یکى از مسائل مورد بحث و اختلاف متکلمان و فلاسفه بحث در حشر است. ملاصدرا در شواهد الربوبیه گوید: «انسان بر حسب فطرت هیولانى؟؟؟ و نشأه حسى و سازمان جسمانى نوع واحدى است (و از این حیث هیچ تفاوتى ما بین افراد انسان نیست) و اما همین انسان بر حسب آن چه که نفس وى بدان صورت مى گیرد و جوهر عقل منفعل وى بدان قوام پیدا مى کند و در علوم و کمالات و ملکات نفسانى از قوه به فعل مى گراید بدین اعتبار به انواع گوناگون منقسم مى گردد و بدان گونه که نفس وى صورت گرفته است در روز قیامت محشور خواهد شد.»
پس حشر خلایق بر حسب اعمال و ملکاتشان به اشکال و انحاى مختلفى خواهد بود. مثلا حشر براى جمعى از افراد انسان بر سبیل وفد (به فتح واو و سکون فاء یعنى حضور در محفل انس، حضورى مقرون به دعوت و تکریم) است چنان که آیه شریفه «یوم نحشر المتقین إلى الرحمن وفدا؛ روزى را كه پرهيزگاران را به سوى [خداى] رحمان گروه گروه محشور مى كنيم.» (مریم/ 85) ناظر به این است و براى گروهى بر سبیل ورد (به کسر واو به معنى حضور مجرم در محضر حاکم) است چنان که آیه کریمه «و نسوق المجرمین إلى جهنم وردا؛ و مجرمان را با حال تشنگى به سوى دوزخ مى رانيم.» (مریم/ 86) مشعر به آن است و براى گروهى با بدنى تاریک و سیاه و صورتى مکدر و کبود خواهد بود چنان که آیه کریمه «و نحشر المجرمین یومئذ زرقا؛ در آن روز مجرمان را كبودچشم برمى انگيزيم.» (طه/ 102) بدان تصریح مى کند و براى گروهى دیگر از تبه کاران (با چشمانى کور و نابینا خواهد بود.
چنان که آیه شریفه «و نحشره یوم القیامة أعمى؛ روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم.» (طه/ 124) بیان مى کند و براى گروهى دیگر (با دست هاى بسته و زنجیرهاى گرانى که بر گردن آن ها نهاده اند خواهد بود) چنان که آیه کریمه «إذ الأغلال فی أعناقهم و السلاسل یسحبون* فی الحمیم ثم فی النار یسجرون؛ هنگامى که غل بر گردن و زنجیر بر پا دارند و به جهنم کشیده مى شوند و در آتش مى سوزند.» (غافر/ 72- 73) دال بر آن است.
خلاصه این که حشر هر کسى در سراى آخرت بدان چیزى است که غایت سعى و کوشش و عمل او و مورد محبت و علاقه او بوده است. حتى این که هر گاه یکى از شما سنگى را دوست مى داشته با همان سنگ محشور خواهد شد. زیرا تکرار اعمال (نیک یا بد) موجب حدوث ملکاتى در نفس مى گردد. پس هر ملکه اى از ملکات که در دار دنیا بر نفس غالب گردد، در آخرت بدان صورتى که مناسب با او است، متمثل مى گردد. چنان که در قرآن کریم مى گوید «کل یعمل على شاکلته؛ هر کسى بر خلقت خود مى تند.» (إسراء/ 84) و شکى نیست در این که اعمال و افعال شقاوت پیشگانى که به دنیا اقبال نموده و به آخرت و مقامات آن پشت کرده اند، همگى بر حسب همت هاى قاصر و نظرات کوتاه و فرو رفته در برازخ و مراتع حیوانیت و تعلق خاص به لذات و شهوات دنیویه است، و این که تصورات آنان مقصور و منحصر در تحصیل اغراض و امیال بهیمیه و سبعیه اى است که بر نفوس آنان غلبه کرده است. پس ناچار در روز قیامت به صورت حیواناتى که مناسب با ملکات و تصورات نفسانى آن ها است محشور خواهند شد، همان طور که در آیه شریفه «إذا الوحوش حشرت؛ و آنگه كه وحوش را همى گرد آرند.» (تکویر/ 5) به این نکته اشاره شده است و در حدیث شریف «یحشر بعض الناس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازیر؛ بعضى از مردم به صورتى محشور مى گردند که در مقایسه با آن ها میمون و خوک زیبا هستند.» به این مطلب تصریح گردیده است.
در بیان حشر بقیه حیوانات باید گفت که از براى هر موجودى حشرى است و بازگشتى به جهان دیگرى. و گفتیم که حشر هر چیزى و بازگشت آن به همان جایى است که از آن جا آمده است. پس هر کس دانست که از کجا آمده خواهد دانست که به کجا خواهد رفت. پس حشر اجساد به سوى اجساد است و حشر نفوس به سوى نفوس. مابین حکما در مورد حشر نفوس حیوانات در عالم آخرت اختلاف است و روایات و احادیث صادر در این باب نیز مختلف و متفاوتند. به عقیده ما حق در این مطلب این است که قابل به تفصیل بشویم. بدین معنى که اگر در بعضى از حیوانات درجه و مرتبه اى مافوق درجه نفوس حساسه وجود داشته باشد، که آن درجه عبارت است از درجه نفوس متخیل بالفعل، یعنى نفسى که مى تواند متصورات خویش را به خاطر بیاورد، بعید نیست که درباره این نفوس معتقد بشویم به این که آن ها به سوى بعضى از برازخ، حشر و ارتقا یابند. و اما حشر نفوس حساسه یعنى نفوسى که فقط داراى مرتبه احساس اند نه مرتبه تخیل، عینا مانند حشر قواى نفسانیه است، زیرا حشر آن قوا در سراى آخرت به سوى رب النوع خویش و فرمانفرماى لشکریان خویش است که مقصود نفس است. همان طور که فیلسوف اول یعنى ارسطو در کتاب اثولوجیا بیان کرده است. و همچنین است نفوس نباتیه هنگامى که از درختها قطع علاقه کنند. نظیر حشر قواى نفسانیه نفس ناطقه به سوى همان نفس ناطقه. و بدین نکته و نظیر آن در آیه شریفه «و حشر لسلیمان جنوده من الجن و الإنس و الطیر فهم یوزعون؛ و لشکر سلیمان از جن و انس و طیر نزد او محشور شدند و فرا یکدیگر آمدند.» (نمل/ 17) اشاره شده است. و نیز آیه شریفه «و الطیر محشورة کل له أواب؛ و طیر را مسخر گردانده که با داود تسبیح مى گفتند و همه بازگردنده به سوى خداوند بودند.» (ص/ 19) ناظر بر این نکته است.
مسأله حشر اجساد و بحث در چگونگى آن یکى از مسائل کلامى و مذهبى است که فلاسفه اسلام ناچار مورد بحث و فحص قرار داده اند و مراد این است که در قیامت کبرى مجددا بندگان خدا (انسانها) زنده شوند و به زندگى جاوید خود ادامه دهند آنان که گنهکارند همیشه معذب باشند و آنان که سعیدند منعم باشند صاحبان ادیان و متکلمان مسأله حشر را به همین طریق بیان می کنند و براهین و دلائل آنها همه مثبت حشر انسان است.
ابن رشد گوید: «اولین کس یا کسانى که قائل به حشر اجساد شدند انبیاء بنى اسرائیل بودند.» (تهافت التهافت ص 580) در کشاف است که «حشر عبارت از بعث و معاد است و در حقیقت حشر و بعث و معاد الفاظ مترادفند.» (از کشاف ص 293) صدرالدین شیرازى در مسأله حشر تحقیق کاملى کرده است و ظاهر امر از از عبارات وى معلوم می شود که تحت تأثیر اخوان الصفا واقع شده است چنانکه موافق با عقاید اخوان الصفا گوید: «اولا حشر اجساد بدان طریق که عامه مردم قائلند براى زنان و کودکان و عوام مفید بوده و موجب بقاء انتظام بشرى است ولکن کاملان و مکملان توجهى به حشر و معاد جسمانى ندارند. (از اخوان ج 3 ص 293) و معاد حقیقى روحانى است و مرگ نهایت سیر صعودى و تکامل بشر است. (از اخوان ج 3 ص 276) و در مبحث معاد بیاید و در اجزاء اصلى گذشت که اخوان الصفا گویند: موقعى که نفس از بدن مفارقت کرد چیزى از جسد با آن باقى ماند و آن چیزى است که در دنیا استفاده کرده است از معارف ربانى و اخلاق جمیله ملکیه و آراء صحیحه منجیه که بصور روحانى نیره در آیند و اگر او را اخلاق پست باشد مصور به صور قبیح و زشت شود. (اخوان ج 2 ص 42)»
صدرا گوید: «حشر در تمام موجودات عالم حتى جمادات می باشد.» و در مورد حشر عقول خالصه و مفارقات گوید که «هویات عقول محضه وجودات محضه اند و انوار صرفه اند بلاماهیة و تفاوت در آنها به نقص و کمال و شدت و ضعف است و مفصول الهویه از ذات حق نمى باشند و بلکه مراتب الهیه اند و داخل در عالم نمى باشند که دوام آنها با حدوث عالم منافات داشته باشد پس عقول عائد از حق و راجع به حقند و عین تجلى حقند و همواره نزد حقند و این است معنى حشر عقول. و حشر نفوس ناطقه که کاملند و واجد کمالات عقلى اند محشور الى الله اند زیرا متصل به عقل فعال شده اند و محشور الى العقلند و عقل محشور الى الله است و نفوس ناقصه حیوانى که ناقص بوده و مشتاق به کمال نمى باشند عدم اشتیاق آنها یا ناشى از اصل فطرت آنها است. یا به واسطه امور طاریه و عارضه است و آنها نفوس ساقطه اند و محشور در عالم متوسط بین عقل و حسند و نحوى از اتصال به صور مثالیه مقداریه دارند و بالاخره راجعند به عقول نازله. اما نفوس ناقصه حیوانى که مشتاق به کمالند بعد از جدا شدن از بدن طبیعى مدتها معذبند و سرگردان و حیرانند و در آن مدت یا متصل به عقول می شوند و اشتیاق آنها زائل می شود و یا آنکه با سفلیات انس گیرند و همان جا مقام نمایند. رجوع شود به انسان نفسى و عقلى و طبیعى و اجزاء اصلى و تجسم اعمال.» (رسائل ص 347- 348- 349، 343- اسفار ج 4 ص، 140- شواهد الربوبیه ص 23) مولانا گوید:
نفخ صور است از یزدان پاک *** که برآرید اى ذرائر سر ز خاک
باز آید جان هر یک در بدن *** همچو وقت صبح هوش آید به تن
جان تن خود را شناسد وقت روز *** در خرابه خود در آید چون کنوز
جان عالم سوى عالم مى رود *** جان ظالم سوى ظالم می شود
صبح حشر کوچک است اى مستجیر *** حشر اکبر را قیاس از وى بگیر
آن چنانکه جان بپرد سوى طین *** نامه پرد از یسار و از یمین
در کفش بنهند نامه بخل وجود *** فسق و تقوى آنچه او خود کرده بود
چون شود بیدار وقت سحر *** باز آید سوى او آن خیر و شر
حشر اصغر حشر اکبر را نمود *** مرگ اصغر مرگ اکبر را زدود
لیک این نامه خیالست و نهان *** و ان شود در حشر اکبر بى عیان
حقیقت جان آدمى قائم است به ذات خویش بى قالب، و اندر قوام ذات خویش و صفات خاص خویش مستغنى است از قالب. و معنى مرگ نه نیستى وى است، بلکه معنى آن، انقطاع تصرف وى است از قالب. و معنى حشر و نشر و بعث و اعادت نه آن است که وى را پس از نیستى باز در وجود آرند، بلکه آن است که وى را قالب دهند، بدان معنى که قالبى را مهیاى قبول تصرف وى کنند یک بار دیگر، چنانکه در ابتدا کرده بودند و این بار آسانتر؛ که اول هم قالب مى بایست آفرید و هم روح، و این بار خود روح بر جاى خویش است. اعنى روح انسانى و اجزاى قالب نیز بر جاى خویش است. و جمع آن آسانتر از اختراع آن، از آنجا که نظر ماست و از آنجا که حقیقت است، صفت انسانى را به عقل الهى راه نیست، که آنجا که دشوارى نباشد آسانى هم نبود.
شرط اعادت آن نیست که آن قالب که داشته است با وى دهند، که قالب مرکب است، و اگرچه اسب بدل افتد سوار همان باشد؛ و از کودکى تا پیرى خود بدل افتاده باشد اجزاى وى به اجزاى غذاى دیگر، و وى همان بود. پس کسانى که این شرط کردند تا بر ایشان اشکالها خاست و از آن جوابهاى ضعیف دادند، از آن تکلف مستغنى بودند، که ایشان را گفتند که «مردمى مردمى را بخورد، همان اجزا اجزاى این دیگر شود، از این دو به کدام دهند؟ و اگر عضوى از وى ببرند و آنگاه طاعتى کند، چون ثواب یابد آن عضو بریده با وى باشد یا نه؟ اگر با وى نباشد، در بهشت بى چشم و بى دست و بى پاى چگونه بود؟ و اگر با وى بود، آن اعضا را در این عالم انبازى نبود در عمل، در ثواب چگونه بود؟ و از این جنس ترهات گویند و جواب تکلیف کنند.» و بدین همه حاجت نیست چون حقیقت اعادت بدانستى که به همان قالب حاجت نیست. و این اشکال از آن خاست که پنداشتند تویى تو و حقیقت تو قالب توست: چون آن بعینه برجاى نباشد، آن نه تو باشى. بدین سبب در اشکال افتادند؛ و اصل این سخن بخلل است.
بعث
در اصطلاح فلسفى و عرفانى «بعث» یعنى برانگیخته شدن و برخاستن از خواب و بیدار شدن و فرستادن و تهییج شدن و وادار کردن بر کارى و یوم البعث یعنى روزى که مردگان زنده شوند و از خواب بیدار و از قبر به پا ایستند. کلمه بعث و حشر و معاد به یک معنى آمده است و حشر عبارت از حشر اموات بعد از مرگ می باشد و اختلافات و عقایدى که در مورد معاد هست در محل خود به طور خلاصه شرح داده می شود.
اکنون به طور اجمال اقوال و عقایدى که در مورد حشر اموات بعد از مرگ اظهار شده به طریق زیر می شماریم:
الف- قول به این که معاد و حشر جسمانى است.
ب- قول به این که معاد و حشر روحانى است که نظر اکثر فلاسفه است که می گویند معاد متوقف بر قیامت به معناى خاص نزد متشرعه نیست بلکه نفوس ناطقه بعد از تلاشى ابدان به عالم مجردات بازگشت می کنند.
ج- قول به تناسخ ارواح که از قدیم ترین ایام به صور و اشکال مختلف اظهار شده است.
د- قول به انتقال نفوس به مجردات عقلى و نفسى و بالاخره عالم ماوراء طبیعت.
صدرا گوید: «بعث عبارت از خروج نفس است از هیئات محیطه به آن چنانکه جنین از قرار مکین خارج شود او گوید و قبر حقیقى عبارت از انغماس نفس و انحصار آن است بعد از موت بدن در آن هیئات مکتنفه به آن و نفس مابین موت و بعث به منزله جنین است و یا به منزله نائم است که قواى او قدرت ادراک مدرکات آخرت را ندارد و موقعی که حشر و قیامت برپا شد انسان از میان آن انغمار برانگیخته می شود و در این صورت یا به طور مطلق حر و آزاد می گردد و یا مغمور و اسیر زاجرات و قاسرات است.» (اسفار ج 4 ص 159)
در مورد بعث انبیا و رسل ملاصدرا مى گوید: «در واقع فواید بعث رسول و انزال کتب بازگشت به مؤمنان مى کند که خداوند انوار رسولان و کتب را وسیله هدایت مؤمنان قرار داده است. چنان که فایده نور آفتاب به صاحبان چشم بینا باز مى گردد. و به هر حال این کلمه مأخوذ از قرآن مجید است که فرمودند: «من یحی العظام و هی رمیم؛ چه کسى استخوان ها را که چنین پوسیده است زنده مى کند؟» (یس/ 78) «قل یحییها الذی أنشأها أول مرة و هو بکل خلق علیم؛ بگو: همان کسى که نخستین بار آن را پدید آورد. زنده اش مى کند، و او به هر چیزى داناست.» (یس/ 79) «أنى یحیی هذه الله بعد موتها؛ خدا چگونه اهل این دیار را پس از مرگشان زنده مى کند؟» (بقره/ 259) «فأماته الله مائة عام ثم بعثه؛ پس خدا او را صد سال بمیراند، سپس زنده کرد.» (بقره/ 259) «یبعث من فی القبور؛ هر که را در گورهاست بر مى انگیزد.» (حج/ 7) منظور زنده شدن آدمیان است بعد از مرگ در روز حشر. عارفان گویند بعث آدمیان باین است که در طریق سیر و سلوک الى الله مجددا به اصل و موطن اصلى خود بازگردند که فرمودند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.» (بقره/ 156) انسان مرگ و بعث هاى متعدد دارد در هر مرحله از مراحل کمال مرگ و رجعت و بعثى دارد.