغداد ساخته شد و به تدریج کوفه از بین رفت.
چون علی اکبر خواست از آنها جدا شود، امام (ع) با صدای بلند عمر بن سعد را مخاطب قرار داد و فرمود: «چه شده است تو را؟ خداوند نسلت را قطع کند و هیچگاه بر تو مبارک نگرداند و بر تو کسی را مسلط کند که دو پسرت، سرت را ببرد، همچنان که رحم مرا بریدی و رابطه قوم و خویشی و نزدیکی مرا با پیغمبر نادیده گرفتی.»
و بعد با صدای بلند، آیه ای از قرآن تلاوت کرد: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین، ذریة بعضها من بعض، والله سمیع علیم؛ خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را بر مردم جهان برتری داد. آنها از یک نسلند و در خوبی ها مثل هم و خدا شنوا و داناست.» (آل عمران/ 33)
آنگاه علی ابن حسین (علی اکبر) (ع) بر سپاه دشمن تاخت و چنین رجز خواند:
انا علی بن الحسین بن علی *** نحن و بیت الله اولی بالنبی
من شبث و شمر ذاک الدنی *** اضربکم بالسیف حتی ینثنی
ضرب غلام هاشمی علوی *** و لا یزال الیوم احمی عن ابی
تالله لا یحکم فینا ابن الدعی
ترجمه: من علی پسر حسین پسر علی هستم، سوگند به کعبه و خدا که ما به پیغمبر، اولی تر هستیم از شبث و شمر پست (2 نفر از عناصر دشمن)، آنقدر با شمشیر بر شما می زنم تا شمشیر در هم بپیچد، مانند شمشیر زدن جوانان هاشمی. امروز از پدرم حمایت می کنم، قسم به خدا که نباید پسر «زیاد دعی» «این فرزند فرومایه و پست» بر ما حکومت کند. (این رجز با اختلاف کمی در مقاتل، آمده است).
در این اشعار، هاشمی بودن و انتساب به اهل بیت را برای خود، سبب افتخار می داند و هیچ اشاره به انتساب دیگرش نکرده است. وی این اشعار حماسی را می خواند و مکرر به دشمن حمله می کرد و چون مردم کوفه از کشتن او، وحشت داشتند، در هر حمله عقب نشینی می کردند، تا زمانی که از زیادی کشته شده ها به خروش آمدند. به نقل اکثر مقاتل 120 نفر را در اولین حمله از دشمن کشت، و چون زخم زیادی بر بدنش رسیده بود، به طرف خیمه و پدر برگشت، تاریخ نویسان گفته اند که در این موقع از پدر آب طلب کرد و گفت «ای پدر، تشنگی مرا از پای درآورد و سنگینی آهن، بی تابم کرده، آیا شربت آبی هست تا بر دشمن قوت پیدا کنم؟»
امام (ع) بگریست و گفت: «و اغوثاه، از کدام سو برایت آب آورم پسرم، کمی جنگ کن، به زودی جدت را ملاقات می کنی.»
به نقل «محمد بن ابی طالب که راوی در صحنه بوده، که امام حسین (ع) فرمود: «ای فرزند: زبان خود را نزدیک آور.» پس زبان او را در دهان گرفت و مکید و انگشتری به او داد که نگین آن را در دهانش گذارد و گفت: «به جنگ با دشمن بازگرد که امیدوارم قبل از شام، جدت جامی پر به تو بنوشاند تا دیگر تشنه نشوی.»
این شجاع دلاور برای دومین بار به دشمن حمله کرد و رجز دیگری خواند و آنقدر از کوفیان کشت تا شماره آنها به 200 نفر رسید.
یکی از افراد خبیث سپاه کوفه به نام «مرة بن منقذ عبدی» او را دید و گفت: «گناه همه مردان عرب بر گردن من که اگر این جوان بر من گذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم.» و همین کار را کرد، با شمشیر بر فرق او ضربه ای زد و او را به شدت زخمی نمود.
علی اکبر (ع) دستش را در گردن اسب انداخت و اسب او را سوی لشگر دشمن برد و آنها، اطرافش را گرفته و بدن او را پاره پاره کردند. علی ابن الحسین (ع)، در خون غلطید و فریاد زد: «یا ابتاه، ای پدر جان، این جد من پیغمبر است که جامی پر به من نوشانید که دیگر تشنه نشوم و به من گفت: بشتاب، بشتاب، که تو را جامی آماده است و این ساعت آن را بنوشی!»
امام حسین (ع)، خود را بر بالین او رساند و صورتش را به گونه او گذاشت و فرمود: «خدا بکشد قوم و گروهی که تو را کشتند، چقدر اینها بر خداوند رحمان و بر شکستن حرمت پیامبر جری شده اند.» اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: «بعد از تو خاک بر سر دنیا!»
و سپس با صدای بلند گریست. هیچ کس تا آن موقع صدای گریه امام را نشنیده بود.
حضرت زینب از خیمه با عجله آمد و فریاد زد: «آه برادرم. ای افسوس پسر برادرم.» و خود را بر روی او انداخت.
حسین (ع)، او را به خیمه برگرداند و جوانان بنی هاشم را فرمود: «برادرتان را بردارید و ببرید.» جوانان بدن نازنین او را برداشته و مقابل خیمه اش که جنگ می کرد، گذاشتند.
نکته: نسبت به سن آن حضرت در موقع شهادت، اختلاف است.
برخی بر این عقیده اند که با توجه به ولادت آن حضرت در آخر دوران خلافت عثمان، سن آن حضرت حدود 30 ساله (27) بوده و فرزند داشته و بنابر کنیه او (ابوالحسن) صاحب پسری به نام حسن بوده، و بزرگترین پسر حضرت امام حسین (ع) می باشد.
ولی عده ای از مورخین گویند سن او در موقع شهادت، بین 17 تا 9 ساله بوده است. مدفن او پایین پای حضرت اباعبدالله الحسین (ع) قرار دارد و به این خاطر، ضریح امام شش گوشه است.
این بزرگوار در زیارت ناحیه مقدسه، مورد خطاب و سلام امام زمان (ع) و قاتلش مورد لعن آن حضرت واقع شده است.
«السلام علیک یا اول قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل،... حکم الله لک علی قاتلک مرة بن منقذ بن النعمان العبدی.»
این قاتل خبیث، سال 64 هـ.ق، زمانی که مختار ثقفی، به خونخواهی شهدای کربلا قیام کرد، توسط مأموران او دستگیر و خانه اش محاصره شد و چون راه فرار را بر خود بسته دید، سوار بر اسب از خانه اش بیرون آمد و با نیزه به مأموران حمله کرد و یکی از آنها را به زمین انداخت ولی آسیبی ندید، اما خودش از ناحیه دست مجروح شد و با شتاب از صحنه فرار کرد و خود را به بصره رساند و به «مصعب بن زبیر» ملحق شد.
به روایت دیگری در کتاب ناسخ التواریخ او دستگیر شده، نزد مختار آوردند مختار پرسید: «آیا تو علی بن حسین (ع) را کشتی؟» جواب داد: «من، تنها نبودم، بلکه هزار نفر با من بودند!» به دستور مختار، اول 2 دست او را بریدند، بعد زبانش و بعد چشمش را و در آخر سر از بدنش جدا کرده و در آتش سوزاندند.
حضرت علی اکبر (ع) زندگینامه بستگان امام حسین (ع) شهید واقعه کربلا