مسئله سرنوشت از طرف مخالفان به دو صورت ضد و نقیض تفسیر شده است یکی، اعتقاد به تقدیر را، مایه رکود و بدبختی دانسته و دیگری آن را عامل پیشرفت مسلمانان در صدر اسلام معرفی کرده است، اینک به دو تفسیر غلط و در عین حال متناقض اشاره می کنیم.
1- عامل رکود و جمود:
گروهی بی خبر، اعتقاد به قضا و قدر را عامل رکود و جمود دانسته و معتقد شده اند که این اصل مسلم فلسفی و مذهبی که هیچ خداشناسی را از اعتقاد به آن گریزی نیست، انسان را از هر نوع کار و کوشش باز می دارد و لذا به عقیده آنان هر نوع آئینی که آمیخته با چنین عقیده گردد نه تنها نمی تواند نهضت بخش و تحرک آمیز باشد، بلکه گروندگان را از هر نوع تلاش برای تکامل و شکستن زنجیرها، باز می دارد، زیرا همه جریان ها و رویدادهای فردی و اجتماعی را به گردن قضا و قدر می اندازد و هر نوع مسئولیت را از خود سلب می نمایند.
این گروه بی اطلاع از اصول فلسفه اسلامی و حقیقت قضا و تقدیر الهی، تصور کرده اند: کسانی که به تقدیر الهی ایمان دارند، در نظام آفرینش، جز به یک علت (خواست خدا) به چیزی عقیده ندارند و اسباب و علل دیگر را که ازآن جمله خود بشر و اراده و اختیار او است، در رویدادهای فردی و اجتماعی دخیل نمی دانند، البته قضا و قدر به این معنی، که لازمه آن، نادیده گرفتن نظام بی شمار علت و معلول جهان آفرینش است جز «جبر» معنی دیگری ندارد و نتیجه آن همان رکورد و جمود و تعلیل همه حوادث با قضا و قدر است. ولی یک چنین قضا و قدر نه مورد قبول فلسفه است و نه اصول مسلم اسلامی آن را تأیید می کند.
در صورتی که معنای صحیح قضا و قدر جز این نیست که هر پدیده ای در جهان خواه فعل انسان باشد، خواه پدیده دیگر، محصول علل و اسباب بی شمار است، تمام این علل و اسباب به علم و اراده منتهی می گردد و از آن علل، خود انسان حریت و آزادی، تدبیر و اراده و فعالیت او است، یک چنین عقیده درباره قضا و قدر، که وجود شخص و اراده و فاعل را در سرنوشت او کاملا دخالت می دهد، نه تنها عامل رکود نیست، بلکه عامل مؤثری برای فعالیت است که با سعادت انسان ارتباط مستقیم دارد.
2- علت فداکاری سربازان اسلام
تفسیر ناروای دیگری که برای قضا و قدر شده درست نقطه مقابل نظر پیش است، اگر در نظر قبلی عقیده به سرنوشت، عامل رکود و جمود معرفی شده، در این نظر موجب تحرک وانگیزه گسترش اسلام در جهان قلمداد گردیده است.
نویسنده معروف آمریکایی به نام «واشنگتن اورنگ» در کتابی که درباره پیامبر انتشار داده است چنین می نویسد:
«محمد برای پیشرفت امور جنگی خود، از این قاعده استفاده کرد، زیرا موجب این قاعده، هر حادثه ای که در جهان رخ می دهد، قبلا در علم خدا مقدر بوده و پیش از آنکه در جهان به وجود آید، در «لوح محفوظ» ثبت گردیده و سرنوشت هر کسی قبلا تعیین شده است و به هیچ وسیله نمی توان آن را مقدم و مؤخر ساخت.
مسلمانان معتقد به این اصل، هنگام نبرد، بدون بیم و هراس، خود را به صف دشمنان می زدند. در نظر آنان مرگ در جنگ، مساوی با شهادت بود و بهشت را نصیب انسان می ساخت، بدین جهت اطمینان داشتند که اگر کشته شوند، یا بر دشمن غلبه یابند در هر صورت پیروز شده اند.
یک چنین تفسیر برای قضا که در «جبری گری» صد در صد خلاصه می گردد، با هیچ اصلی از اصول اسلامی تطبیق نمی کند تا چه رسد علت پیشرفت و گسترش اسلام و نبرد مجاهدان اسلام، باشد، حتی با عقیده خود مسلمانان صدر اسلام نیز سازگار نیست، مثلا: حساس ترین جنگ های اسلام با مشرکان نبردهای «بدر»، «احد»، «احزاب» و «حنین» است و علت پیروزی نیروی اسلام بر نیروی کفر، همان ایمان توأم با کوشش و صبر و بردباری آنان بوده و قرآن نیز روی همین جهت تکیه نموده و می فرماید: «یا أیها النبی حرض المومنین علی القتال إن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائین وإن یکن منکم مائه یغلبوا ألفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون؛ ای پیامبر! افراد با ایمان را بر نبرد ترغیب کن، بیست نفر بردبار از آنها، بر دویست نفر از (دشمن) غلبه می کند، همچنین صد نفر از آنان بر هزاران تن پیروز می شوند زیرا (دشمنان آنان) افراد نادانند.» (انفال/ 65)
در آیه رمز پیروزی، همان داشتن ایمان به خدا و نیروی بردباری آنها معرفی شده است نه موضوع اعتقاد به قضا و قدر و این که سرنوشت هر یک از آنها قبلا معین شده و نمی توان آن را پس و پیش ساخت.
در نبرد «بدر» که از لحظات حساس اسلام بود، یک جمعیت ناچیز و غیر مسلح به سلاح کافی، بر یک جمعیت چند برابر که غرق سلاح بودند پیروز گردید و علتی جز ایمان یاران وی به هدفی که به سوی آن دعوت شده بودند، نداشت و این حقیقت را می توانید از زبان دو افسر نامدار اسلام که اعضای شورای جنگی پیامبر بودند بشنوید.
هنگامی که پیامبر از افسران عالیقدر خود نظر خواست که آیا جنگ کنند و یا از نیمه راه به سوی مدینه باز گردند، «مقداد» برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! دل های ما با شما است و آنچه را خداوند به تو دستور داده است، همان را تعقیب بنما، ما هرگز مانند «بنی اسرائیل» نیستیم که به موسی گفتند تو ای موسی با پروردگارت بروید و جهاد کنید و ما در این جا نشسته ایم می گوییم تو در ظل عنایات پروردگارت نبرد بنما ما در رکاب تو هستیم.
«سعد معاذ» گفت: «ما آن چنان به گفته تو ایمان داریم، که اگر بگویی وارد این دریا (دریای سرخ) شویم، بلافاصله ما گام در دریا می نهیم...»
این جمله ها و مانند آنها را در موارد دیگر، همگی روشنگر علت پیروزی سربازان اسلام بر دشمنان خود می باشد و هرگز در این موضوع، اعتقاد به قضا و قدر به آن معنی، مطرح نبوده است.
آری یکی از عوامل پیروزی آنان همان طور که نویسنده آمریکایی نیز توجه داده است این بود که معتقد بودند اگر بکشند یا کشته شوند و سعادتمند خواهند شد ولی این عقیده ارتباطی به قضا و قدر به هر نحوی که تفسیر شود، ندارد.
اشتباه بزرگ «واشنگتن اورنگ» این است که موضوع سرنوشت را طوری تفسیر نموده که سر از «جبر» در آورده و تصور کرده، که طرفداران این اصل، انسان را آلت بلا اراده و غیر متکی به اختیار و آزادی می دانند، در صورتی که سرنوشت ارتباط با جبری گری ندارد و اگر روزی طرفداران جبر، از آن به نفع خود بهره برداری نموده اند، ارتباطی به حقیقت قضا و قدر الهی ندارد و تفاوت این مکتب برای جویندگان حقیقت روشن است.
در مکتب «جبری» عامل واقعی در فعل انسان خدا است و خود انسان و اراده و صفات موروثی و نحوه تربیت او، کوچک ترین تأثیری در سرنوشت او ندارند.
در حالی که مکتب «تقدیر» حقیقت این است که اراده الهی از ازل بر این تعلق گرفته است که هر معلولی از مجرای علل واقعی و طبیعی خود، که در افعال بشر یکی از آن علل، خود انسان و اختیار و اراده او است، سر بزند بنابراین در تقدیر الهی دست بشر در نحوه انتخاب فعل کاملا باز و آزاد است و سازنده سرنوشت و نویسنده خطوط زندگی و طراح سعادت و شقاوت، خود اوست و تقدیر و خواست خدا جز این نیست که هر بشر با کمال آزادی، آنچه را بخواهد انجام دهد و در انتخاب خوب و بد، مفید و مضر، مباح و ممنوع، آزاد و مختار باشد.