در آیات قرآن سخن از بهانه جوئیهاى مشرکان در برابر دعوت پیامبران وجود دارد، گاه آن را سحر مى خواندند و گاه به تقلید نیاکانشان متوسل شده به سخن خدا پشت مى کردند در این مقاله به یکى دیگر از بهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره می کنیم. بهانه و اعتراضاتی که اصلا رنگ منطقی ندارد و همگی شبیه بهانه جوئی کودکان است که به عللی بهانه می گیرند، و خودشان نیز نمی دانند چه می خواهند. مانند آیه ای که مى فرماید: «و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم؛ آنها گفتند چرا این قرآن بر مرد بزرگى از این دو شهر (مکه و طائف) مردى ثروتمند و سرشناس! نازل نشده است؟!» (زخرف/ 31)
شکی نیست که قرآن باید بر یک شخصیت عظیم (نه فردی عادی) نازل گردد زیرا در همه ی افراد، توان تحمل وحی و رؤیت فرشته و قدرت بر رهبری و هدایت مردم نیست ولی ملاک شخصیت در نظر عرب معاصر با نزول وحی، همان زرو زور و درهم و دیناری بود که امثال ولیدبن مغیره به خوبی از آن برخوردار بودند از این جهت خود را محق می دیدند که نزول قرآن را بر فردی مانند پیامبر (ص) که فاقد مکنت مالی بود، زیر سؤال ببرند و بگویند: «چرا این قرآن بر مرد ثروتمندی از مکه و طائف فرود نیامد؟»
این سبک مغزان تصور مى کردند ثروتمندان و شیوخ ظالم قبائل آنها مقرب ترین مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مى کردند که این موهبت نبوت و رحمت بزرگ الهى، چرا بر یکى از این قماش افراد نازل نشده است؟ و به عکس بر یتیم و فقیر و تهیدستى به نام محمد (ص) نازل شده، این باور کردنى نیست! آرى آن نظام ارزشى نادرست چنین استنباطى هم به دنبال داشت، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فکرى آنها همین نظامات ارزشى غلط است که گاه حقایق را کاملا واژگون نشان مى دهد. حامل این دعوت الهى باید کسى باشد که روح تقوى سراسر وجودش را پر کرده باشد، انسانى آگاه، با اراده، مصمم، شجاع، عادل، و آشنا به درد محرومان و مظلومان، این است ارزشهایى که براى حمل این رسالت آسمانى لازم است، نه لباسهاى زیبا و قصرهایى گرانبها و مجلل و انواع زینتها و تجملات، مخصوصا هیچیک از پیغمبران خدا داراى چنین شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصیل با ارزشهاى دروغین اشتباه شود.
در اینکه منظور بهانه جویان کدام شخص در مکه و طائف بود؟ در میان مفسران گفتگو است، ولى غالبا "ولید بن مغیره" را از مکه و "عروة بن مسعود ثقفى" را از طائف شمرده اند، هر چند بعضى نام "عتبة بن ربیعه" از مکه و "حبیب بن عمر ثقفى" از طائف را نیز به میان آورده اند. ولى گفتار آنها ظاهرا روى شخص معینى دور نمى زد بلکه هدف آنها اشاره به یکى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبیله دار بوده است. قرآن مجید براى کوبیدن این طرز تفکر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شکنى مى گوید، و دیدگاه الهى و اسلامى را کاملا مجسم مى سازد، نخست مى گوید: آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم مى کنند؟! «أ هم یقسمون رحمت ربک؛ آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند.» (زخرف/ 32)
تا به هر کس بخواهند نبوت بخشند، و کتاب آسمانى بر او نازل کنند، و به هر کس مایل نباشند نکنند، آنها اشتباه مى کنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسیم مى کند، و او از همه کس بهتر مى داند چه کسى شایسته این مقام بزرگ است، چنان که در آیه 124 سوره انعام نیز آمده است «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر مى داند رسالت خود را در کجا قرار دهد.» از این گذشته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در میان انسانها وجود دارد هرگز دلیل تفاوت آنها در مقامات معنوى نیست، بلکه: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا؛ ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میان آنان تقسیم کردیم، و بعضى را بر بعضى برترى دادیم، تا آنها یکدیگر را تسخیر کنند به یکدیگر خدمت نمایند.» (زخرف/ 32)
آنها فراموش کرده اند که زندگى بشر یک زندگى دستجمعى است، و اداره این زندگى جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکان پذیر نیست، هر گاه همه مردم در یک سطح از نظر زندگى و استعداد، و در یک پایه از نظر مقامات اجتماعى باشند اصل تعاون و خدمت به یکدیگر و بهره گیرى هر انسانى از دیگران متزلزل مى شود. بنابراین نباید این تفاوت آنها را بفریبد، و آن را معیار ارزشهاى انسانى پندارند. «و رحمت ربک خیر مما یجمعون؛ بلکه رحمت پروردگار تو از تمام آنچه گردآورى مى کنند (از مال و جاه و مقام) برتر و بهتر است.» (زخرف/ 32) بلکه تمام این مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قیمت ندارد.