برخی ازصاحب نظران بر این باورند که وجدان شکنجه می بیند این مسئله در عبارات ادبی زیر هم مشاهده می شود: «کسی که وجدان دارد چون به اشتباه خود پی برد رنج خواهد کشید، علاوه بر اعمال شاقه این تنبیه را هم می کشد.» (داستایوکسی)
«من در زندان آدم کشانی را می شناختم که آنقدر خوشحال و بی خیال بودند که وجدانشان حتی یک لحظه نیز آنان را آشفته و پریشان نساخته است.» (داستایوکسی)
« اما آن زندانی که مرد تحصیل کرده است و دستخوش تحریک و سرزنش وجدانی حساس قرار گرفته است، با تحمل رنج های اخلاقی که هر گونه مجازات در برابر آن ناچیز می نماید، درباره جنایت خود قضاوتی چنان قاطعانه و بی شفقت می کند که سخت ترین و شدیدترین قوانین نیز آن طور نمی توانند قضاوت کنند.» (داستایوکسی)
«بی رحمی و قساوت درکشتار ایران، وجدان او را ناراحت و معذب نساخت.» (تولستوی)
«اما از این تمدن چه کسی استفاده کرده است؟ تنها کسانی که دارای وجدان نیستند، زیرا در صورتی که وجدان نداشته باشند ندامت چه تأثیری درآن ها خواهد داشت؟ برعکس اشخاص شایسته و کلیه کسانی که حس شرافت و وجدان اخلاقی خویش را حفظ کرده اند رنج می برند.» (داستایوسکی)
عبارت دومی و چهارمی چنان که روشن است به عنوان شگفت انگیز نبودن وجدان گفته شده است و نویسنده می خواهد این حالت را به عنوان یک حالت استثنایی در افراد انسانی قلمداد نماید. در این پدیده (شکنجه وجدان) وجدان مخصوصی در درون ما احساس می گردد که درنتیجه انجام کار زشت، رنج می بیند، بدون شک این وجدانی است که قابل زشت شدن می باشد. باز جای تردید نیست که این دو موضوع (زشت شدن و شکنجه دیدن) با همدیگر تفاوت دارند، زیرا آن چه که زشت می شود موضوعی است که وجدان با آن رنگ آمیزی می گردد، مانند رنگ آمیزی شدن یک جرم مادی با رنگ وغیره، در صورتی که شکنجه دیدن که در نتیجه آن زشتی به وجود آمده است جنبه کا رو حرکت روانی دارد. وانگهی، اگرهم فرض کنیم این دو پدیده یکی بیش نیستند، باز دراین واقعیت تردید نیست که آگاهی و احساس و زشتی و شکنجه غیر از خودش زشتی و شکنجه می باشد، بنابراین، بر فرض یگانگی زشتی و پدیده شکنجه، باز واقعیت این دو پدیده چیزی است و احساس و آگاهی به آن ها چیزی دیگری است.
نوع شکنجه وجدان
شاید شکنجه ای که وجدان می بیند یک نوع نبوده باشد، مثلا ندامت غیر از خجلت و شرمندگی می باشد، بلکه به عقیده ما، ندامت شاید انواع گوناگونی دارد که بسته به انگیزه آن ندامت می باشد، مانند خواستن که با اختلاف موضوعات خواسته شده مختلف می باشد و به هر حال بارزترین ومهم ترین شکنجه وجدان همان انزجار و سرخوردگی از خود می باشد، زیرا محبوب ترین اشیاء برای انسان همان«خود» است و هنگامی که از«خود» سر می خورد بزرگترین و دردناک ترین شکنجه را احساس می کند. اما برای تکامل شخصیت بشری این پدیده کافی نیست. زیرا کفایت کردن به شکنجه وجدانی مانند آن کودک است که در مقابل جراحت پایش که او را ناراحت نموده است، فقط به فریاد زدن قناعت می کند بلکه برای جبران و مرهم این زخم درونی دو چیز لازم وضروری است:
یکی ندامت.
دوم – قصد بازگشت از جرم و اقدام به جبران آن. اگر این مرهم ها درست انجام شود، حقیقتا وجدان انسان آسوده می گردد یا دست کم از آن و شکنجه ای که مایه عذاب او بود رهایی می یابد.