گروهى از مردم با اینکه داراى نیروى عاقله بوده و کلیات را ادراک می نمایند و حسن و قبح و زشت و زیبا و نیک و بد را مى فهمند و تمیز می دهند معذلک درباره عالم قیامت اظهار تردید و تزلزل می نمایند به این که پس از اینکه بشر بمیرد و بدن عنصرى او فاسد و پراکنده شده به صورت خاک در آید چگونه بار دیگر از قبرها و یا از اقطار جهان ذرات خاک بدن هر یک گرد هم آمده بار دیگر نیروى حیات یافته زنده می گردد. قرآن در مقام پاسخ از این پنداشت بى پایه است و ابتدا و آغاز خلقت بشر را یادآورى می نماید با اینکه از او اثر و نشانه اى نبوده آفریدگار به قدرت کامله خود او را آفرید همین دلیل آشکارى است که اعاده و زنده نمودن بار دوم نیز امکان پذیر است؛ «و یقول الانسان أ ءذا ما مت لسوف أخرج حیا* أ و لا یذکر الانسان أنا خلقناه من قبل و لم یک شیا؛ و انسان مى گوید: آیا زمانى که بمیرم به راستى زنده [از خاک ] بیرونم مى آورند؟ آیا انسان به یاد نمى آورد [و توجه ندارد] که ما او را پیش از این در حالى که چیزى نبود، آفریدیم.» (مریم/ 66- 67) آیه در مقام احتجاج به امکان زنده نمودن بشر بار دوم است آیه «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی أنشأها أول مرة؛ و براى ما مثلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت چه كسى اين استخوانها را كه چنين پوسيده است زندگى مى بخشد.» (یس/ 78) این حقیقت را بیان نموده و قیاس با آغاز خلقت نموده بشر چگونه خلقت و آفرینش خود را از نظر فراموش کرده و درباره خلقت خود نمى اندیشد و در مقام اعتراض برمی آید که چگونه استخوان پوسیده و به صورت خاک پراکنده اى بار دیگر زنده می شود این امر محال و امکان ناپذیر است.
آیه مبنى بر پاسخ به این اعتراض است و به رسول اکرم (ص) دستور می دهد که نظر هر یک از آنان را به آغاز خلقت خودشان جلب بنما و به یاد آور هنگام که در درون مادر بوده ماده تناسلى پس از چند ماه به صورت جنین درآمده آنگاه روح به جنین دمیده شده رشد نموده و پس از چند ماه دیگر به صورت نوزاد به دنیا آمده و بر این اساس به طور بداهت بشر مرکب از اعضاء درونى و بیرونى و نیز روح عاقله است و همه اعضاء بدن هر لحظه و هر ساعت در تحول است و بر پایه بدن ما یتحلل نهاده شده و به منزله قوا و عوامل روح عاقله اند. حقیقت انسان همان روح و نیروى تعقل و تفکر و اندیشه است که حقایق و کلیات را ادراک مى نماید از نظر اینکه وجود نورى و ناپیداست و موجودات و اشیاء را مى فهمد و امتیاز مى دهد و روح در آغاز خلقت که به جنین دمیده و تعلق مى یابد نیروى صفر محض بوده در آن به طور کمون کلیات و اندیشه هاى بى شمار نهاده شده و از طریق به کار بردن نیروهاى شنوائى و بینائى و سایر حواس ظاهرى و باطنى استفاده ها مى نماید و حقایق و اسرار بى شمارى را مى فهمد و مى یابد و بر آنها احاطه مى یابد و حقیقت انسان و امتیاز افراد بشر از یکدیگر به امتیاز روح است که نیروى مجرد و ناپیدا و کلیات و حقایق را مى یابد.
بدین جهت معرض تحول و زوال و نابودى قرار نمى گیرد بلکه باقى است به بقاء همان حقایق و کلیات که بر آنها احاطه یافته است و هیچ یک از آنها نیز جنبه مادیت و جسمانیت ندارند که زوال و فنا پذیر باشند و نتیجه آنکه حقیقت انسان استخوان و یا اسکلت و بدن عنصرى نیست تا اینکه به فساد و پراکندگى آن انسان فنا پذیر باشد بلکه روح مجرد و ناپیدا است که آغاز به جنین تعلق مى یابد و نیروى محض و عقل بالقوه بوده و بر حقیقتى احاطه نداشته ولى پس از رهگذر از این عالم که به منزله دبستان و دبیرستان است حقایق و اسرارى را آموخته و رشد نموده و به کمال خود رسیده و از طریق خاطرات و اندیشه ها و هم چنین به وسیله حرکات جوارحى و افعال اختیارى خود مسافت حرکت جوهرى خود را پیموده و حقیقت نهفته خود را به ظهور رسانیده و کمون جوهر خود را یافته است. و بر حسب آیه "قل یحییها الذی أنشأها أول مرة" از آغاز خلقت بشر و دمیدن روح به جنین تعبیر به انشاء نموده از نظر این که روح نیروى محض و قوه اندیشه و تفکر بوده بدون اینکه خود و یا حقیقتى را ادراک کند ولى روح که هنگام در آستانه صحنه قیامت به اذن پروردگار به بدن سابق خود تعلق بیابد تعبیر به احیاء نموده از نظر اینکه از رهگذر دنیا روح از طریق اندیشه و حرکت فکرى و هم چنین از طریق حرکات جوارحى و افعال اختیارى جوهر وجود خود را یافته و آنچه در کمون داشته به ظهور رسانیده است.
در آیه بعد با لحن بسیار قاطع، منکران معاد و گنهکاران بى ایمان را تهدید مى کند و مى گوید: «فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین؛ قسم به پروردگارت که ما همه آنها را با شیاطینى که آنان را وسوسه مى کردند و یا معبودشان بودند، همه را محشور مى کنیم.» «ثم لنحضرنهم حول جهنم جثیا؛ سپس همه آنها را گرداگرد جهنم در حالى که به زانو درآمده اند حاضر مى کنیم.» (مریم/ 68) کلمه "جثى" جمع جاثى است، و وزنش در اصل فعول بوده و جاثى کسى را گویند که بر دو زانو نشسته باشد، و به ابن عباس نسبت داده اند که گفته: «جثى جمع جثوة است، که به معناى سنگ و خاک انباشته است.» و مقصود از آن در این آیه این است که مردم روز قیامت انبوه انبوه و دسته دسته حاضر مى شوند، دسته هاى متراکم، که از کول هم بالا مى روند، و این معنا با سیاق آیه متناسب تر است. ضمیر جمع در "لنحشرنهم" و در "لنحضرنهم" به کفار برمى گردد، و آیه شریفه تا سه آیه متعرض حال کفار، و منکرین معاد در قیامت است، و این روشن است. ولى بعضى گفته اند: هر دو ضمیر به عموم مردم از مؤمن و کافر بر مى گردد، و همین حرف را در ضمیر "کم" در "و إن منکم إلا واردها" زده اند. لیکن این حرف صحیح نیست زیرا لحن این سه آیه لحن عذاب و خشم است، و با عمومیت نمى سازد.
مراد از اینکه فرمود "لنحشرنهم و الشیاطین" این است که در بیرون قبرها ایشان را با اولیائشان، که شیطانهایند جمع مى کنیم، چون به خاطر ایمان نداشتن از غاویان شدند، «فسوف یلقون غیا؛ به زودى غى را که از خود ایشان است ملاقات مى کنند.» (مریم/ 59) و در جایى دیگر بیان کرده که شیطانها اولیاى غاویانند، و فرموده: «إنا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون؛ ما شیاطین را سرپرست و یاران کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند.» (اعراف/ 27) و نیز فرموده: «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین؛ قطعا تو را بر بندگانم تسلطى نیست، مگر بر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند.» (حجر/ 42)
یا ممکن است مراد قرین هاى ایشان باشد، یعنى ایشان را با قرین هایشان محشور مى کنیم، هم چنان که فرمود: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین؛ و هر کس خود را از یاد [خداى] رحمان به کوردلى و حجاب باطن بزند، شیطانى بر او مى گماریم که آن شیطان ملازم و دمسازش باشد.» (زخرف/ 36) «حتى إذا جاءنا قال یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین فبئس القرین* و لن ینفعکم الیوم إذ ظلمتم أنکم فی العذاب مشترکون؛ تا زمانى که [در قیامت] نزد ما آیند [به شیطانش] گوید: اى کاش میان من و تو فاصله و دورى مشرق و مغرب بود، پس چه بد همنشینى بودى!، و [به آنان گویند: امروز این گفتگو و آرزوى دورى از شیطان] هرگز به شما سودى نمى دهد زیرا [در دنیا] ستم ورزیدید [و] اکنون همه با هم در عذاب مشترک خواهید بود.» (زخرف/ 38- 39)
معناى آیات این است که به پروردگارت سوگند، که همه را روز قیامت با اولیا و قرینهاى شیطانیشان جمع مى کنیم، آن گاه پیرامون جهنم براى چشیدن عذاب جمعشان مى کنیم، در حالى که همه از در ذلت به زانو در آمده باشند، یا در حالى که همه دسته دسته، انبوه گشته باشند. و در اینکه فرمود "فو ربک" التفاتى از تکلم با غیر به غیبت به کار رفته (یعنى قبلا به صیغه متکلم مع الغیر بود ولى در اینجا) خداى تعالى غایب فرض شد و شاید نکته آن همان باشد که در سابق در ذیل کلمه "بأمر ربک" گذراندیم، و نظیرش نیز در جمله آینده که مى فرماید "کان على ربک حتما" به کار رفته.