بعضی از متکلمین جواب این شبهه را بدین قسم داده اند که: این اشکال وقتی وارد است که خداوند بخواهد در روز بازپسین تمام بدن آکل و تمام بدن مأکول را زنده فرماید، در این صورت این اشکال به جا خواهد بود که اگر بدن آکل را محشور کند، تمام بدن مأکول و اگر مأکول را محشور فرماید، تمام بدن آکل محشور نشده است؛ و بنابراین یا بدن آکل (خورنده) و یا بدن مأکول (خورده شده) محشور نشده است.
ولی آنچه خداوند از این دو بدن خلق می فرماید تمام بدن آن ها نیست بلکه تنها همان اجزاء اصلی آن ها را که قوام وجودی این دو بدن به آن بستگی دارد محشور می کند؛ چون هر شخصی در بدنش یک اجزاء اصلی وجود دارد، و یک اجزائی هم بر آن اجزاء اصلی اضافه می گردد، و این اجزاء زائد همیشه از اجزاء اصلی بیش تر است.
مثلا: طفلی که از مادر متولد می شود، یک بدن موجود خارجی دارد که دارای تشخصاتی است، و دارای صفات خاص و مشخصاتی از نقطه نظر شکل و اندام و رنگ و غیر ذلک می باشد، که هر چه بعدا با تغذیه از مواد مختلف، بدنش رشد کند و بزرگ شود، آن مشخصات اولیه تغییر نمی پذیرد. اگر این طفل مثلا در وقت تولد سه کیلوگرم باشد، بعدا که در اثر رشد به جوانی می رسد و وزنش به صد کیلوگرم می رسد، باز شکل و اندام و طرز استخوان بندی و رنگ بدن و خطوط کف دست و کف پا و سایر جهاتی که از مشخصات اصلی او بوده به هیچ وجه تغییر و تبدل پیدا نمی کند. و اگر این شخص بیمار گردد یا به سن کهولت و پیری برسد و آن وزن صد کیلو به پنجاه کیلو گرم برسد، باز در این خصوصیات و مشخصاتی که از اختصاصات اوست تغییری حاصل نمی شود.
پس آنچه بر بدن اضافه می شود و یا از آن کسر می گردد همان اجزاء زائد غیر اصلی است، و اما اجزاء اصلی به طور پیوسته در بدن باقی است، و هیچگاه دستخوش زوال و فناء و نابودی نمی گردد؛ و به همین جهت شکل و شمائل افراد تغییر نمی کند و پیوسته مردم به همان خصوصیات، از یکدیگر متمایز و شناخته می شوند.
در روز حشر، خداوند تبارک و تعالی همان اجزاء اصلی بدن آکل و بدن مأکول را زنده می کند و همانطور که گفته شد آن اجزاء همیشه ثابت و باقی هستند و قابل فنا و نیستی نمی باشند؛ زیرا قوام و هستی بدن ها به آن اجزاء است؛ و اما زیادی ها و اجزاء زائد که همیشه در بدن انسان، ورود و خروج دارند؛ تبدیل به غذا می شوند، تبدیل به خون، و سپس تبدیل به گوشت و استخوان می گردند و پس از آن دوباره بر اثر بیماری کهولت یا... که بدن تحلیل می رود به نحوی از بدن خارج می شوند؛ اینها همه خارج از بدن است.
بدن انسان حکم مجرائی را دارد که از یک طرف پیوسته در آن آب وارد می شود و از طرف دیگر خارج می گردد ولی آن مجرا همیشه ثابت است ولو آبی در آن جریان نداشته باشد و اگر شخصی بخواهد جوی آب را برگرداند کافیست آب را در آن به جریان در آورد زیرا اساس مجرا که خود جوی است باقیست.
آنچه انسانیت انسان را از نقطه نظر بدن و طبیعت تشکیل می دهد، همان اجزاء اولیه است و آن همیشه ثابت و باقی است، چه در آکل باشد و چه در مأکول؛ و اجزاء دیگر حکم همان آب را دارد که از یک طرف مجرای بدن داخل، و از مجاری دیگر که از جمله آن تمام سلول های بدن است خارج می شوند.
انسان آکل که انسان مأکول را خورد، اجزاء اصلی و زیادی بدن مأکول وارد بدن آکل می شود، غذا می شود و هضم می شود و به صورت عصاره و خون و گوشت و... در می آید، ولی اجزاء اصلی او جزء اجزاء اصلی آکل قرار نمی گیرد، و اجزاء زیادی بدن آکل جزء قوام بدن آکل نیست و آن شخص آکل و خورنده،به وسیله اجزاء اصلیش محشور می شود. و در مأکول نیز قضیه از همین قرار است، خداوند اجزاء اصلی بدن او را محشور می فرماید و این اجزاء، جزء قوام بدن آکل نمی شود؛ چرا که اجزاء زیادی بدن مأکول جزء بدن آکل می شود، نه اجزاء اصلی آن. در اینصورت هیچگونه اشکالی لازم نمی آید. و به این ترتیب به شبه پاسخ داده اند.
به این دسته از متکلمین اشکال شده است که اگر این اجزاء اصلی شخص مأکول که فعلا اجزاء زیادی شخص آکل شده است، مبدأ موجود دیگری باشد؛ مثلا بدن مأکول در شکم آکل تبدیل به نطفه ای گردد که آن مبدأ پیدایش شخص دیگری قرار گیرد، چون در این صورت اجزاء اصلی مأکول، اجزاء اصلی یک انسان دیگری شده است، باز اشکال باز می گردد.
متکلمین جواب می دهند که خداوند متعال می تواند اجزاء اصلی مأکول را حفظ کند به طوری که آنها جزء اجزاء اصلی موجود دیگری واقع نشوند؛ و خداوند قدرت دارد که آنها را حفظ کند به طوری که جزء بدن دیگری نشوند تا چه رسد به جزء اصلی آن، یعنی از میان اجزاء مأکول چه اصلی چه زیادی که باهم داخل بدن آکل می شوند، اجزاء زیادی در بدن او بمانند و غذای شخص آکل شوند، ولی اجزاء اصلی جذب بدن آکل نگردند و بدون آنکه توقف و استقراری در بدن او داشته باشند و بدون تغییر و تبدیل به بدن او، به طور سالم از بدن آکل خارج شده و محفوظ بمانند، پس این اجزاء سالم وارد شده و سالم خارج می شوند.
و آن موجودی که در بدن آکل به صورت نطفه پدیدار می شود و مبدأ تکون انسان دیگر است، حتما از اجزاء زیادی بدن مأکول بوده است نه اصلی آن؛ و خداوند چنین توانائی و قدرت را دارد که بتواند در این کشمکش ها و ورود و خروج ها فقط آن اجزاء اصلیه را حفظ کند، و نگذارد دستخوش تحول قرار گیرد؛ و نه جزء اصلی بدن آکل گردد و نه جزء اصلی بدن دیگر که از نطفه آکل به وجود آمده است؛ و همینطور این اجزاء اصلی باقی بماند تا روز قیامت، بدون آن که در جریان خورد و خوراک انسان ها جزء اصلی یا زیادی بدنی از بدن ها شود.