مسلم است که طرح حاکمیت خداوندی برای عمل در یک جامعه امروزی که قرون و اعصاری زیاد بدون اینکه در مغز گردانندگان جوامع چنین مفاهیمی مطرح شده باشد، و با در نظر گرفتن بروز عقاید و مکتبهایی که حکومت مردم بر مردم را اگرچه به عنوان شعار مطلوب و آرمان به طور جدی مطرح ساخته اند بسیار بعید و نامأنوس جلوه خواهد کرد، همان اندازه که طرح انسان رها از زنجیر خودخواهی و از خودبیگانگی بعید و نامأنوس جلوه می کند. بنابراین، آنچه که منطق واقع یابی انسانی اقتضاء می کند، این است که ما خود واقعیت را پیگیری نموده و هراسی از شرایط ساختگی ذهن ها که به وسیله پیشتازان قدرت پرست و خود محور به وجود آمده و هر گونه واقعیت های ضروری و مفید را بعید و نامأنوس جلوه می دهد، نداشته باشیم، لذا باید نخست مفردات قضیه (حاکمیت خداوندی) را از آلودگی های گوناگون ذهن که قیافه واقعی آن دو را پوشانده است تصفیه و تنقیح نمائیم.
الله
بدون کمترین تردید نمی توان به آن مفاهیمی که در اذهان معمولی بشری ساخته می شود و یا در افکار آن دسته از کسانی که درباره خدا به نوعی حساسیت دچار شده اند، ارزش شناخت درباره آن موجود برین قائل شویم، و به عبارت ساده تر اینان خدا را نمی شناسند و او را به جای نمی آورند. شگفت آورتر از این انحراف فکری دیده نمی شود که قانون لزوم رجوع به پایین ترین و عالی ترین مختصات یک حقیقت برای شناخت آن، در همه واقعیات جهان هستی مورد قبول قرار گرفته است، ولی درباره شناخت الله قانون مزبور مراعات نمی شود!! به عنوان مثال برای به دست آوردن شناختی صحیح درباره گل و ترتیب اثر دادن به آن شناخت؛ بهره برداری از قانون مزبور را ضروری می بیند که می گوید: باید از گل دو برگی بسیار ساده تا آن گل که دارای برگهای زیاد و بوی عالی و رنگهای متنوع و شکل بسیار زیبا است، همه و همه مطرح شود، و نمی توان برای تحصیل معرفت به درک ابتدایی کسی که در دامنه کوهها فقط یک نوع گل ساده را دیده است، قناعت نمود، ولی درباره مفهوم الله تصور ابتدایی ترین مفهوم در ذهن های پایین اکتفا می نمایند:
هستش خدا مثال یکی پادشای پیر *** بالای آسمون تنه ور پایه پندری!!
هرجا که را مره ادماش با خوش مرن *** دیوونخونش چو حیطه مصفایه پندری!!
اینان اطلاعی ندارند از اینکه خدا در درون ابراهیم خلیل و موسی بن عمران و عیسی بن مریم و محمد بن عبدالله (ص) چگونه دریافت شده است، اینان نمی دانند در درون علی بن ابیطالب (ع) درباره خدا و دریافت آنچه می گذرد، بلکه در ردیف های پایین تر از آن پیشوایان الهی از قبیل ابن سینا و فارابی و سهروردی و شیخ محمود شبستری و مولوی، جلال الدین، و دکارت ها چه می گذرد: «اگر کسی به خود اجازه بدهد که درباره خدا تردید کند او قدرت ندارد که حتی واقعیت یک اصل بدیهی و ریاضی را برای من اثبات نماید» آیا وقتی که می گوئیم (حاکمیت در روی زمین بر بندگانش) خدای مجسم در ذهن ابتدایی را به عنوان «یک پادشای پیر که بالای آسمون تنه ور پایه» قصد می کنیم، یا خدای علی بن ابیطالب و شاگرد مکتبش ابوذر غفاری و طلایه دارانی مانند سلمان فارسی و مالک اشتر و غیره را ؟! خداوندی که حاکمیت او رادر زمین برای انسان ها مطرح می کنیم، «موجود برین است که نظم و قانون شگفت انگیز جهان اثر اراده او را در جهان هستی با وضوح کامل نشان می دهد. آن موجود برین است قدرت مطلقه و علم مطلق او نمونه هایی را در این جهان برای نجات یافتگان از خودمحوری و لذت پرستی ظاهر می نمایند. آن خداوندی که همه انسان های آگاه در همه جوامع و ملل از قدیمترین دوران زندگی بشری تا کنون دریافت او را با عبارات و کلماتی گوناگون ابراز می دارند.
آن خداوندی که نسبت شعاع وجودش بر دیگر موجودات، نسبت نور است که در اجسام شفاف مانند شیشه نفوذ دارد، ولی عین آنها نیست. خداوندی که به فطرت پاک و وجدان با عظمت انسان ها آن نیرو و استعداد را داده است که اراده و مشیت الله را درباره حق و باطل و حیات معقول چه به به وسیله پیامبران عظام و چه به وسیله عقول سلیمه و راهنمایی های حکمای راستین که نمونه هایی از پیامبرانند درک و دریافت نمایند. خداوندی که به همه مردم قدرت راز و نیاز و ارتباط مستقیم آنان را با خود، عنایت فرموده است. خداوندی که نیرو و مسیر تکامل را برای همه انسان ها عطا فرموده است آنان را با به دست آوردن یک آگاهی والا حاضر در پیشگاه خود معرفی نموده است. خداوندی که مبنای خلقت جهان و انسان را بر عدالت استوار ساخته و اندک ظلم بر بندگان و حتی بر جانداران ناچیز را محکوم ساخته است. خداوندی که راه وصالش را به شماره نفوس مخلوقات خود قرار داد ه است، (الطرق الی الله بعدد نفوس الخلایق) یا به عدد انفاس الخلایق. آری مقصود از (خدا) درمسئله «حاکمیت خدا» این است، نه آن خدایان ساخته شده ذهن مردم عامی و خودپرستان گریزان از خدا که جریان محیط و اجتماع و قدرت پرستان خود محور آنان را در ابتدایی ترین مراحل معرفت متوقف ساخته اند.
حاکمیت
عین همان آلودگی های ذهنی و نقص معلومات که انسان های فراوان را از دریافت الله محروم ساخته است، در موضوع حاکمیت خداوندی نیز وجود دارد. عده ای گمان می کنند که مقصود از حاکمیت خدا عبارت است از اینکه خداوند عز و جل در شکل یک موجود بزرگ مجسم می شود و در پشت میز می نشیند و کاغذی به دست می گیرد و قوانین بشری را می نویسد و آنگاه چنین توهم می کنند که خدا به وسیله اقویا و زورمندان خود محور، اراده خود را بر مردم تحمیل می کند و همه مردم از روی اجبار تن به حاکمیت آن اقویا می دهند!! بعضی دیگر چنین تصور می کنند که حاکمیت خداوندی بر انسان ها، یعنی حاکمیت طبقه ای مخصوص که جنبه معنوی دارند و این جنبه هم برای آنان یک حرفه ای است مانند دیگر حرفه ها. درباره تفسیر حاکمیت خدا در اذهان مردم از این پندارها و لاطائلات فراوان وجود دارد. ولی برای یک انسان محقق و واقع جو تکیه بر این پندارها برای تفسیر (حاکمیت خدا) همان مقدار ارزش دارد که زباله های یک شهر بزرگ ارزش تفسیر نوابغ و خردمندان آن شهر را دارد!! اگر ما این نظریه را بپذیریم که رابطه خدا با انسان ها شبیه به رابطه روح با فعالیت هایش می باشد.
البته هیچ تردیدی نیست که این یک شبیه نارسا است و فقط برای توضیح گفته شده است «و لیس کمثله شیء؛ هیچ چیزی مثل او نیست.»، آن وقت می فهمیم که حاکمیت خدا چه معنا می دهد. برای توضیح بیشتر می گوییم: آیا هیچ عاقلی سراغ دارید که در حاکمیت (من) یا «روان» یا «شخصیت» یا هر اصطلاح دیگری که شما می پسندید، بر بدن تردیدی داشته باشد؟! آیا یک روانشناس و یا یک فیلسوف سراغ دارید که مدیریت و توجیه اجزای برونی و درونی انسان را به وسیله (من) منکر شود؟! مسلما چنین شخصی تاکنون دیده نشده و پس از این هم دیده نخواهد شد، و ما می دانیم که هرگز من شخصیت ازدرون انسانی بیرون نمی آید که روی صندلی نشسته و به مدیریت اجزاء درونی و برونی انسان بپردازد. این (من) به وسیله استعدادها و نیروهای متنوع که در انسان وجود دارد مانند عقل و اندیشه و هوش و نبوغ و وجدان و قلب با صدها فعالیتش، به مدیریت موجودیت انسانی می پردازد، این مثال را به عنوان تشبیه کامل بر ناقص به مسئله (حاکمیت خدا) می توان بدین نحو تطبیق نمود که عقول رشد یافته انسان ها و وجدان و فطرت پاک آنان و پیامبران عظام، وسایل حاکمیت خداوندی هستند، چنانکه عقل و اندیشه و هوش و نبوغ و قلب با صدها فعالیتی که دارد وسایل فعالیت من می باشد. پس در حقیقت منظور از حاکمیت خداوندی بروز و ظهور اراده خدا به وسیله پیامبران و عقول و وجدانهای سلیم در جوامع بشری و اجرای آن به وسیله خود انسان ها است، مانند حرکت عضلانی انسان با به وجود آمدن اراده از (من) که مدیریت و توجیه موجودیت آدمی را در اختیار دارد. آیا می توان امکان نفوذ و به فعلیت آمدن حاکمیت خداوندی را اینگونه که طرح نمودیم پذیرفت؟ بلی، برای اثبات این مدعا می توانیم دلایل زیر را مورد توجه قرار بدهیم:
1- هیچ گونه جای تردید نیست که با قطع نظر از یاوه گویان قدرت پرست و عشاق مکتب «ماکیاولی» و آتش افروزان تنازع در بقاء کوشش ها و تلاشهای صمیمانه رهبران قلمرو معرفت و پیشتازان انسانی جوامع، چه در قلمرو اقتصادی و چه قلمرو سیاست و فرهنگ و اهداف و آرمانهای تعلیم و تربیت همه و همه در این راه مصرف می شود که آنچه را که واقعا به حال بشر سودمند است کشف و در اختیار انسان ها قرار بدهند و از این راه سعادت بشری را تامین نمایند، و اسناد این پدیده مقدس به خداوند و حاکمیت او بر انسان ها در قرآن مجید چنین گوشزد شده است: «فاما الزبد فیذهب جفاء واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض؛ اما کف های ناپایدار پوچ می شوند و از بین می روند و اما آنچه که به حال مردم سودمند است در روی زمین پایدار می ماند.» (رعد/ 17) این است نوع حاکمیت خداوندی بر مردم از مجرای قوانین هستی. «ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ ما پیامبران خود را با دلایل آشکار فرستادیم و کتاب و میزان را با آن پیامبران نازل نمودیم تا مردم به عدالت قیام کنند.» (حدید/ 25) آیا حکومت عادلانه برای وصول به رشد و عدالت که خداوند آن را هدف رسالت پیامبران معرفی کرده است، در نهاد و عقول سلیم و وجدانهای پاک آدمیان وجود ندارد؟ بلی حتما وجود دارد که هیچ مکتبی تا کنون قدرت مخالفت با آن را نداشته است، این است حاکمیت خداوندی بر مردم به وسیله پیامبران که کاری جز شکوفا ساختن نهادهای مثبت انسان ها ندارند.
2- همه فلاسفه و دانشمندان انسان شناس با همه اختلافاتی که در جهان بینی و انسان شناسی دارند، در این مسئله اتفاق نظر دارند که انسان در مسیر تکاملی به آن عظمت و استقلال می رسد که می تواند اصول بنیادین سرنوشت حیات خود را بارور ساخته از امتیازات حیات معقول برخوردار گردد. پی گیری مستمر پیشتازان راستین بشری در گذرگاه قرون و اعصار برای تقویت و به فعلیت رسانیدن این عظمت و استقلال بسیار جدی تر از آن بوده است که حمایتگر آن قدرت پرستی و خود محوری و «ماکیاولی گری» بتوانند آن را شوخی تلقی نمایند و «نیچه» «توماس هابس» برای او فلسفه بگویند و «واتسون» و «اسکینر» هم روانشناسی برای او تلقین نمایند. این عظمت و استقلال بر پایه آن آزادی که آدمی را به مرحله اختیار باید برساند، استوار شده است. جستجوی جدی این آزادی و اختیار در نهاد بشری از اساسی ترین نمودهای حاکمیت خدوندی بر انسان ها است. رهایی از عوامل جبری و شبه جبری برون ذاتی و به دست آوردن اختیار را نمی توان به یک مشت عوامل و پدیده های جبری طبیعت و بنی نوع انسانی مستند ساخت. تلاش برای این رهایی بوده است که بشر را همواره از سقوط پرتگاه های نابوده کننده حفظ نموده است. این اختیار که عبارت است از آزادی شکوفا در مسیر خیر و کمال بدون پذیرش موجود برین (الله) و احساس تعهد برای وصول به خیر و کمال که قطعا ریشه فوق طبیعی دارد، امکان پذیر نیست، بنابراین معنای حاکمیت خدا چنین است که خداوند متعال بذرهای خیر و کمال را در نهاد انسان ها کاشته و به وسیله عقل وجدان و پیامبران عظام، رویاندن و به عظمت رساندن آن بذرها را از انسان ها می خواهد.