سهروردی در باب وجود حیات پس از مرگ و وضعیت روح پس از ترک تن دو نوع بحث مطرح می کند. نخستین بحث او بحثی اشراقی و دومی فلسفی است. ما اول دیدگاه اشراقی را بررسی خواهیم کرد.
بررسی معاد از دید اشراقی
سهروردی تحلیل معادشناختی عمیقی از دید اشراقی عرضه می کند که می توان آن را «نوافلاطونی سازی» نظر ابن سینا در موضوع معادشناسی به اضافه مقداری آراء ابتکاری خود او خواند. او در مقالات چهارم و پنجم حکمة الاشراق سخن را با بحثی درباره معاد، نبوت و تناسخ روح بر اساس آراء هستی شناختی خویش آغاز می کند. سهروردی ضمن دفاع از اصل تعالیم ابن سینائی درباره درجات موجودات، در تأیید اصل تناسخ روح انسانی بر مبنای کیفیات ذاتی که وی به مراتب وجودی مختلف نسبت می دهد، به سخن خود ادامه می دهد. او چنین می گوید: اشیاء نیازمند نور اسفهبدی اند که الفتی با بدن دارد. این علاقه (ی نور اسفهبدی) به بدن به سبب فقر ذاتی آن (بدن) است و نظر بدن به مافوقش به لحاظ مناسبت نوریتش بود. و آن، یعنی بدن، مظهر افعال و صندوقچه انوار آن (نور اسفهبدی) است.
در بحث مذکور سهروردی مکانیسمی را تشریح می کند که به واسطه آن موجودات فروتر به وضعیت وجودی بالاتر ارتقاء می یابند؛ دروازه ای که این ارتقا از طریق آن صورت می گیرد نهایتا خود آدمی است. باب الابواب حیات همه کالبدهای عنصری، کالبد انسانی بود زیرا باب الابواب عبارت از چیزی است که ابواب دیگر مؤخر بر آن باشند به طوری که دخول در آن پیش از دخول در ابواب دیگر بود. مسأله ای که اکنون پیش می آید این است که وقتی کسی می میرد چه بر سر روح می آید. کل مقاله پنجم از حکمة الاشراق تحلیلی به دست می دهد که با توجه به آن می توان به پرسش مذکور پاسخ داد. سهروردی در بخشی با عنوان «در بیان احوال نفوس انسان بعد از مفارقت از بدن» در مطرح کردن عقاید معادشناختی خود صراحت دارد. وی در آنجا بحث می کند که احوال نفس انسانی پس از ترک تن بستگی دارد به درجه ای که شخص قادر است در سلسله مراتب وجودی قبل از مرگ ارتقاء یابد. در این ارتباط، سهروردی رفتن در پی حیاتی متعادل مبتنی بر دانش و عمل را عامل عمده در تعیین جایگاه روح هر فرد پس از مرگ می داند. او در این باب می گوید: نیک بختانی که در دانش و عمل به حد تعادلند و زاهدانی که پاک و منزهند چون از کالبدشان رها شوند، به عالم مثل معلقه، که مظهر کالبدهای آنان است، بپیوندند.
صور معلقه و جایگاه آنها
سهروردی در مورد سرنوشت آنهائی که به نظر وی زندگی متعادلی نمی کنند، می گوید: «و اما اصحاب بدبختی که گرداگرد دوزخ زانو زده اند... -تناسخ چه حق باشد چه باطل- وقتی از کالبدهای برزخی جدا می شوند آنان را بر حسب اخلاقشان از صور معلقه سایه و ظلال باشد. برقرار کردن شباهتی میان اعمال شخص در این دنیا و احوال روح او در آن دنیا مفهوم تازه ای نیست». نوآوری سهروردی کاربرد مفهوم صور معلقه -به معنای تحت اللفظی صورتهای باژگونه- در شرح و بیان تعالیم معادشناختی خود است. سهروردی متذکر می شود که این صورتها مثل افلاطونی نیستند؛ توصیف او از این صور به شرح زیر است: «این صور معلقه همان مثل افلاطونی نیست، زیرا مثل افلاطونی نوری است و در جهان انوار عقلیه ثابت؛ ولی اینها صوری هستند که در عالم اشباح مجرده معلقند؛ بعضی از آنها ظلمانی و بعضی مستنیرند».
مطلب بالا شاید حرف نو و اصیل سهروردی باشد، زیرا در عالم مثالی وی چیزهائی ذاتا بد وجود دارد که او آنها را با ظلمت یکی می داند. اینجاست که شاید نمونه اعلای ثنویت زرتشتی را در افکار سهروردی می بینیم زیرا اهورامزدا و اهریمن هر کدام فرشتگان خوب و بد خود را دارند که واجب الوجودند. دقیقا وارد کردن این نوع ثنویت در عالم مثلی اندیشه های دیرین افلاطونی و رابطه آن با حیات پس از مرگ است که خدمت مهم سهروردی به مباحث معادشناختی جاری در فلسفه اسلامی است. این مفهوم مسلما مورد قبول بسیاری از اخلاف او نیست. در عالم صور معلقه سهروردی صورتهای کاملی از بدی وجود دارد که وی آنها را با ظلمت یکی می داند. سرانجام سهروردی تعالیم معادشناختی خود را با برقرار کردن رابطه ای میان هستی شناسی، فرشته شناسی و نظریه خود درباره صور معلقه، به پایان می برد.
تبدیل ارواح انسانی به فرشته
او استدلال می کند که در واقع ارواح آنان که زندگی متعادلی را گذرانده اند منجر به سلسله ای از فرشتگان می شود که به نوبه خود درجات مختلف هستی شناسی اشراقی را تعیین می کند. به علاوه، او نتیجه می گیرد که احوال وجودی افراد بر مبنای این سلسله مراتب معین می گردد، وی سپس می گوید: از پاره ای از نفوس متوسطین که صاحب اشباح مستنیره اند و مظهر آنها افلاک بود، طبقاتی از فرشتگان موجود میشوند که تعداد آنها به شمار نیاید و جایگاه آنها برحسب طبقات افلاک به درجات مختلف مرتبه مرتبه بالا می رود تا جایگاه ارتقاء مقدسین متأله. آن جایگاه بالاتر از عالم ملائک است. بحثهای او دنباله بحثهائی است که خاص مشائیون مخصوصا ابن سیناست. یکی از بحثهای او مربوط است به جاودانگی علت نفس یا روح. او در این باب می گوید: بدانکه نفس باقیست و فنا متصور نشود، زیرا که علت او که عقل فعال است دائمست. پس معلول به دوام او دائم ماند.
با وجود این، سهروردی به قدر کافی روشن نمی کند که اگر علتی فناناپذیر است، معلول نیز ثابت و فناناپذیر می شود، رابطه ای که به نظر می رسد آن را بدیهی فرض کرده است. درست است که بین علت و معلول آن باید سنخیتی باشد، ولی برقراری رابطه میان یک علت و معلول آن و نسبت دادن صفات وجودی علت به معلول آن بی پایه است.
سهروردی در اثبات وجود حیات پس از مرگ، بحثهای دیگری، مخصوصا در الواح عمادی و پرتونامه مطرح می کند که عموما از الکوی واحدی پیروی می کنند، یعنی از طریق اثبات وجود نفسی مجرد و مستقل از بدن.