ابن شهرآشوب قسمت زیادى از اشعار و قصائد ملک صالح را در کتاب مناقب آل ابى طالب یاد کرده، از آن جمله:
محمد خاتم الرسل الذی سبقت *** به بشارة قس و ابن ذی یزن
و أنذر النطقاء الصادقون بما *** یکون من أمره و الطهر لم یکن
الکامل الوصف فی حلم و فی کرم *** و الطاهر الأصل من ذم و من درن
ظل الإله و مفتاح النجاة و ین *** - بوع الحیاة و غیث العارض الهتن
فاجعله ذخرک فی الدارین معتصما *** به و بالمرتضى الهادی أبی الحسن
ترجمه: «محمد خاتم پیامبران است که حکیم عرب «قس»، پادشاه یمن «سیف» مژده رسالتش داد. سخنوران راست اندیشه، پیش از آنکه پا به دائره وجود نهد، از سرانجام او خبر دادند. آنکه در بردبارى و کرامت کمال گرفت، بنیادش از عیب و آک پاک بود. سایه عدل خداى، رهبر نجات، سرچشمه حیات، باران رحمت الهى. بدنیا و آخرت، مهرش ذخیره خود ساز. به ولاى او چنگ زن، و هم ولاى ابوالحسن مرتضاى هادى.»
و از اشعار ملک صالح:
ولایتی لأمیر المؤمنین علی *** بها بلغت الذی أرجوه من أملی
إن کان قد أنکر الحساد رتبته *** فی جوده فتمسک یا أخی بهل
ترجمه: «مهر و ولایم ویژه امیر مؤمنان على است، با مهر او به مراد دل رسیدم. اگر حاسدان، مقام و رتبه اش را در کرم نشناسند، سوره هل اتى بر خوان.»
و هم از اوست:
کأنی إذا جعلت إلیک قصدی *** قصدت الرکن بالبیت الحرام
و خیل لی بأنی فی مقامی *** لدیه بین زمزم و المقام
أیا مولای ذکرک فی قعودی *** و یا مولای ذکرک فی قیامی
و أنت إذا انتبهت سمیر فکری *** کذلک أنت أنسی فی مقامی
و حبک إن یکن قد حل قلبی *** ففی لحمی استکن و فی عظامی
فلو لا أنت لم تقبل صلاتی *** و لولا أنت لم یقبل صیامی
عسى أسقى بکأسک یوم حشری *** و یبرد حین أشربها أوامی
ترجمه: «از اینکه دست به درگاهت سودم، پندارى در حرم خدا رکن حجر را بوسیدم. در اینجا که به خدمت ایستاده ام، گویا میانه چاه زمزم و مقام ابراهیم خلیلم. اى سالار و سرور من چه برپا ایستم و چه از پا بنشینم به یاد تو باشم. اگر از خواب ناز برخیزم با تو در راز و نیازم، چونان که در حال خواب با تو در نمازم. راز مهرت در درونم پیوسته، با گوشت و استخوانم به هم درآمیخته. اگر نه مهرت، نمازم نپذیرند، وگرنه ولایت، روزه ام به حساب نگیرند. امیدم آنکه به روز حشر، از دستت سیراب گردم، خستگى سوز دل را از یاد ببرم.»
و هم این چکامه دیگر:
یا عروة الدین المتین *** و بحر علم العارفینا
یا قبلة للأولیا *** ء و کعبة للطائفینا
من أهل بیت لم یزالوا *** فی البریة محسنینا
التائبین العابدین ال *** - صائمین القائمینا
العالمین الحافظین ال *** - راکعین الساجدینا
یا من إذا نام الورى باتوا قیاما ساهرینا
ترجمه: «اى دستاویز دین و آئین، دریاى علم و معرفت. قبله دوستان خدا، کعبه زائرین حرم. سرور آن خاندان که هماره راه نیکى سپارند. تائبان به حق، پرستندگان حقیقت، روزه داران، نمازگزاران. دانشمندان، خویشتن داران، رکوع بران، سجده کنان. ای که دیگران در خواب ناز باشند و تو با خدا در راز و نیاز.»
و هم این قطعه دیگر:
قوم علومهم عن جدهم أخذت *** عن جبرئیل و جبریل عن الله
هم السفینة ما کنا لنطمع أن *** ننجو من الهول یوم الحشر لو لا هی
الخاشعون إذا جن الظلام فما *** تغشاهم سنة تنفی بإنباه
و لا بدت لیلة إلا و قابلها *** من التهجد منهم کل أواه
و لیس یشغلهم عن ذکر ربهم *** تغرید شاد و لا ساق و لا طاه
سحائب لم تزل بالعلم هامیة *** أجل من سحب تهمی بأمواه
ترجمه: «خاندانى که علم و معرفت از جدشان به ارث برند، جدشان از جبریل امین، و جبریل از خداى عالمیان. کشتى نجات هم آنان باشند، و جز با کشتى نجات از هول و عذاب قیامت نجاتى نیست. تاریکى شب که در آید، با خشوع تمام به عبادت خیزند، خواب ناز را بر دیده راهى نیست. یاد خدا از خاطر نبرند، با نغمه بلبلان و قمریان سرگرم نباشند. ابر رحمت الهى که دانش و معرفت بیزد، مافوق ابر بهاران که آب فرات انگیزد.»
و هم از سروده هاى ملک صالح است:
إن النبی محمدا و وصیه *** و ابنیه و ابنته البتول الطاهره
أهل العباء فإننی بولائهم *** أرجو السلامة و النجا فی الآخره
و أرى محبة من یقول بفضلهم *** سببا یجیر من السبیل الحائره
أرجو بذاک رضا المهیمن وحده *** یوم الوقوف على ظهور الساهره
ترجمه: «پیامبر خدا محمد و جانشینش با دو فرزند و هم پاک دختر بتولش. همان اهل «عباء» باشند که به آبروى ولایشان امیدوارم از غمهاى آخرت نجات یابم. حتى مهر دوستانشان مایه برکنارى از انحراف و جهالت است. بدین وسیله رضامندى ذات احدیت را آرزومندم، باشد که در صحراى محشر دستگیرم باشد.»
در ثنا و ستایش امیر مؤمنان گوید:
هو النور نور الله و النور مشرق *** علینا و نور الله لیس یزول
سما بین أملاک السماوات ذکره *** نبیه فما إن یعتریه خمول
ترجمه: «سراپا نور باشد، نور خدا که پرتوش بر سر ما مستدام است، آرى نور خدا زوال نگیرد. نامش در میان فرشتگان سما مشهور، یادش از خاطره ها محو و نابود نگردد.»
و هم او راست:
لا تعذلنی إننی لا أقتفی *** سبل الضلال لقول کل عذول
عند التباهل ما علمنا سادسا *** تحت الکسا منهم سوى جبریل
ترجمه: «زبان ملامت کوتاه کن که من از ملامت ناصحان راه ضلالت نپویم. روز مباهله، در زیر کساء جز پنج تن نبودند، ششمین آنان جبریل امین بود.»
در ستایش امیر مؤمنان و فرزندان گرامیش گوید:
بحب علی أرتقی منکب العلى *** و أسحب ذیلی فوق هام السحائب
إمامی الذی لما تلفظت باسمه *** غلبت به من کان بالکثر غالبی
أئمة حق لو یسیرون فی الدجى *** بلا قمر لاستصحبوا بالمناسب
بهم تبلغ الآمال من کل آمل *** بهم تقبل التوبات من کل تائب
ترجمه: «با مهر على بر دوش اختران بر شدم، دامن بر سر ابر و کوهساران مى کشم. پیشواى من على است که با نامش بر دشمن بدخواه، پیروز و غالب شدم. پیشوایان بر حق که اگر در تاریکى شب گام زنند، خورشید رخسارشان چراغ راه باشد. آرزوى آرزومندان به یمن وجودشان رواست، توبه نادمان بدرگاه حق مقبول و پذیرا.»
و این قطعه را درباره زهد على امیر مؤمنان سروده:
ذاک الذی طلق الدنیا لعمری عن *** زهد و قد سفرت عن وجهها الحسن
و أوضح المشکلات الخافیات و قد *** دقت عن الفکر و اعتاصت على الفطن
ترجمه: «اوست که دنیا را طلاق گفت، با آنکه چون عروسى طناز به جلوه گرى آمد. مشکلات علم و دانش را حل نمود، با آنکه از دسترس افکار هوشمندان خارج بود.»
در حق عترت پاک پیامبر گوید:
آل رسول الإله قوم *** مقدارهم فی العلى خطیر
إذ جاءهم سائل یتیم *** و جاء من بعده أسیر
أخافهم فی المعاد یوم *** معظم الهول قمطریر
فقد وقوا شر ما اتقوه *** و صار عقباهم السرور
فی جنة لا یرون فیها *** شمسا و لا ثم زمهریر
یطوف ولدانهم علیهم *** کأنهم لؤلؤ نثیر
لباسهم فی جنان عدن *** سندسها الأخضر الحریر
جزاهم ربهم بهذا *** و هو لما قد سعوا شکور
ترجمه: «خاندان پیامبر، خیمه و خرگاه عظمت بر سما افراشته اند. مسکینى به سؤال برخاست، از پس او یتیم درمانده، آنگاه اسیرى در بند گرفتار. رستاخیزشان به یاد آمد، با هول و هراسى عظیم، چهره کریه و مصیبت بار. نان خود ایثار کردند، و خدایشان از هراس رستاخیز امان بخشید. در بهشت عدن جاى کنند، آنجا که نه تابش خورشید باشد، نه سوز زمهریر. پسران خوش سیما در گوشه و کنار به خدمت شتابان، گویا مروارید غلتان نثار کرده باشند. جامه حریر بر تن کنند، سبزه و دیبا. این است پاداش پروردگار، شکرانه تلاش در خدمت، ثبات و پایمردى در ناملایمات.»
و در همین معنى گوید:
إن الأبرار یشربون بکأس *** کان حقا مزاجها کافورا
و لهم أنشأ المهیمن عینا *** فجروها عباده تفجیرا
و هداهم و قال یوفون بالنذ *** ر فمن مثلهم یوفی النذورا
و یخافون بعد ذلک یوما *** هائلا کان شره مستطیرا
یطعمون الطعام ذا الیتم و المس *** - کین فی حب ربهم و الأسیرا
إنما نطعم الطعام لوجه الله *** لا نبتغی لدیکم شکورا
غیر أنا نخاف من ربنا یو *** ما عبوسا عصبصبا قمطریرا
فوقاهم إلههم ذلک الیو *** م یلقون نضرة و سرورا
و جزاهم بأنهم صبروا *** فی السر و الجهر جنة و حریرا
متکئین لا یرون لدى الجنة *** شمسا کلا و لا زمهریرا
و علیهم ظلالها دانیات *** ذللت فی قطوفها تیسیرا
و بأکواب فضة و قواری *** - ر قواریر قدرت تقدیرا
و یطوف الولدان فیها علیهم *** فیخالون لؤلؤا منثورا
بکؤوس قد مزجت زنجبیلا *** لذة الشاربین تشفی الصدورا
و یحلون بالأساور فیها *** و سقاهم ربی شرابا طهورا
و علیهم فیها ثیاب من السن *** - دس خضر فی الخلد تلمع نورا
إن هذا لکم جزاء من الله *** و قد کان سعیکم مشکورا
ترجمه: «نیکان از جام شرابى سرمست شوند که با کافور پالوده باشند. خداى مهیمن به خاطرشان چشمه اى برآورد که چون دست یازند، بر جوش و خروش بیفزاید. رهبرى فرمود تا به نذر خود وفا کردند. کیست که چو آنان وفاى به نذر نماید. از هنگامه رستاخیزشان بیم باشد که شعله هاى آن پرواز گیرد. از این رو طعام خود در راه خدا بخشیدند، یتیم را و هم به مسکین و اسیر. بدین شعار مترنم شدند که ما به خاطر روى حق شما را طعام بخشیم، نه جویاى دعا باشیم و نى شکر و ثنا. به خشیت پروردگارمان اندر، که روزى سهمگین در پیش داریم با چهره دژم. خدایشان از شر آن روز بر کنار فرمود، خرمى و شادى به ارمغان افزود. از آن رو که در ناملایمات صبور آمدند، بهشت و جامه حریر به پاداش گرفتند. بر تخت عزت لمیده، نه خورشید تابان و نه زمهریر سوزان. سایه افراشته، میوه هاى آویزان. جامهاى نقره فام از بلورهاى شفاف، ساخته از دست قدرت. پسران سیمتن خوش سیما به خدمت شتابان، چو دانه هاى در شاهوار غلتان. در دست جامهاى شراب، پالوده با زنجبیل، لذیذ و دلپذیر، آرام بخش سینه دردمندان. با دستبندهاى سیمین و زرین زیور گیرند، خدایشان از شراب پاک نوشانید. جامه دیبا در براز سندس سبز، جاودانه در لمعان. این است پاداش بردبارى و تحمل، مساعى شماست مشکور و مقبول.»
و باز در همین معنى گوید:
و الله أثنى علیهم *** لما وفوا بالنذور
و خصهم و حباهم *** بجنة و حریر
لا یعرفون بشمس *** فیها و لا زمهریر
یسقون کأسا رحیقا *** مزیجة الکافور
ترجمه: «خداى ثنایشان گفت: آنگاه که وفا به نذر نمودند. ویژه و مخصوص. و با بهشت و جامه هاى حریر خلعت داد. نه با تابش خورشید آشنا شوند، و نه سرماى زمهریر بینند. از شراب ناب سیراب شوند، شرابى پالوده با کافور.»
و باز در همین معنى:
فی هل أتى إن کنت تقرأ هل أتى *** ستصیب سعیهم بها مشکورا
إذ أطعموا المسکین ثمة أطعموا *** الطفل الیتیم و أطعموا المأسورا
قالوا لوجه الله نطعمکم فلا *** منکم جزاء نبتغی و شکورا
إنا نخاف و نتقی من ربنا *** یوما عبوسا لم یزل مجذورا
فوقوا بذلک شر یوم باسل *** و لقوا بذلک نضرة و سرورا
و جزاهم رب العباد بصبرهم *** یوم القیامة جنة و حریرا
و سقاهم من سلسبیل کأسها *** بمزاجها قد فجرت تفجیرا
یسقون فیها من رحیق تختم *** بالمسک کان مزاجها کافورا
فیها قواریر و أکواب لها *** من فضة قد قدرت تقدیرا
یسعى بها ولدانها فتخالهم *** للحسن منهم لؤلؤا منثورا
ترجمه: «در سوره «هل أتى» اگر آن سوره برخوانى، مساعى جمیله آنان را مشکور یابى. از آنجا که مسکین درمانده را طعام بخشیدند، در شب بعد یتیم و دگر شب اسیر. به زیر لب زمزمه کردند: به خاطر روى خدایتان طعام بخشیم، در پاداش، نه دعاى خیر خواهیم و نى تشکر و معذرت. از آنکه بیمناکیم و از خداى بپرهیزیم. از ترس آن روز که چهره کریه و دژم دارد. بدین لحاظ، از شر رستاخیز در امان شدند، و هم چهره خرم و مسرور، بپاداش گرفتند. پروردگارشان در برابر صبر و شکیبائى، باغستانهاى بهشت عدن بخشید، جامه هاى دیبا و حریر. از رود سلسبیل جامى نوشاند، که چون برگیرند، بجوش و خروش آید. جام دگر از شراب ناب، در پوشى از مشک و عبیر، آمیخته به کافور. جامها و پیاله ها از نقره خالص، در اندازه هاى مختلف. بر دست پسران خدمتکار چرخان، کز سپیدى و رخشندگى چون در غلتان.»
و باز هم در همین معنى گفته:
هل أتى فیهم تنزل فیها *** فضلهم محکما و فی السورات
یطعمون الطعام خوفا فقیرا *** و یتیما و عانیا فی العنات
إنما نطعم الطعام لوجه الله *** لا للجزاء فی العاجلات
فجزاهم بصبرهم جنة الخل *** - د بها من کواعب خیرات
ترجمه: ««هل أتى» در شأن این خاندان نزول گرفت، در آن سوره فضل و منقبت آنان استوار گشت. و هم در سایر آیات قرآن. طعام سفره خود به فقیر بخشند و هم یتیم و اسیر دربند. به خاطر روى خدا طعام خود به شما بخشیم. نى به امید پاداش دنیا. ازین ره خدایشان بهشت جاوید بخشید، با حوریان خدمتکار.»
ملک صالح، در یکى از قصائد خود، سروده مشهور دعبل خزاعى را به استقبال رفته که مى گوید:
مدارس آیات خلت من تلاوة***و منزل وحی مقفر العرصات
قصیده ملک صالح چنین شروع شده است:
ألائم دع لومی على صبواتی *** فما فات یمحوه الذی هو آت
و ما جزعی من سیئات تقدمت *** ذهابا إذا أتبعتها حسنات
ألا إننی أقلعت عن کل شبهة *** و جانبت غرقى أبحر الشبهات
شغلت عن الدنیا بحبی معشرا *** بهم یصفح الرحمن عن هفواتی
ترجمه: «این نکوهشگر! زبان در کام گیر که من پند نگیرم. نه این است که توبه پیرى گناه جوانى بزداید؟ بر گذشته، نارواى خود بیتابى نکنم، ازیرا که آینده اى تابناک و حسن دارم. با وجود این، از شبهات گریختم، از فرو رفتن دریاى مهالک پرهیز گرفتم. از دنیا رو برتافتم و دل به مهر کسانى سپردم که به آبروى آنان خداى رحمن از گناهان من در گذرد.»
و در آخر قصیده گوید:
أعارض من قول الخزاعی دعبلا *** و إن کنت قد أقللت فی مدحاتی
مدارس آیات خلت من تلاوة *** و منزل وحی مقفر العرصات
ترجمه: «در سروده هایم گر چه من در مدح و ثنا زبانى کوتاه دارم، قصیده دعبل را استقبال نموده ام که گوید:...»
شعرا ادبیات عرب ملک صالح تشیع غدیر اهل بیت (ع) زندگینامه احساسات