انسان ها هر اندازه در تصفیه و تزکیه درونی پیشرفت کنند، در عبور از درجه بارقه های موقت و گاه و بیگاه، به دوام شهود فروغ ربانی بیشتر توفیق خواهند یافت و دریافت های غیر اختیاری، به مشاهدات اختیاری مبدل می گردد. ورود به این مقام عرفانی، معلول یک عامل اساسی است و آن عامل عبارت است از: به وجود آمدن ظرفیت تحمل فروغ الهی که موجب می گردد بر دوام شهود آن فروغ با عظمت افزوده شود، همان گونه که بروز ظرفیت تعقل در یک علم، بر دوام فعالیت های مربوط به آن اختیاری بودن در مغز آدمی، افزوده می شود.
این معنی را در فعالیت های وجدانی هم می توان مشاهده نمود. کسانی که ندای وجدان را اجابت می کنند، در مراحل نخستین، انبساط و ابتهاج روانی آنان، گاه و بی گاه بوده و غیر اختیاری می باشد و با استمرار اجابت وجدانی، انبساط و ابتهاج مزبور، هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت، تحول صعودی پیدا می کند. از ابن سینا در کتاب الاشارات و التبیهات چنین آمده است: «سپس ادامه ریاضیت برای تصفیه و تهذیب درون به درجه ای می رسد که بارقه ای موقت که به درون او می تابید و آن را روشن می کرد به سرعت پایان می یافت به سکونت و استقرار مبدل می گردد و آن چه که از او ربوده شده بود، دمساز او می شود و بارقه، جای خود را به یک روشنایی آشکار می دهد و برای انسان، یک آشنایی پابرجا با آن نورانیت برقرار می گردد. گویا مصاحبت با آن مستمر گشته و با ابتهاجی که پیدا کرده است، از آن نورانیت برخوردار می شود. و در آن هنگام که از آن حالت (دریافت نورانیت) بر می گردد، حیرت و تاسف مفارقت از آن حالت، او را در خود فرو می برد.»
ابن سینا علت یا مقدمات وصول به این درجه از عرفان را بیان ننموده، ولی «خواجه نصیر الدین طوسی» در شرح خود؛ به این موضوع اشاره ای نموده است. با رویا رویی با جمال حق جل و علا،لذایذ عالی توصیف ناپذیری به روح و روان سالک سرازیر می شود. می توان گفت این لذایذ که به درون عارف سرازیر می گردد، از دو عامل مهم نشات می گیرد:
عامل یکم: آزادی «من عالی» انسان عارف از علایق، قیود و آلودگی های عالم ماده و مادیات که موجب به وجود آمدن لذایذ بسیار عالی در درون او می شود. علت تلازم بین آزادی «من عالی» از علایق و قیود و آلودگی های ماده از یک طرف، و احساس لذت بسیار عالی از طرف دیگر، رهایی روح آدمی از هر چیز است که با گسترش و احاطه و ابتهاج ذاتی آن ناسازگار می باشد. روح آدمی، ذاتا ابدگرا بوده و دارای گرایش به قرار گرفتن در جاذبه علت وجود خویش است، خدا. هر اندازه این روح از علایق و قیود آلودگی هایی که مانع گسترش و انتهاج و ابدگرایی و قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق می شوند، آزادتر شود، بدیهی است که ذات خود را از آنها نجات داده و به آن حریت حقیقی که مطلوبش می باشد، بیشتر نائل می گردد.
عامل دوم: دریافت فروغ ابتهاج انگیز ذات اقدس ربوبی است که هیچ لذتی با آن قابل قیاس نیست:
ای بلبل جان مست ز یاد تو مرا *** وی مایه غم پست ز یاد تو مرا
لذات جهان را همه یک سو فکند ***حالی که دهد دست ز یاد تو مرا
«منسوب به ابوسعید»
ابن سینا در کتاب «الاشارات» به هر دو عامل اشاره کرده، چنین می گوید: «العارفون المتنزهون اذا وضع عنهم دنس مقارنه وانفکو عن الشواغل خلصوا الی عالم القدس و السعاده وانتعشوا بالکمال الا علی وحصلت لهم اللذه العلیا؛ انسان های عارف که به مقام تهذب و تنزه نائل شده اند، هنگامی که کثافت های مرتبط به بدن مادی از آنان بر کنار شود و از علایق و اشتغالات مزاحم صعود به سوی جاذبیت ربوبی رها شوند، با کمال آزادی و خلوص به وصول عالم قدس و سعادت نائل گشته و دریافت کمال اعلی، آنان را به نشئه وجد روحانی در می آورد و لذت اعلا آنان را فرا می گیرد.»
او در مورد دیگر،عامل دوم را نیز متذکرشده و می گوید: «فاذا عبر الریاضه الی النیل صار سره مراه مجلوه محاذیا بها شطر الحق وردت علیه اللذات العلی، و فرح بها من اثر الحق وکان له نظر الی الحق ونظرالی نفسه و کان بعد مترددا؛ هنگامی که از ریاضیت به سوی نائل شدن به حق حرکت کرد و عبور نمود، درون او همانند آینه ای جلا یافته و صیقلی شده، رویاروی پیشگاه حق قرار می گیرد و لذات عالیه به درون او سرازیر می گردد و به نفس خود که اثری از حق در او شهود می کند، خوشحال می شود. او دراین حالت، گاهی حق را مشاهده می کند و گاهی به نفس خود می نگرد، و در حال تردد از حق به نفس و از نفس به حق می باشد.»
ولی از آن جهت که در این مرحله، سالک هنوز نفس خود را مورد توجه قرار می دهد و از آن لذت می برد، اگر چه این توجه لذت آور به جهت مشاهده اثر حق جل و علا در آن است،از دیدگاه ابن سینا برای بیان عامل دوم از دریافت فروغ ابتهاج انگیز که فوق لذت هاست، عبارت بعدی مناسب تر است، آن جا که می گوید: «ثم انه لیغیب عن نفسه فیلحظ جناب القدس فقط، و ان لحظ نفسه فمن حیث هی لا حظه لا من حیث هی بزینتها و هناک بحق الوصول؛ سپس شخص سالک، از خود غایب می شود و فقط پیشگاه قدس الهی را می بیند و اگر هم نفس خود را مورد توجه قرار بدهد، از آن جهت است که آن نفس دارای شهود است، نه این یک چیز زیبا و مزین است. در این موقع سالک شایسته وصول است.»
ابن سینا در همین نمط، هموار نمودن راه برای وصول به جاذبیت فروغ الهی و سه مانع اصلی آن راه را با مختصرترین و بهترین وجه بیان می نماید: «الا لتفات الی ما تنزه عنه شغل، والا عتداد بما هو طوع من النفس عجز و التبجح بزینه الذات من حیث هی الذات و ان کان بالحق تیه و الا قبال بالکلیه علی الحق خلاص؛ تمایل به آنچه که نفس از آن پاک شده است (غیر از خدا)؛ و اشتغال و اهمیت دادن به آنچه که اطاعت از نفس اماره (خود طبیعی) است، ناتوانی به شمار می رود، و مباهات سرور انگیز به زیبایی ذات، از آن جهت که ذات سالک است، اگر چه از شهود حق ناشی باشد، گمراهی است و روی آوردن فاعل به سوی حق، خلاصی حقیقی می باشد.»
در جریان سلوک، انسان سالک هرگز نباید به آن چه که از تنزه یافته و گام به فوق آن گذاشته، بار دیگر تمایل پیدا کند و به سقوط بعد از صعود دچار شود.
تفسیر جمله «اهمیت دادن به آن چه که اطاعت از نفس اماره (خودخواهی) می باشد، ناتوانی است» این گونه است که: چه ناتوانیی بالاتر از این که یک انسان، با داشتن قدرت تعقل و آینده نگری و با داشتن استعداد درک ارزش های کمال و نائل شدن به آن ها و با داشتن نیروی شدید مقاومت در مقابل تحریکات تمایلات حیوانی و با مشاهده کاروان نورانی انبیا و وارستگان اخلاقی و عرفانی پیروان دین کاروان و با داشتن فطرات الهی، آری، با داشتن همه این همه قوا و نیروها و استعدادها و امکانات، در مقابل نفس اماره (خودخواهی حیوانی) به زانو در آید و تعقل و درک و اندیشه و آزادی خود را فدای چند لحظه مستی لذت و بی خبری از حق و حقیقت نماید. به راستی، چه ناتوانیی از این بالاتر؟!
جمله بعدی بدین قرار است: «مباهات و بالیدن سرور آمیز به آرایش و زینت ذات، اگرچه آن آرایش و زینت و به وسیله حق باشد، گمراهی است.»آری، ابتهاج ذات، بدون مباهات سرور انگیز، غیر از خودخواهی و لذت گرایی احمقانه است که به خودی خود ضد «من عالی انسانی» است که در قرآن مجید از آن نفس مطمئنه تعبیر شده است. بر این اساس، می توان گفت: به مجرد مباهات و التذاذ از برخورداری از حق، موضوع منتفی می شود. یعنی این داشت حق، واقعی نیست که موجب کبر و مباهات و خم شدن و بر روی خویشتن می گردد، زیرا همان موقع، مفهوم با سایه ای نارسا از حق، جای آن را می گیرد و آن شخص گمراه، به جای آب حیات،با سراب آب نما دل خوش می دارد. شیخ ابوعلی سینا با جمله چهارم، برقرار شدن ارتباط صحیح انسان سالک با خدا را با کمال وضوح و اختصار بیان می کند: «روی آوردن کامل به سوی حق، خلاصی حقیقی است.»