ملاصدرا از «تأویل» به عنوان یک «روش» برای کشف باطن امور و نیل به «حقیقت» آنها استفاده کرده است. بر خلاف بسیاری از مفسران و اصولیین که تأویل را صرفا در خصوص آیات قرآن جاری می دانند، ملاصدرا به کمک ضمیر خیال اندیش خود آن را به همه امور تعمیم داده است. وی معتقد است همانطور که قرآن (کتاب تدوین) و سخنان معصومین (ع) دارای ظاهر و باطن و تفسیر و تأویلند، انسان (کتاب نفس) و عالم (کتاب تکوین) نیز دارای ظاهر و باطنی است که به کمک «تأویل» میتوان باطن آنها را دریافت. «تأویل» به معنایی که مورد نظر ملاصدرا است، هرگز یک امر مفهومی صرف نیست، بلکه از پشتوانه عظیم وجود شناختی برخوردار است. عدم توجه کافی به اصول و مبانی وجود شناختی ملاصدرا در هستی شناسی تأویلی وی، موجب میشود که شخص نتواند به معنای دقیق «تأویل وجودی» و نحوه تحقق آن پی ببرد. بی تردید یکی از وجوه اصلی تمایز بین تأویل وجودی مورد نظر ملاصدرا و هرمنوتیک جدید همین معناست که در هرمنوتیک جدید متن کتاب مقدس و تأویل و تفسیر آن صرفا یک فرایند زبانی است؛ در حالی که تأویل قرآن و سخنان معصومین (ع) در نزد ملاصدرا امری کاملا وجودی است که بدون توجه به حقیقت وجود و انسان قابل تبیین نخواهد بود.
تلاش ملاصدرا در خصوص اثبات مراتب و درجات هستی و عوالم وجودی، و اینکه اصل و تأویل همه مراتب و عوالم، حضرت حق جل و علاست و تصریح به این معنا که عالم محسوسات در واقع به مثابه مثال و رمز بوده و از حقایق وجودی بالاتر و والاتر حکایت میکند (اصل موازنه عالم محسوس و معقول) از جمله مبادی و اصول متقنی است که بدون توجه به آنها، اهمیت تأویل وجودی آشکار نخواهد شد.
سفرهای چهارگانه (اسفار اربعه) مراحلی است که به خوبی روش تأویل را نشان می دهد زیرا در سفر اول و دوم است که سالک بر اسماء الهی آگاه شده و همه حقایق وجودی را در خود جای می دهد و در واقع مجموعهای بالقوه از همه هستی می گردد و در سفر سوم و چهارم این درونی سازی، بیرونی میشود و به عبارت دیگر سالک آنچه را مشاهده نموده، تبیین همگانی مینماید. دو اصل بنیادین حرکت جوهری و اتحاد عالم و معلوم نیز از جمله قواعدی هستند که بدون آنها (همانطوری که قبلا بیان شد) تأویل وجودی قابل تحقق نخواهد بود.
آدمی در اسفار اربعه، همواره در سیر تکاملی خود (بر اساس قاعده حرکت جوهری) از مرتبه ای به مرتبه دیگر و از عالمی به عالم دیگر منتقل میگردد و (بر اساس قاعده اتحاد عالم و معلوم) با هر یک از عوالم و مراتب هستی می تواند اتحاد پیدا کند، و اساسا اتحاد با هستی است که تأویل را ممکن می گرداند. از آنجایی که ساختار وجودی انسان نیز بر خلاف موجودات دیگر قابلیت پذیرش بینهایت امکانهایی که در پیش روی اوست را دارد، سیر تکاملی او میتواند تا بینهایت استمرار پیدا کند به گونهای که شخص تبدیل به یک عالم عقلی مشابه عالم عینی گردد، چیزی که هدف نهایی هستی شناسی تأویلی محسوب میگردد. اتحاد شخص با هر مرتبه از هستی، موجب تحقق عینی آن مرتبه از هستی در درون او و در نهایت انکشاف آن مرتبه از هستی برای وی خواهد شد.
انسان در پایان سفرهای چهارگانه به درجهای از وجود میرسد که ملکوت و حقیقت اشیاء را در درون خود مشاهده خواهد نمود و این اتحاد با مراتب هستی و عوالم عینی است که «تأویل» و نیل به «حقیقت» و «باطن» اشیاء را برای وی ممکن میگرداند، چه در حکمت صدرایی «تأویل» اشیاء همان «باطن» آنهاست که جزء ذات انسان گردیده و برای وی منکشف شده است. پیداست که سیر تکاملی انسانها با یکدیگر متفاوت بوده و همین تفاوت مراتب وجودی انسانهاست که منشاء اختلاف در تأویل است؛ زیرا انسان در سلوک باطنی و معنوی خود به هر مرتبهای از وجود که برسد با آن مرتبه اتحاد پیدا کرده و تأویل عوالم و مراتب پایینتر را مشاهده خواهد نمود.
تنها انسان کامل است که تمامی مراتب و عوالم وجودی را سیر نموده و به مشاهده حق تعالی (که تأویل همه اشیاء است) نائل آمده و از تأویل همه امور آگاه است. بنابراین سفرهای چهارگانه (اسفار اربعه) مراحلی است که شخص را به درجهای از وجود میرساند که حس تأویل در او به وجود آمده و قادر به تأویل امور میگردد. ایجاد حس تأویل چیزی نیست که صرفا از طریق علوم اکتسابی و تعلیمی حاصل گردد، بلکه نیازمند نوعی مجاهده نفسانی و تصفیه باطن و تزکیه نفس است؛ چه، کسی که به تأویل امور آگاهی پیدا می کند، بنابر آنچه گذشت نخست حقیقت امور را در درون خود مشاهده میکند و سپس تلاش میکند رقیقهای از آن حقیقت باطنی را در قالب الفاظ و کلمات به صورت استدلالی بیان نماید.
«لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار؛ نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند.» (یس/ 40) تأویلات ملاصدرا درباره آیه مذکور همگی از سنخ تأویل وجودی است و مبتنی بر مطابقت بین آدم و عالم و قرآن (کتاب نفس، کتاب تکوین و کتاب تدوین) است. وی «شمس» را مثال عقل و قمر را مثال «نفس» دانسته و همانطور که خورشید علامت روز و ماه علامت شب است، عقل نیز نشانه روز عالم جبروت و نفس نیز نشانه شب عالم ملکوت است. با این وصف که عالم جبروت که عالم قدرت و تأثیر است، مراتب نخستین وجود است که به حسب الابداع از حق افاضه شده و عالم ملکوت که عالم تأثر و قبول است، مراتب بعدی وجود است که پایینتر از عقول قرار دارد.
او توضیح میدهد که نور خورشید بر خلاف نور ماه اولا ذاتی خورشید است و ثانیا قویترین و آشکارترین نور است؛ ولی انسانها به جهت ضعف قوه بینایی از رؤیت خورشید عاجز بوده و بنابراین نور ماه را به صورت آشکارتر میبینند. وی بر همین اساس نتیجه میگیرد کسانی که از چشم باطن بی بهره باشند نیز عالم محسوسات را روشنتر و آشکارتر از عالم عقول میدانند و حق تعالی در نظر آنها پوشیده تر از هر چیزی است در حالی که او ظاهرترین و جلیترین اشیاء است. او همچنین نتیجه میگیرد که همانطور که ماه هر چه بیشتر به خورشید نزدیکتر شود، بیشتر رنگ باخته به گونه ای که ظهورش به کلی ممکن است زائل گردد، انسان نیز هر چه ارتقای وجودی پیدا کرده و به مبدأ هستی بیشتر نزدیک گردد، از انانیت او کاسته شده و فانی در حق میگردد.
«و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه اى معين فرو نمى فرستيم.» (حجر/ 21) ملاصدرا در تأویل این آیه به مراتب و درجات وجود اشاره نموده و اظهار داشته که اصل موجودات در نزد خداست و آنچه که در نزد ماست، در واقع نمونهای از آن حقیقت اصیل است. وی در واقع نظریه مثل افلاطونی را پذیرفته و تصریح نموده است که هر نوع طبیعی که محسوس ماست، دارای صورتی مفارق و غیر مادی است که همان مثل عقلیه است که در نزد خداست.
«ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم؛ هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او مهار هستیش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است.» (هود/ 56) ملاصدرا، در تأویل آیه مذکور نیز به وجود و مراتب آن توجه داشته و اظهار میدارد که حقیقت الهی اصل و تأویل همه اشیاء است. او سپس میافزاید که حرکت هر جنبندهای بی تردید ناشی از جنباننده یا محرکی است و چون تسلسل باطل است در نهایت حرکت هر جنبندهای به محرک غیر متحرکی منتهی میگردد که همان حضرت حق جل و علاست که بری از هرگونه حرکت و طلب است. ملاصدرا معتقد است همانطور که اصل و ابتدای تمام موجودات حضرت حقتعالی است، مآل و بازگشتنگاه همه موجودات نیز هموست؛ این همان نکته برجسته هستی شناسی تأویلی ملاصدرا است که برای هر عالمی حقیقتی قائل است تا برسد به حقیقه الحقایق که همان خداوند متعال است بنابرین در هستی شناسی ملاصدرا تأویل همه موجودات، «خدا» است.
«و آیه لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون* و خلقنا لهم من مثله مایرکبون؛ نشانه اى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم.» (یس/ 41- 42) ملاصدرا در ذیل آیه شریفه مذکور پس از توضیحات مقدماتی با عنوان «تلویح تأویلی» چنین اظهار میدارد که «ذریه» در این آیه اشاره به «روح انسانی» داشته و «فلک مشحون» اشاره به «بدن انسان» دارد که مشحون و مملو از قوای مدرکه و محرکه است که به منزله ساکنان و کارگزاران کشتیند و هر کدام عمل خاصی برای حرکت کشتی انجام میدهند. وی معتقد است آیه «و خلقنا لهم من مثله ما یرکبون» نیز اشاره به بدن مثالی برزخی دارد که در عالم برزخ یعنی قبل از قیامت کبری، حامل و متعلق نفس خواهد بود.
«هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا ثم استوی الی السماء فسویهن سبع سموات و هو بکل شیء علیم؛ اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد و او به هر چيزى داناست.» (بقره/ 29) ملاصدرا پس از تفسیر آیه مذکور که معمولا به شیوه مفسرین قرآن صورت میپذیرد؛ به تأویل آیه فوق الذکر پرداخته و آن را با مراتب و مراحل وجودی انسان تطبیق نموده است. وی میگوید از آیه مورد نظر چنین بر میآید که انسان غایت و ثمره جمیع موجودات است. وی معتقد است اصل و ریشه انسان در عالم اعلی است که از آن هبوط کرده و در سیر صعودی، مجدد به همان عالم باز خواهد گشت و لازمه صعود به اعلی مراتب عالم را عبور و مرور از تک تک درجات و مراتبی میداند که بین این عالم (که ادنی مراتب عالم است) و عالم اعلی وجود دارد. انسان در سیر تکاملیش میتواند تمام درجات و مراتب هستی را سیر نموده و با آنها متحد گردد. گرچه بسیاری از انسانها بمرتبهای از مراتب بینهایت هستی میرسند و در آن مرتبه متوقف میگردند. بدیهی است مرتبه وجودی هر انسانی مطابق با درجهای از وجود است که به آن نائل آمده است. وی آیه شریفه «و لکل درجات مما عملوا؛ و براى هر يك در [نتيجه] آنچه انجام داده اند درجاتى است.» (احقاف/ 19) را ناظر به این معنا میداند.
ملاصدرا در ادامه با کمک اصل حرکت جوهری و قاعده اتحاد عالم و معلوم، به تبیین معانی مذکور پرداخته میگوید انسان در سیر باطنی خود به هر درجه از درجات وجود برسد، با آن متحد میگردد به گونهای که احکام و صفات آن مرتبه از وجود به عینه درباره او صادق خواهد بود و افعال و آثار مختص آن مرتبه از او صادر خواهد شد. این سیر باطنی از آسمانی به آسمان دیگر و از عالمی به عالم دیگر همچنان میتواند استمرار داشته باشد؛ تا اینکه با عقل فعال متحد شده و عالمی عقلی مشابه عالم عینی گردد. وی بر این اساس، انسان کامل را مظهر تمام موجودات دانسته که سر تا پای او تمام هستی را پرکرده است به گونهای که به حسب وجود زمانی بین آدم (ع) و خاتم (ص) قرار گرفته و به حسب مکانی قدمهای او در زمین و سر و گردن او در آسمان علیا هماهنگ و منطبق بر عوالم و مراتب هستی است. وی در پایان، «سبع سموات» را نیز بمراتب و درجات هفتگانه باطن انسان تأویل میکند که عبارتند از نفس، قلب، عقل، روح، سر، خفی و اخفی.
«قل هو الله احد؛ بگو خدا یکتاست.» (توحید/ 1) ملاصدرا وحدت حق تعالی را از نوع وحدت حقه حقیقیه دانسته و همه انواع وحدت را به این نوع وحدت برمی گرداند. وی در هستی شناسی تأویلی خود، نه تنها وجود خداوند را اصل و تأویل همه وجودات میداند، بلکه معتقد است هر صفت کمالی که در مخلوقات یافت گردد بازگشت آن به صفات کمالی حضرت حق جل و علااست. بر همین اساس وحدت حضرت حق، از سنخ وحدت عددی نمیتواند باشد، بلکه از سنخ وحدت غیر عددی است که از آن به وحدت حقه حقیقیه یاد شده است. وحدت حقه حقیقیه به معنای سعه وجودی است و حتی با کثرت نیز قابل جمع است.
ملاصدرا، با کمک اصول فلسفه متعالیه خود به ویژه از طریق قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء، به خوبی توانست این معنای از توحید را که در قرآن کریم و نهج البلاغه و دیگر بیانات معصومین (ع) به صورت سربسته وارد شده بود تبیین فلسفی و عقلی نماید. او بعد از اثبات این معنا که خداوند، حقیقت وجود است و از هرگونه نقص و محدودیت مبری است، به واسطه قاعده مذکور اثبات میکند که حقیقت و اصل هر وجودی در حضرت حق تعالی است، چه در غیر این صورت مستلزم ترکیب در وجود خداوند خواهد گردید و لازمه ترکیب نیز نقص و نیازمندی است. او خداوند را بسیط الحقیقه دانسته و معتقد است هیچ صفت کمالی را نمیتوان بسیط الحقیقه سلب نمود، چه این، مستلزم آن است که بسیط الحقیقه مرکب از دو جنبه وجدان و فقدان باشد و لازمه آن معنا تناقض است. در این دیدگاه، خداوند واحد است، یعنی او اصل و اساس هر چیز است و به طور کلی هیچ چیزی غیر از او وجود ندارد. ان واجب الوجود تمام الاشیاء و کل الموجودات و الیه یرجع الامور کلها.