نزول آیه 12 از سوره احزاب:
گفته شده است که سبب نزول این آیه، گفته منافقین در کتمان معجزه رسول خدا (ص) به هنگام حفر خندق بوده است. تفصیل ماجرا چنین است: وقتی مسلمین مشغول کندن گودال بودند ناگهان به سنگ سختی بر می خورند که تیشه ها را شکسته و بیل ها را کج می کند. مشکل پیش آمده را به پیامبر (ص) گزارش می دهند؛ حضرت خود تیشه به دست گرفته و با سه ضربه صخره مذکور را خرد می کند. در اثر این ضربات هر مرتبه، جرقه ای تولید می شود که بنا به فرمایش رسول الله (ص) در اثر جرقه اول مدائن کسری و...، و در اثر جرقه دوم قصرهای روم و در اثر ضربه سوم قصرهای صنعاء به چشم آن حضرت (ص) دیده می شود و هر بار جبرئیل خبر می دهد که امت تو بر این اماکن دست یافته و آنها را تحت حکومت اسلامی در خواهند آورد. در اینجاست که منافقین و از جمله آنها «معتب ابن قشیر»، می گویند: «ای مردم! آیا از محمد تعجب نمی کنید؟ او شما را در آرزو افکنده و وعده های باطل می دهد! و ادعا می کند که از یثرب قصرهای «حیره» و مدائن کسری و... را می بیند و از آن عجیب تر اینکه ادعا می کند این سرزمین ها به دست شما فتح خواهد شد! و این در حالی است که شما از ترس دشمن مشغول حفر گودالید و...» در اثر این گفته، خداوند متعال آیه 12 از سوره احزاب را نازل فرمود: «وإذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله إلا غرورا»؛ «و به یادآور زمانی که منافقین و کسانی که در دلشان بیماری بود گفتند: وعده نداند به ما خداوند و رسولش مگر وعده ای فریبکارانه» (احزاب/ 12).
نکات:
1- در نقلی دیگر آمده است که قائل قول منافقین «عبدالله ابن ابی سلول» بوده نه معتب ابن قشیر.
2- در برخی کتب سیره، این ماجرا پس از آمدن احزاب یا حسین آمدن آنها نقل شده است.
3- برخی گفته اند زمان این واقعه پس از حضور حفرکنندگان در مهمانی جابر ابن عبدالله انصاری است. «میهمانی جابر ابن عبدالله انصاری و برکت یافتن غذایش به عنایت پیامبر (ص)»: پیامبر اکرم (ص) و مسلمین همراهش، روزها تا غروب آفتاب مشغول حفر خندق بوده و در شب به خانه هایشان می رفتند تا مقداری استراحت کرده و برای فردا آماده شوند. از جابر ابن عبدالله انصاری نقل است که: «ما در خانه بره متوسطی داشتیم روزی با خود گفتم: «خوب است این بره را ذبح کرده و کبابی درست کنیم و رسول خدا (ص) را در خانه مهمان کنیم.» به همین علت یک روز صبح که می خواستم از خانه به طرف خندق حرکت کنم، بره را ذبح کرده و به همسرم گفتم: «مقداری جو آرد کرده و چند قرص نان بپز تا امشب رسول خدا (ص) را به خانه دعوت کرده و از حضرتش پذیرائی به عمل آوردیم». این را گفته و مانند هر روز به سمت خندق روانه شدم. وقتی شب شد و خواستیم به خانه هایمان بازگردیم، نزد رسول خدا (ص) رفته و عرض کردم: «ای فرستاده خدا (ص) ما بره ای در خانه داشتیم که آن را ذبح کرده و با مقداری جو که در خانه داشتیم شام مختصری تهیه دیدیم؛ امشب به خانه ما آمده و از این غذا میل نمایید». این را گفتم و منظورم تنها خود حضرت بود نه همراهانشان، اما ناگهان پیامبر (ص) رو به مردی کرده و فرمود: «مردم را به خانه جابر دعوت کن». آن فرد نیز با صدایی بلند گفت: «ای مردم! امشب همگی در خانه جابر میهمانید». با خود گفتم: انا الله و انا الیه راجعون، چگونه این همه مهمان را اطعام کنیم؟ و سپس نزد خانواده خود رفته و ماجرا را به او اطلاع دارم همسرم گفت: «تو ایشان را دعوت کردی یا پیامبر (ص)؟» گفتم: «پیامبر (ص)» گفت: «پس نگران نباش او خود، عالم تر است که چه می کند، حتما حکمتی در کار است.» بالاخره وقت شام شد، میهمان ها آمدند ما هم همان غذایی که داشتیم مقابل حضرت نهادیم پیامبر (ص) بسم الله گفته و شروع به تناول کرد، مردم نیز دسته دسته آمده و از غذا می خوردند و به برکت حضور پیامبر (ص) غذا به همه رسیده و تمام مردم از همان مختصر گوشتی که فراهم آمده بود سیر شدند.
روایتی دیگر: در روایتی که از طرق شیعه بدست رسیده و البته در صحیح بخاری (ج 5- 139) و مستدرک حاکم (ج 2- 598) نیز آمده است، گفته شده: غذایی که جابر آمده کرده بود آبگوشت بود و رسول خدا (ص) نان را بدست خود تکه کرده و با ملاقه از آبگوشت روی نان ها می ریخت، مردم نیز دسته دسته می آمدند و می خورد؛ پس از آنکه همه از غذا تناول کردند نان و آبگوشت به همان حالت اولیه خود مانده و به امر الهی هیچ از آن کم نشده بود.
تاریخ تاریخ اسلام روایات پیامبر اکرم اراده الهی مورخان جنگ خندق