عدل عبارت است از قرار دادن هر چیز در جای مناسب خویش. برخی گمان کرده اند که این تعریف سرشار از ابهام است، زیرا یک اصل کلی است که مصادیق آن به روشنی مشخص نیستند. اما باید عنایت کرد که یک تعریف آنگاه مبهم است که بر کلیت یا عمومیت آن ایراد و نقدی وارد باشد. اما اگر یک تعریف از این زاویه دارای کاستی نباشد، مبهم نیست. هرچند که شاید مصادیق آن روشن نباشند. برای تعیین مصادیق باید به منبعی که عهده دار تطبیق آنهاست، رجوع کرد.
یک حقوقدان نیز آنگاه که می خواهد عدل را بشناسد، باید در تشخیص مصداق های آن هوشیای ورزد. برای انجام این کار، باید هم پدیده های هستی را شناخت؛ هم جایگاه هر پدیده را در نظام آفرینش دریافت و هم دانست که چگونه می توان هر پدیده را در جای خود نشانند. اگر یک حقوقدان، همانند هر کس دیگر که با عدل میانه ای دارد، این سه گام پیشین را بر دارد، می تواند آن مفهوم کلی را بر مصادیق روشن تطبیق بخشد.
از این گذشته، باید هشیار بود که عدل اگرچه یک مفهوم ارزشی است، اما صرفا اعتباری نیست. چنین نیست که عدل در جهان است حقیقتا وجود نداشته باشد و تنها ساخته اندیشه انسان باشد. عدل نیز مانند بسیاری از مفاهیم ارزشی دیگر، در واقع بر گرفته شده از جهان آفرینش است و از امور تکوینی انتزاع شده است. بجاست که در این باره مثالی آورده شود. هنگامی که چند تن گرد هم می آیند تا کاری هدفدار و سازمان یافته اانجام دهند، می توان وضعیت آنها را نمودی از یک انسان زنده دانست. یک انسان دارای «رأس» (مرکز فرماندهی به اندام ها) و عضو ها (اجزای فرمانبر پیکره که هر یک وظایفی ویژ دارند) است. با این برگزینش و انتزاع، میتوان در آن مجموعه چند نفره یک تن را به عنوان رأس و رئیس فرض کرد که دیگران را رهبری می کند و بقیه را اندام ها و اعضایی دانست که هر یک به انجام وظیفه ای خاص مشغولند. با این برگزینش، اصطلاح رئیس و عضو پدید می آید. درباره عدل نیز همین حکایت جاری است. در نظام آفرینش، هر پدیده ای به جای خود نشسته است و سرگرم انجام وظیفه ای متناسب با وضع خود است. این سازگاری، هماهنگی، و تناسب کامل بیانگر عدل آفرینش است. انسان همین حالت را از امور تکوینی انتزاع می کند و با این برگزینش، هرگاه در همان مجموعه چند نفره هر کس به وظیفه خاص خود به طور مناسب عمل کند، آن وضع را عادلانه می شماد. پس عدل اگر چه یک مفهوم ارزشی است، اما در بستر هستی جاری است و حضور دارد. عدل در همه جهان جریان دارد، لیکن در مسائل ارزشی، مفهومی اعتباری است؛ و در امو تکوینی، مفهومی حقیقی است.
با این اشاره، روشن می شود که عدل یک اصطلاح باردار «اشتراک لفظی» نیست. نمیتوان گفت که عدل در کار خدا به معنایی خاص است و عدل انسانی به معنای دیگر؛ همانگونه که نباید پنداشت عدل اجتماعی وعدل سیاسی دارای دو معنای متمایزند و نیز پذیرفتنی نیست که این اقسام دارای تباین اختلاف مفهومی باشند. حق آن است که عدل مشترک معنوی است و در همه این اقسام به یک معناست، گرچه دارای تفاوت مصداقی است. تفاوت مصدای هگز با وحدت مفهومی ناسازگار نیست. برای درک روشن تر این مطلب، می توان علم را نیز در نظر آورد. علم دارای گونه های مختلف است، همچون علوم اعتباری یا حقیقی؛ حصولی یا حضوری؛ و علمی که عین ذات است یا علمی که افزون بر ذات است. این تفاوت ها همه برخاسته از اختلاف مصداقند نه مفهوم. علم در حقیقت تنها یک معنا دارد؛ لیکن در مصادیق گوناگون، جلوه های مختلف می پذیرد. به بیان دیگر، علم مشتک معنوی است. همین حالت درباره عدل نیز تحقق داد.