اخلاق عبارت است از یک سلسله خصلت ها و سجایا و ملکات اکتسابی که بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقی می پذیرد یا به عبارت دیگر قالبی روحی برای انسان که روح انسان در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته میشود. در واقع اخلاق چگونگی روح انسان است. استاد مطهری می گوید: «اخلاق مرتبط با ساختمان روحی انسان است و بر این اساس با آداب و رسوم مرسوم در جوامع تفاوت دارد؛ چرا که آداب و رسوم یک سلسله قراردادهای صرف می باشند که ربطی به ملکات و خلقیات و قالب های روحی درونی ندارد.»
1- اخلاق شرط کمال انسان
وجود انسان به گونه ای ضعیف و ناقص آفریده شده است؛ به گونه ای است که باید خود، ابعاد هستی خود را شکل دهد و به کمک قدرت اندیشه و اراده خویش استعدادهای مختلفش را شکوفا سازد و به کمال لایق خود برسد. بخشی از استعدادها و ابعاد وجود انسان همانا خلقیاتی است که باید انسان کسب کند. اخلاق، استعدادی است که در وجود انسان نهفته است و برای آنکه انسان به کمال لایق خود برسد باید این جنبه از وجودش را نیز شکوفا سازد و این نوع کمال به واسطه یک سیستم اخلاقی میسور است.
2- اخلاق یکی از غایات بعثت
یکی از غایات مهم بعثت که پیامبر اکرم (ص) آن را بیان فرموده همانا تتمیم و تکمیل خلق های فاضل و صفات اخلاقی است «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.»
3- اخلاق و سرنوشت اخروی انسان
ملکات، خلقیات و اعمال ما صورتی ملکی دارد که فانی وموقت است و آن همان ظاهر اعمال است که در این جهان تحقق می یابد. حقیقت و وجه های ملکوتی دارد که پس از صدور از ما هرگز فانی نمی شود و آن از توابع و لوازم و فرزندان جدا ناشدنی اعمال و رفتار ماست. ملکات و خلقیات و اعمال ما از وجهه ملکوتی و چهره غیبی باقی است و روزی خواهد رسید که ما به آنها واصل خواهیم شد و آنها را با همان وجهه و چهره مشاهده خواهیم کرد و زمینه و موجبات نعیم و لذت یا جحیم و عذاب ما همین امور خواهند بود.
4- رمز تنزل پایبندی به اخلاق در دنیا
علت سست شدن و تنزل تقیدات اخلاقی در جهان امروز را میتوان در سه عامل عمده جویا شد: نخست، استفاده از تلقین و تقلید صرف در القای امور اخلاقی. دوم، عدم وجود توجیه منطقی و عقلانی برای اخلاق. سوم، عدم وجود پایه و اساس محکم و استوار برای اخلاق که همان دین می باشد.
علم اخلاق علمی است که دستورالعمل های کلی برای زیستن مقدس، متعالی و ارزشمند را مورد بحث قرار میدهد. به عبارت دیگر علم اخلاق علم قالب های کلی چگونه زیستن متعالی و با قداست می باشد. این چگونگی، هم شامل رفتار می شود و هم شامل ملکات نفسانی، یعنی انسان باید چگونه رفتار کند و چگونه ملکاتی باید داشته باشد تا زیستن او با ارزش باشد. ملکاتی مانند عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت و...
علم چگونه رفتار کردن و چگونه بودن و معنای صحیح آن برخی معتقدند علم اخلاق دستور چگونه زیستن را در دو ناحیه به ما می دهد؛ یکی در ناحیه چگونه رفتار کردن و دیگر در ناحیه چگونه بودن. در حقیقت چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن مربوط میشود به اعمال انسان (که البته شامل گفتار هم میشود) که چگونه باید باشد و چگونه بودن مربوط میشود به خوی ها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد. در این بیان چنین فرض شده که به هر حال انسان یک «چیستی» و ماهیتی ماورای رفتارها، خوی ها و ملکاتش دارد و اخلاق اساسا با ماهیت انسان سر و کار ندارد.
در حالی که بنا بر نظریه اصالت وجود از یک طرف و بالقوه بودن و نا متعین بودن شخصیت انسانی انسان از طرف دیگر و تأثیر رفتار در ساختن نوع خلق و خوی ها و نقش خلق و خوی ها در نحوه وجود انسان که به چه نحوی باشد. در حقیقت علم اخلاق در عین حال که به چگونه رفتار کردن و چگونه بودن مربوط می شود لیکن علمی خواهد بود که با تحول ماهیت انسان و نحوه وجود او سر و کار خواهد داشت. چگونه زیستن و چگونه بودن مربوط به حوزه حالات، اوصاف و عوارض انسان نیست بلکه به تمامیت وجود و هویت او مربوط است.
در فلسفه اخلاق درباره مسائلی از این قبیل بحث میشود: اساسا اخلاق چیست؟ کار اخلاقی چیست؟ معیار فعل اخلاقی چیست؟ ریشه ارزش اخلاقی چیست؟ مفاهیم اخلاقی چه نوع مفاهیمی است؟ مبادی فعل اخلاقی کدام است؟ آیا فعل اخلاقی غایتمند است؟ اخلاق مطلق است یا نسبی؟ رابطه اخلاق و اعتقاد چیست؟ رابطه اخلاق و دین چگونه است؟ و... بر این اساس میتوان گفت فلسفه اخلاق بررسی عقلانی و تحلیلی در باب مفاهیم و تعابیر و معیارها و افعال و... اخلاقی است.
الف- فلسفه اخلاق سبب روشن شدن زوایای متعدد اخلاق ا زقبیل چیستی فعل اخلاقی، معیار ارزش اخلاقی و... می گردد. بر این اساس متولیان تربیت اخلاقی در جامعه، مسیر، جهت، روش ها و امکانات مورد نیاز برای تربیت اخلاقی را متناسب با یافته های فلسفه اخلاق در نظر گرفته و فراهم می کنند. برای مثال اگر کسی اخلاق را از مقوله محبت یا علم و یا... بداند قطعا حکم به تلاش برای برقراری محبت در دل ها یا افزایش تعلیم، علم و یا... در جامعه خواهد داد. پس جهت، مسیر و... استقرار اخلاق در جامعه، مبتنی بر موضع گیری خاص ما در فلسفه اخلاق است.
ب- مباحث فلسفه اخلاق که در آن به بررسی نظریات و مکاتب مختلف پرداخته میشود سبب آشکار شدن و وضوح یافتن و شناسایی درست مکتب اخلاقی اسلام خواهد شد و زوایای آن را هرچه بیشتر معلوم خواهد ساخت.
به پیوند اخلاق و دین میتوان از جهات مختلفی توجه کرد از جمله اینکه:
الف- دین میتواند بنیاد اخلاق باشد و از این طریق میتواند آن را ضمانت کند. اساسا اگر قرار است اخلاق به طور کامل تحقق یابد باید بر اساس دین و با تکیه بر دین (معرفت ا...) باشد. قدر مسلم این است که دین حداقل به عنوان پشتوانه برای اخلاق بشر ضروری است. چرا که اولا تاریخ و تجربه نشان داده آنجا که دین از اخلاق جدا شده، اخلاق خیلی عقب مانده است. ثانیا دین به راحتی می تواند انضباط های اخلاقی محکم و پولادین را به وجود آورد. ثالثا به عنوان مؤید میتوان گفت حتی بعضی از متفکران که در مبحث اخلاق به تأمل پرداخته اند به این مسئله اذعان دارند که دین بهترین پشتوانه برای اخلاق است؛ برای مثال داستایوفسکی نویسنده روسی می گوید: «اگر خدا نباشد همه چیز مباح یا مجاز است.»
ب- وجود اخلاق و نیاز بشر به آن، دلیلی بر نیاز به دین است. بدین بیان که انسان ها هرگز بدون اخلاق نمی توانند زندگی کنند، جامعه بشری لزوما نیازمند اخلاق است. از طرف دیگر اخلاق مورد نیاز جوامع بشری باید اخلاقی همه جانبه و با مبنا و پایه و اساسی محکم باشد. این نوع اخلاق نیز تنها با وجود دین و معنویت دینی امکان پذیر است که بهترین تغذیه کننده چنین اخلاقی است و تنها راه آن است. پس بشر به دین نیز محتاج و نیازمند است. حتی باید افزود که این نیاز و احتیاج همیشگی و دایمی است چرا که بشر همواره نیازمند اخلاق است.
ج- اوصاف اصول اخلاقی مانند جاودانگی و یا نسبیت و...عینا به دین هم منتقل میشود و باعث جاودانگی یا... اصول اخلاقی دین نیز می گردد. توضیح اینکه دین اسلام از سه قسمت عقاید، احکام و اخلاق تشکیل شده است. حال اگر کسی اخلاق و یک سلسله تعلیمات اخلاقی و انسانی را جاودان نداند و به این نتیجه برسد که اخلاق اساسا نسبی و موقت است، نتیجه این عقیده این است که اصول اخلاقی و تربیتی و تعلیماتی اسلام (یا به طور کلی دین) هم نمیتواند اعتبار جاودانه داشته باشد و باید پذیرفت که اصول اخلاقی اگر هم اعتباری داشته است در زمان خودش معتبر بوده است و بعد از تغییر مقطع تاریخی آن و تغییر اوضاع باید این اصول اخلاقی تغییر نموده و آنگاه اصول اسلام نیز تغییر بکند و بخشی از اسلام (اخلاقیات آن) منسوخ گردد.
ریشه اخلاق ورزی را در انسان باید در گرایش خاصی که در اعماق وجود او نهفته است، جویا شد. یکی از گرایش های انسان که از مقوله خیر و فضیلت و از مقوله اخلاق است، گرایش به حس اخلاقی است. برخی از گرایش های انسانی به خاطر منفعت و سود اوست و افعالی را که انجام می دهد به خاطر سودی است که در آن نهفته است مانند وسایلی که حوایج مادی او را رفع میکند. گرایش انسان به منفعت همان «خود محوری» اوست. این نوع افعال عامل حفظ و بقای حیات انسان است. اما اموری هست که انسان به آنها گرایش دارد ولی نه به دلیل اینکه منفعت دارند بلکه به دلیل اینکه فضیلت و خیر عقلانی است. نفعت خیر حسی است و فضیلت خیر عقلانی است، مانند گرایش انسان به راستی، تقوا و پاکی از آن جهت که راستی، تقوا و پاکی است و تنفر و دوری از مقابل آنها. این فضیلت ها نیز دو نوع است بعضی فردی است مانند تقوا، شجاعت... و برخی اجتماعی است مانند نیکوکاری، احسان، فداکاری...
گرایش اخلاقی انسان در آغاز تولد امر متعین و مشخصی در نفس انسان نمی باشد. انسان با یک نفس قالب بندی شده نسبت به گرایش های اخلاقی به این دنیا نمی آید. بلکه انسان با استعداد اخلاق ورزی به این دنیا گام می نهد. گرایشات ارزشی به صورت استعداد در نفس انسان وجود دارند. به بیان دیگر انسان در آغاز تنها مستعد اخلاق ورزی است و بس. گرایش اخلاقی انسان آنگاه به منصه ظهور می رسد و آنگاه از قوه به فعل می گراید که انسان شروع به رفتار کند. زندگی فردی و اجتماعی انسان بست ریرا برای شکوفایی فطرت اخلاقی او فراهم می آورند. انسان میتواند در زندگی خود با تقویت تدریجی شامه نفس خود و شکوفایی گام به گام آن، ارزش های اخلاقی را درک و بدان گرایش یابد.
به اجمال باید گفت حس اخلاقی، خود از لوازم و آثار حس پرستش است. در واقع، گرایش اخلاقی انسان گویی امتداد و پرتوی از گرایش پرستش اوست. بر این اساس میتوان به دو نکته اشاره داشت:
1- این پرسش قابل طرح است که اگر ما حس اخلاقی را به حس پرستش ارجاع دهیم و از لوازم و آثار آن بشناسیم در این صورت رابطه افعالی که ناشی از حس پرستش هستند و افعالی که از حس اخلاقی سرچشمه می گیرند، چگونه است؟ آیا اینها دو سلسله فعل متمایزند یا چنین نیست؟ در پاسخ باید گفت بر اساس نظر مختار، روح موجود در کالبد این دو سلسله افعال یک چیز است. این افعال نهایتا از یک منشأ سرچشمه می گیرند، در هر دو دسته از افعال، در نهایت، در مقام تحقق گرایش خداشناسی و فعلیت بخشیدن به حس پرستش خویشتن هستیم. پس انسان دو سلسله فعل متمایز ندارد بلکه همه افعال او از یک سلسله هستند. در عین حال میتوان گفت از برخی جهات دارای تفاوتند مثلا حداقل از جهت فعلیت بخشیدن به حس پرستش افعال دارای شدت و ضعفند، یا از جهت آگاهانه یا نا آگاهانه بودن افعال در ارتباط با حس پرستش دارای تفاوتند و....
2- ارجاع حس اخلاقی و فعل ناشی از آن به حس پرستش و فعل ناشی از آن، این مسئله را مطرح می کند که میتوان نوعی «تحویل پذیری» را در احساسات یا گرایش ها و افعال پذیرفت. انسان صرفا دارای گرایش های هم عرض و مستقل از هم نیست بلکه حداقل برخی از گرایش های او پرتو و آثار گرایش های بنیادی دیگر او هستند. شاید بتوان این گرایش ها را به اولیه و ثانویه تقسیم کرد.
اعتقاد بر اخلاق و عمل اثر می گذارد و اخلاق و عمل نیز به نوبه خود بر اعتقاد اثر میگ ذارند. معنویت یا مادیت اخلاقی و عملی کاملا در اعتقاد مؤثر است و بالعکس، اعتقاد مادی یا غیر مادی نیز در اخلاق و عمل مؤثر واقع می شود. برای اعتقاد محکم و استوار داشتن باید فضای مساعد اخلاقی و عملی نیز فراهم آورد. برای مثال اعتقاد الهی در فضای مساعد اخلاقی و عملی معنوی، استحکام یافته و پایدار می ماند. در غیر اینصورت مادیت اخلاقی به تدریج آن را مضمحل و فرسوده می سازد. نیز اعتقاد مادی و غیر الهی نمی تواند با اخلاق و عمل معنوی سازگار باشد و دیر یا زود، اخلاق و عمل معنوی، اعتقادی همسو با خود را تحقق می بخشد و یا بالعکس، اعتقاد مادی، اخلاق و عمل مادی موافق و سازگار با خود را تحقق خواهد بخشید و سبب از بین رفتن خلق و فعل معنوی خواهد شد.