• مقدمه
دیدگاه فیلسوفان مسلمان در خصوص سعادت متاثر از تعالیم دینی است و فلاسفه در زمینه سعادت اختلاف نظر خاصی ندارند و آراء برخی از فیلسوفان یونان با آراء فیلسوفان مسلمان در خصوص سعادت سازگار است. در فلسفه اسلامی مسئله کمال و سعادت مطرح است. بوعلی در نمط هشتم اشارات و بعضی دیگر این مسئله را طرح کرده اند. آنها معتقدند که سعادت را از کمال و کمال را از عقل نمی شود تفکیک کرد، هر کمالی و به خصوص کمال عقلی خود نوعی سعادت است. فارابی که درباره سعادت زیاد بحث می کند و چند کتاب در این زمینه نوشته و اسم یک کتابش تحصیل السعاده است که اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توأم می بیند.
• سعادت و خیر:
هدف و غایت در نفس در نزد حکما رسیدن به خیر و سعادت است، و گفته اند: خیر دو گونه است: مطلق و نسبى. خیر مطلق همان است که مقصود از ایجاد کل است، زیرا کل هستى به او شوق دارد و او غایت غایات است. و خیر نسبى آن است که وسیله وصول به خیر مطلق است. و سعادت، رسیدن هر شخصى با حرکت ارادى خود به کمالى است که در خلقت او نهاده شده است. و بنابراین فرق بین خیر و سعادت این است که خیر نسبتبه اشخاص متفاوت نیست ولى سعادت نسبتبه آنان مختلف است. ارسطو می گوید: خیر مطلق همان کمالات نفسانى است و خیر نسبى و اضافى چیزى است که یا به تحصیل کمالات کمک میکند مانند تعلم و تندرستى، یا براى آنها سودمند است مانند مال و ثروت.
اما سعادت نزد حکماى نخستین فقط مربوط به نفوس است و گفته اند که بدن را در آن بهره اى نیست، و سعادت را در اخلاق فاضله منحصر کرده اند. و استدلال آنان در این باره این است که حقیقت انسان همان نفس ناطقه است و بدن فقط آلت اوست، پس آنچه به عنوان کمال بدن به شمار مى آید همان سعادت انسان نیست. ولى نزد متاخرین ایشان نظیر ارسطو و پیروان وى سعادت مربوط به شخص است و شخص مرکب از نفس و بدن است، و بنابراین سعادت هم به نفس و هم به بدن متعلق است. زیرا هر آنچه با بخشى از شخص معین ملائم و سازگار باشد نسبتبه وى سعادت جزئى است. وانگهى صدور افعال نیکو و زیبا بدون وسائل تسهیل آنها و یاوران و بخت مسعود و جز اینها که راجع به نفس نیست دشوار است. و لذا سعادت را تقسیم کرده اند به آنچه متعلق است به بدن من حیث هو، مانند تندرستى و اعتدال مزاج، و به آنچه به وسیله آن به آشکار کردن نیکوئیها واصل مىشود.
اما حکماى اسلام معتقدند که سعادت در زندگی تمام و کامل نمىشود مگر اینکه همه کمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود. و پائینترین مرتبه سعادت این است که سعادت بدنى بر سعادت نفسانى بالفعل غالب باشد مگر اینکه در عین حال شوق به سعادت نفسانى و حرص بر اکتساب کمالات انسانى فزونتر و غالبتر باشد. و بالاترین مرتبه سعادت این است که هم فعلیت و هم شوق براى کمال و سعادت روحى بیشتر باشد، اگر چه توجه و التفات به این دنیا و تنظیم امور آن بالعرض رخ خواهد نمود.
• سعادت عقلی:
این نظر حکما و فلاسفه اسلامی از اینجاست که ایشان ملاک اخلاق را عقل می دانند. این مطلب را می توان از لابلای کلمات فلاسفه اسلامی مخصوصا صدرالمتألهین به دست آورد. این نظریه مبتنی بر اصل روح و تجرد آن است. ایشان معتقدند که گوهر انسان، قوه عاقله انسان است؛ جوهر انسان عقل انسان است و کمال و سعادت نهائی و واقعی انسان سعادت عقلی است. سعادت عقلی یعنی چه؟ یعنی معارف، یعنی انسان در آن آخرین حدی که برای او ممکن است، به معارف الهی آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان که هست دریافت کند. آن ها وقتی که حکمت را از نظر غایت تعریف می کنند نه از نظر موضوع، می گویند: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للهالم العینی»؛ اینکه انسان بشود جهانی عقلی شبیه جهان عینی.
البته جزئیات این سخن را انسان عادی و حتی محقق تربیت شده در محافل دانشگاهی جدید، درک نمی کند، مگر اولیاء حق، ولی انسان تا حدودی می تواند در عقل خودش به مرتبه ای برسد که کلیات نظام هستی را از اول تا آخر، آن طوری که هست، از ذات واجب الوجود گرفته تا هیولای اولی، مراتب کلی عالم را درک بکند و به هر نسبت که معارف انسان نسبت به خدا و صفات و افعال خداوند که جز این هم چیزی نیست بیشتر باشد، انسان کاملتر است و از سعادت واقعی که سعادت عقلی است، بیشتر بهره مند می باشد.
• عقل و عدالت:
عقل انسان دو جنبه دارد، یکی جنبه نظری و رو به بالا که به این جنبه توجهش به بالاست و می خواهد حقایق را کشف کند و یک جنبه رو به پائین، یعنی رو به بدن، که به این جنبه می خواهد بدن را تدبیر بکند. اما این تدبیر بدن توسط عقل، بر چه اساسی باید باشد؟ از سوی دیگر از نظر علمای اسلامی اساس اخلاق عدالت است. اما چرا ایشان عدالت را اساس می دانند؟ زیرا در نزد ایشان تعریف اخلاق این است طبیعت حسی نباید حاکم بر وجود انسان باشد، یعنی نباید شهوت، غضب، وهم و خیال و هیچ یک از غرائز طبیعی حاکم بر وجود انسان باشد.
عقل باید حاکم باشد و زیرا اگر عقل باشد، به عدالت در انسان حکم می کند. یعنی همان عدالتی را که افلاطون مدنظر داشت. به نظر حکمای الهی عقل حظ و بهره هر قوه و استعدادی را بدون افراط و تفریط به او می دهد. به نظر ملاصدرا نباید افراط و تفریط در قوا و استعدادها باشد زیرا آزادی عقل از بین می رود، و نمی تواند سیر خود را در مراتب هستی به نحو نظری و عملی طی کند. عقل اگر بخواهد حاکم در میان همه قوا باشد به طوری که هیچ قوه ای از حکمش تخطی نکند، راهش این است که این قوا را در مقابل یکدیگر قرار بدهد، شهوت را در مقابل غضب، غضب را در مقابل شهوت، به طوری که این قوه ها اثر یکدیگر را خنثی کنند و همدیگر را نگهداری کنند، در این صورت عقل در کمال راحتی میتواند فرمان بدهد.
عدالت و حد وسط را از این جهت مزاج عقلی می دانند که اگر انسان از نظر ملکات در حد وسط باشد حکم عقل به سادگی اجرا می شود. وقتی حکم عقل به سادگی اجرا شد، بدن هیچ وقت مزاحم روح نیست، و آنوقت روح بدون هیچ مزاحمتی از ناحیه بدن کمالات خودش را کسب می کند. پس، از نظر ایشان، اخلاق یعنی تعادل میان قوا، حد وسط، ولی حد وسط برای چه؟ آیا برای زیبایی؟ نه، حد وسط برای اینکه استیلا و تسلط عقل و روح -که جوهر روح همان عقل است- بر بدن در حد اعلا باشد. در این صورت عقل آزادانه می تواند به بدن و قوا فرمان بدهد و خلاصه فرمان عقل در بدن حاکم مطلق باشد. از نظر حکما ریشه اخلاق به عدالت و توازن برمی گردد. توازن برای آزادی عقل بسیار ضروری است. به یک معنا اخلاق از نظر حکما از مقوله آزادی است و این آزادی به حاکمیت عقل و آزادی عمل عقل بر سایر قوا باز می گردد. از اینرو سعادت جز با حاکم بودن عقل بر سایر قوا و کسب صفات کمالی میسر نمی باشد. عقل چون موجودی مجرد میباشد از ثبات و دوام برخودار می باشد و می تواند شرایط متزلزل آدمی را کنترل کرده و راه کسب خیر و کمال را بیابد. عقل به واسطه جستجوی علل وجودی عالم می تواند، علل و مبادی عالم را کشف کرده و در طریق مشابهت با آنها گام بردارد.
• شرایط حصول سعادت:
سعادت جز به اصلاح مداوم و مستمر جمیع صفات و قوا حاصل نخواهد شد، بنابراین با اصلاح بعضى از آنها و به طور گاهگاه حاصل نمیشود، چنانکه تندرستى و تدبیر منزل و سیاست مدرن جز به اصلاح همه اعضاء و اشخاص و طوایف در همه اوقات حاصل نخواهد شد. پس سعادتمند مطلق کسى است که همه صفات و افعال خویش را به نحو ثابت و دائم اصلاح کند به طورى که دگرگونى احوال و زمانها آنها را تغییر ندهد، در برابر حدوث مصائب و فتنه ها صبر و شکیبائى اش از دست نرود و سختیها و رنجها شکر و سپاس او را از یاد نبرد، و کثرت شبهات یقین وى را زایل نسازد، و بزرگترین آسیبها و بلاها رضا و خرسندى او را از میان نبرد، و بدى کردن دیگران نیکى کردن او را به فراموشى نسپارد، و دشمنى کسان مهر و دوستى او را برطرف نکند. خلاصه آنکه تفاوتى در حالش پدید نیاید،، زیرا او ذاتا داراى عقل بوده و شهامت در اخلاق و صفاتش راسخ و استوار گشته و به عوارض طبیعت اعتنائى ندارد و شادمانى و ابتهاج او به واسطه نورانیت و ملکات شریف خویش است.
• تشبه به مبدا، آخرین مرتبه سعادت:
حکما تصریح کرده اند که بالاترین مرتبه سعادت این است که انسان در صفات خود به مبدا تشبه کند: به این معنى که فعل زیبا از این جهت که زیباست از او صادر شود نه براى غرض و هدف دیگرى از قبیل جلب نفع و دفع ضرر. و این هنگامى تحقق مىیابد که حقیقت وى، که از آن به عقل الهى و نفس ناطقه تعبیر میشود، خیر محض گردد به این نحو که از همه پلیدیهاى جسمانى و آلودگیهاى حیوانى پاک شود و چیزى از عوارض طبیعى و خیالات و اوهام نفسانى پیرامون او جولان ندهد، و وجودش از انوار الهى و معارف حقیقى پر و سرشار شود و به حقایق واقعى یقین داشته باشد، و چنان عقل محض شود که همه معقولاتش مانند قضایاى اولى (بدیهى و ضرورى) گردد، بلکه ظهور آنها شدیدتر و انکشافشان تمامتر باشد.
و در این هنگام است که خداى سبحان براى او در صدور افعال اسوه نیکوست، و افعال او الهى میگردد یعنى شبیه به افعال خداى تعالى خواهد شد، چرا که حسن و خوبى صرف او مقتضى بروز حسن، و جمال محض او مصدر ظهور جمیل است بدون آنکه به سببى خارجى نیاز باشد. بنابراین ذات او غایت فعل اوست و فعل او عین غایت و غرض اوست. و هر چه بالذات و به قصد اول از او صادر میشود همانا به خاطر ذاتش صادر میشود، هر چند از آن فعل فوائد بسیار بالعرض و به قصد دوم به دیگران تراوش و سرایت میکند. و گفته اند که وقتى انسان به این مرتبه برسد به بهجت الهى و لذت حقیقى ذاتى نائل آمده است و طبعش از لذات حسى و حیوانى مشمئز و متنفر میشود، زیرا کسى که لذت حقیقى را ادراک کند میداند که لذات ذاتى همان است، و لذت حسى لذت حقیقى نیست زیرا زودگذر و ناپایدار و فانى و در واقع به منزله دفع الم است.