«ما در نمایشنامه بزرگ و جود، هم بازیگریم و هم تماشاگر». این جمله ای است که از فیلسوف چینی لائوتسه به وسیله نیلز بوهر برای ما نقل شده است. همین مسأله را فارابی فیلسوف بزرگ اسلامی نیز مطرح نموده و در امتداد تاریخ فلسفه، فلاسفه مسلمین را به خود جلب کرده است. این مسأله که شاید مهم ترین مسأله فلسفه و شناخت باشد، بسیاری از فلاسفه و دانشمندان اسلام را نیز به خود مشغول نمود، و هر یک از آن ها با بیانات و اشکال مختلف، آن را مطرح کرده اند. طبق این مسأله، موجوداتی که در پهنه هستی وجود دارند، دارای واقعیتی هستند که در واقعیت هستی خود، احتیاجی به حواس و ذهن و تعقل انسان ها ندارند، ولی در آن هنگام که می خواهیم برای تحصیل شناخت با آن ها ارتباط برقرار کنیم، این واقعیت ها مجرد از عوامل برونی و درونی انسانی که حواس و ذهن و تعقل، هدف گیری ها و امکانات اوست، در ذهن آدمی انعکاس پیدا نمی کنند، بلکه در سر راه خود به ذهن ما در نمایش های دگرگون قرار می گیرند.
روشن ترین مثال برای توضیح این مطلب، پنکه برقی که هر چند واقعیت آن سه شاخه است، ولی وقتی به سبب نیروی باد یا الکتریسته به حرکت درمی آید، یک دایره حقیقی را نمودار می سازد، به طوری که اگر کسی به سه شاخه بودن پنکه سابقه ذهنی نداشته باشد، به طور مطلق حکم می کند که آن دایره واقعیت دارد. علت نمایش دایره ای پنکه، ناتوانی حس بینایی و ذهن ما از تفکیک نقاط عبور شاخه های پنکه می باشد.
در نتیجه، شناختی که از ارتباط انسان با جهان عینی به کمک وسایل و ابرازهای خاصی که در اختیار اوست حاصل می شود، مخلوطی از شی برای خود شی و برای ما می باشد. نمونه ای از آیات مربوط به این مسأله، در قرآن مجید به قرار زیر آمده است:
«و تحسبهم أیقاظا و هم رقود؛ و تو (اگر اصحاب کهف را می دیدی)، گمان می کردی آنان بیدارند، در حالی که به خواب رفته بودند» (کهف/ 18). «قال بل ألقوا فإذا حبالهم و عصیم یخیل إلیه من سحرهم أنها تسعی؛ (موسی به ساحران فرعونی) گفت: من آغاز نمی کنم بلکه شما شروع کنید و سحرتان را با میان آورید. آنان سحر خود را انداختند، ناگهان طناب ها و عصاهای ساحرانه آنان در خیال موسی به جنب و جوش و حرکت درآمد» (طه/ 66). «و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمر مر السحاب؛ و تو در کوه ها می نکری و گمان می کنی آن ها متوقف و راکدند، و در صورتی که مانند حرکت نامحسوس ابر در حرکتند» (نمل/ 88).