تطبیق معقول به وسیله تشبیه و تجسیم و تنظیر و تمثیل به محسوسات در همه علوم انسانی مخصوصا در ادبیات، چه در قلمرو نثر و چه در قلمرو نظم. معنای این آرمان، این است که اکثریت بسیار چشمگیر مردم، حتی عده فراوانی از رشد یافتگان مغزی و روانی، علاقه شدید به نمودار ساختن حقایق معقول در صور و اشکال و نمودهای محسوس دارند. شاید به جرأت بتوان گفت: بزرگ ترین و سازنده ترین کاری که شخصیت های ادبی تاریخ انجام داده اند، تطبیق و قابل فهم ساختن معقول به وسیله تشبیه و تجسیم و تنظیر و تمثیل به محسوسات بوده است که عده ای از پیشتازان قلمرو ادب موفق به آن شده اند. اگر جلال الدین مولوی در مثنوی جاودانی به بیان حقایقی مانند حقایق موجود در ابیات زیر قناعت می کرد، بهر ه ای که بشریت از آن می گرفت، بیش از استفاده از قبسات میرداماد قدس ره نبود که در هر دوره و عصری پس از آن ناگوار، عده ای بسیار اندک از آن کتاب برخوردار شده اند. مثلا اگر مولوی، مثنوی خود را با این گونه ابیات پر می کرد:
از توی ای جزئی ز کل ها مختلط *** فهم میکن حالت هر منبسط
این وسط در با نهایت می رود *** که مر آن را اول و آخر بود
عقل پنهان است و ظاهر عالمی *** صورت ما موج یا از وی نمی
در عدم، هست ای برادر چون بود *** ضد، اندر ضد خود مکنون بود
ولی مثنوی با این گونه ابیات پر نشده است، بلکه با تشبیه معقول به محسوس به قول مردم، هنگامه کرده است. مثلا وقتی که می خواهد این حقیقت معقول را که اگر حواس و ذهن و تعقل را اجزایی از عالم هستی بدانیم، چون این ابزار اجزایی از عالم هستی می باشند، لذا نمی توانند هستی را در دیدگاه خود قرار داده، آن را توضیح بدهند، بلکه هر آگاهی و معرفتی که به وسیله ابزار مزبور به وجود بیاید، خود پرده ای یا یک جزء تازه ای به جهان می افزاید، چنین می گوید:
کاشکی هستی زبانی داشتی *** تا زهستان پرده ها برداشتی
هرچه گویی ای دم هستی از آن *** پرده دیگر بر او بستی بدان
حال، ببینیم این معنای معقول و عالی را با چه تشبیهی توضیح می دهد؟
آفت ادراک آن قال است و حال *** خون به خون شستن محال است و محال
در مورد دیگر درباره عدم اثر تعلیم و تربیت در اشخاصی که طراوت و عظمت بعد گیرندگی حیات را از دست داده و به ظاهر زیبا نمای خود تکیه می کنند، از زبان باغبانی که درخت خشکیده ای را می برد، چنین می گوید:
هرکجا بینم درخت تلخ و خشک *** می ببرم تا رهد از پشک مشک
خشک گوید باغبان را ای فتی *** مر مرا چه می بری سر بی خطا
باغبان گوید خمش ای زشت خو *** بس نباشد خشکی تو جرم تو
خشک گوید راستم من کژ نیم *** تو چرا بی جرم می بری پیم
باغبان گوید اگر مسعود نی *** کاشکی کژ بودی و تر بودنی
جاذب آب حیاتی کشته ای *** اندر آب زندگی آغشته ای
تخم تو بوده است و اصل تو *** با درختی خوش نبوده وصل تو
در ابیات می بینیم که مساله بسیار مهم، عامل عدم تاثیر تعلیم و تربیت را در بعضی از مردم و هم چنین مساله تکیه به نمودهای زیبای بی اصل، و تقدم وابستگی به حیات (آن پدیده الهی اگرچه با ظاهر زشت نما) را چقدر عالی بیان نموده و با زیباترین تشبیه تا اعماق سطوح روح آدمی می گستراند.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو *** یادم ازکشته خویش آمد و هنگام درو
حافظ در بیت مذکور، یکی از عالی ترین تشبیهات معقول بر محسوس را آورده است. عمر آدمی چونان مزرعه ای است که اعمال وی در آن مانند بذرها سر بر می آورد و دروگر زمان، داس به دست به سراغ آن محصول می رود. چه زیباست تشبیه فوق که می گوید: آسمان اعمال و نتایج آن ها است که روزی آن اعمال درو خواهد شد. اعمال و نتایج آن ها بر مبنای یک قانون معقول و بقای آن دو را در پشت پرده محسوسات، به یک منظره محسوس تشبیه کرده است که در صفحه آسمان با ماهی که مانند داس دیده می شود، قابل مشاهده است. جلال الدین مولوی معقول مزبور را به کوه و صدای منعکس در آن تشبیه می نماید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا *** سوی ما آید نداها را صدا
در هر دو بیت مذکور، اصل معقول عمل و عکس العمل، باعث و معلول یا مقدمه و نتیجه، به بهترین وجهی به محسوس تشبیه شده است.
مولوی درباره این معقول سازنده (اگر حرکت و تلاش تو در مسیر هدف اعلای حیات است، نباید از موانع گسترده در مسیر حرکت پروایی داشته باشی) این تشبیه را می آورد:
مه فشاند نور وسگ عو عو کند *** هرکسی بر خلقت خود می تند
چون که نگذارد سگ آن بانگ سقم *** من مه ام سیران خود را کی هلم
چون که سرکه سرکگی افزون کند *** پس شکر را واجب افزونی کند
ماه تابان یکی از کرات فضایی است که در مجرای قوانین کیهانی مشغول کار خویش است. نوری را که ماه از آفتاب گرفته است، منعکس نموده و آن را به فضا منتشر خواهد ساخت و از عوعو و فریاد سگان باکی نداشته و کار قانونی خود را رها نخواهد کرد. هم چنین، انسانی که در مسیر رشد قدم بر می دارد، چه باکی خواهد داشت از موانع دایمی که مردم ضد رشد و کمال انسانی سر راهش سبز خواهند کرد. اگر تو یک شیشه سکنجبین داشته باشی که مورد نیاز توست، اگر مردمی نادان و مزاحم درون آن شیشه سرکه بریزند که آن را مختل نمایند، شما هرگز خود شیشه را نمی شکنید، بلکه عسل یا شکر آن را زیادتر می کنید تا حالت سکنجبین بودن محتوای شیشه از بین نرود. چه تشبیه عالی است که مولوی درباره توضیح اصل معقول (در مسیر حق و رشد انسانی با عروض اضداد مخالف و کار شکنی کارشکنان، حرکت در مسیر انتخاب شده را برهم مزن، بلکه بر نیروی حرکت خود بیفزا، تا حرکت تو عمل اضداد مخالف و کارشکنی ها را خنثی بسازد) می آورد.
در جای دیگر صورتی دیگر از همین اصل معقول را به محسوس قابل مشاهده همگان تشبیه کرده و می گوید:
آن که فرموده است او اندر خطاب *** کره و مادر همی خوردند آب
می شخولیدند هر دم آن نفر *** بهر اسبان که هلا زین آب خور
آن شخولیدن به کره می رسید *** سر همی برداشت و از خود می رمید
مادرش پرسید کای کره چرا *** میرمی هر ساعتی زین استقا
گفت کره می شخولند این گروه *** ز اتفاق بانگشان دارم شکوه
پس دلم می لرزد ازجا می رود *** ز اتفاق نعره خوفم می رسد
گفت مادر تا جهان بوده است این *** کار افزایان بدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند *** زود کایشان ریش خود بر می کنند
وقت تنگ و می رود آب فراخ *** پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
در این تشبیه معقول بر محسوس، این نکته را هم بیان می کند که حتی موانع حرکت در مسیر رشد، گاهی به صورت کمک و عامل تقویت بروز می کند، زیرا صاحبان اسب ها به خیال این که به آب خوردن کره ها کمک می کنند، سوت می زدند، در صورتی که کره ها به مقتضای تشنگی مشغول آب خوردن بودند و آنان سوت می زدند و آن حیوانات را به وحشت می انداختند! انسان های دور از فضایل انسانیت را که همه سطوح روانی آنان پر از کثافات و آلودگی های جهل و هوی و خودپرستی است در موقع رویارویی با کسانی که با فضایل انسانیت آراسته اند، به آن مرد دباغ تشبیه می کند که گذرش به بازار عطرفروشان افتاد و وضع مغزی او به هم خورد و بیهوش بر روی زمین افتاد:
آن یکی دباغ در بازار شد *** تا خرد آن چه ورا در کار بد
در زمان افتاد بیهوش و خمید *** چون که در بازار عطاران رسید
بوی عطرش زد ز عطاران راد *** تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
همچو مردار او فتاد او بی خبر *** نیمروز اندر میان رهگذر
جمع آمد خلق بر وی آن زمان *** جملگی لاحول گو درمان کنان
آن یکی کف بر دل او می براند *** وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند
او نتوانست کاندر مرتعه *** از گلاب آمد ورا این واقعه
آن یکی دستش همی مالید و سر *** وان دگر که گل همی آورد تر
آن بخور عود و شکر زد به هم *** وان دگر از پوششش می کرد کم
وان شده خم تا نفس چون می کشد *** وان دگر بو از دهانش می شمد
تا که می خورده است یا بنگ و حشیش *** خلق درماندند اندر بی هشیش
یک برادر داشت آن دباغ رفت *** گر بز و دانا بیامد زود تفت
اندکی سرگین سگ در آستین *** خلق را بشکافت و آمد با حنین
گفت من رنجش همی دانم ز چیست *** چون سبب دانی دوا کردن جلیست
چون سبب معلوم نبود مشکل است *** داروی رنج و در آن صد محمل است
چون بدانستی سبب را سهل شد *** دانش اسباب دفع جهل شد
گفت با خود هستش اندر مغز و رگ *** توی بر تو بوی آن سرگین سگ
تا میان اندر حدث او تا به شب *** غرق دباغی است او روزی طلب
با حدث کرده است عادت سال و ماه *** بوی عطرش لاجرم دارد تباه
چون جعل گشته است از سرگین کشی *** از گلاب آید جعل را بیهشی
این است آن اصل معقول والا که شنیدن حقیقت برای کسی که سطوح روانی او پر از اباطیل و پندارهای بی اساس و هیاهوهای شخصیت سوز است، موجب اختلالات ذهنی و روانی او می شود. برای کسی که درونش پر ازاشتیاق به زرق و برق ناپایدار حیات طبیعی محض است، صحبت از کمال و ابدیت واقعا ناراحت کننده و باعث تشدید روانی او می باشد.
پدیده اختیار یکی از لطیف ترین و ظریف ترین فعالیت های روان آدمی است، و از هرکس بپرسید که آن را می دانی یا نه؟ به سرعت به شما پاسخ می دهد و می گوید: بلی، معنای اختیار این است. به استثنای متفکران ژرف نگر، معمولا جریان اراده محض را بدون نظاره و سلطه شخصیت بر کار، اختیار می نامند. در صورتی که این اراده در مثل عامیان: با یک کشمش به گرمی می گراید و با یک غوره به سردی. جلال الدین مولوی چنین اختیار پنداری را با یک تشبیه بسیار محسوس و زیبا روشن می سازد و می گوید:
اشتری لاغر و هم پشت ریش *** ز اختیار هم چو پالان شکل خویش
این کژاوه که شود این سو گران *** آن کژاوه که شود آن سو کشان
بفکن ازمن حمل ناهموار را *** تا ببینم روضه انوار را
نکته فوق العاده با اهمیت که در تشبیه مذکور وجود دارد، این توهم اختیار در تمایلات و اراده هایی است که با ناچیز ترین عوامل دگرگون می شوند و شخصیت آدمی را مجروح می سازند، چنان که حرکات پالان به این سو و آن سو، پشت شتر را زخمی می کند.
هر اثر هنری که در این تکاپوی فوق العاده سازنده موفق تر و منطقی تر عمل کند و و حقایق درون ما را «آن چنان که هستند» و موجودیت درونی ما را «آن چنان که باید باشند» بهتر به معرض نمایش و تمثیل درآورد، اصیل تر و پایدار تر و سازنده تر خواهد بود. این همان کار بزرگی است که در تشبیهات و تمثیلات قرآن مشاهده می کنیم.
در خاتمه این مبحث به چند نکته بسیار مهم اشاره می کنیم:
نکته یکم- این که نه تنها در تشبیه و تمثیل معقول بر محسوس، تطابق همه جانبه در میان طرفین تشبیه و تمثیل امکان پذیر نیست، بلکه حتی در تشبیه و تمثیل محسوس بر محسوس هم هیچ موقع تطابق کامل مشبه بر مشبه امکان پذیر نمی باشد. زیرا از دیدگاه علمی و فلسفی، هیچ دو موجود تحقق یافته ای در جهان هستی نمی توانند از همه جهات و ابعاد یکی باشند. اگر واقعا طرفین تشبیه کاملا و از همه جهات یکی باشند، تشبیهی وجود نخواهد داشت، بلکه مانند این خواهد بود که حقیقت را دو بار مشاهده یا بیان کنیم. حال که تشبیه محسوس بر محسوس نمی تواند همه جانبه باشد، وضع تشبیه معقول بر محسوس و محسوس بر معقول و معقول روشن تر است که به هیچ وجه امکان پذیر نمی باشد.
نکته دوم- مقصود از تشبیه در همه موارد، مخصوصا در تشبیه معقول بر محسوس اثبات مدعا به وسیله استدلال نیست، زیرا تشبیه و تمثیل (درحقیقت) یک عمل توصیفی و توضیحی درباره واقعیتی است که درک و تصور آن احتیاج به نمایش به وسیله مفاهیم روشن و قابل درک دارد. با نظر به این نکته است که می توان از اشتباه و اختلاط تشبیه و تمثیل با استدلال جلوگیری کرد. متأسفانه عدم توانایی عده ای فراوان از مردم از تفکیک تشبیه و تمثیل از استدلال، موجب شده است که زیبایی و مهارت در بیان و استخدام واحدهای خوشایند در تشبیه تمثیل تعقل و اندیشه را تحت الشعاع خود قرار داده و به قول مولوی، ترانه های بلبلان که منعکس کننده تاثر این پرندگان از گل است مانع تماشای گل ها و استشمام رایحه جان فزای آن ها می شود. به همین جهت است که در قرآن مجید در همه موارد تشبیه و تمثیل برای جلوگیری از اختلاط مزبور، کلمه «مثل» و «امثال» و حرف تشبیه مانند «ک»، «کانما» و غیر ذلک را می بینیم. این تنبیه و هشداری است که مردم از آن مثل ها و تشبیهات بتوانند مقداری روشنایی درباره حقایق عالی و معقول داشته باشند و سپس برای درک و پذیرش آن حقایق به اندیشه و تعقل بپردازند. در قرآن کریم این هشدار را می بینیم که می فرماید:
«و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون؛ و ما این مثل ها را برای مردم می زنیم و از این مثل ها جز دانایان کسی دیگری بهره تعقلی نمی برد.» (عنکبوت/ 43)
مسلم است که خداوند متعال، مردم را به تعقل خود آن مثل ها تحریک نمی کند، زیرا چون هدف از تشبیه و تمثیل، توضیح حقایق عالی و معقول است، لذا فهم و درک مثال و شبیه باید آسان و سهل باشد و احتیاجی به تعقل نداشته باشد. بنابراین، مقصود خداوندی قطعا اندیشه و تعقل درباره همان حقایق عالی و معقول است که به وسیله تشبیه و تمثیل، مورد توصیف و توضیح محسوس قرار می گیرند.
نکته سوم- لزوم مراعات بهترین سنخیت های ثانوی میان آرمان های معقول و نمودهای هنری و تشبیهاتی که برای توضیح و توصیف آن ها به وجود می آیند. مقصود از سنخیت های ثانوی، همان وجه تشابه است که هنرمند بایستی آن ها را در بیان هنری خود مراعات کند. مانند تشبیه انسان دلاور به شیر که می توانند در شجاعت و دلاوری هم سنخ باشند، نه در این که هر دو جاندارند، یا هر دو جسمند، یا هر دو توالد و تناسل می کنند. روی این قانون است که می گوییم، تشبیه زیر:
سخت گیری وتعصب خامی است *** تا جنینی، کار خون آشامی است
یکی ازعالی ترین تشبیه معقول بر محسوس است، زیرا وجه تشابه «سنخیت ثانوی و انشایی» در میان جنین و تعصب به خوبی مراعات شده است. وجه تشابه دو موضوع مزبور، تنگنا بودن قفس و جایگاهی است که حیات جنین را در شکم مادر، و متعصب را در ادراکات و معلومات ناچیزش محبوس نموده است. چنان که جنین در شکم مادر، اطلاعی از دنیای بیرونی با آن وسعت بیکران و تنوع موجودات و عظمت و شکوه جهان هستی ندارد و حتی احتمال آن را هم در ذهن خود خطور نمی دهد و اگر امکان داشته باشد که با طرق مختلف عظمت جهان بیرونی را به او بیان کنی، باز نخواهد فهمید و منکر خواهد شد، همچنین، متعصب کوته نظر نمی تواند از دیدگاه ناچیز خود بگذرد و به ماورای آن بنگرد. وجه تشابه دیگر میان آن دو، رضایت و خرسندی به موقعیت حیاتی خود می باشند که نمی توانند افق بسیار وسیع حیات و تنوع ابعاد و استعدادهای آن را درک نموده و اراده هایی عالی تر از آن خواسته های محقر که مقتضای تنگنای قفس و جایگاهشان می باشد، داشته باشند. بنابراین، هر اثر هنری و تمثیل و تشبیه ادبی که ابعاد بیشتری از تشابهات آرمان های معقول را بیان کند؛ زیباتر، عالی تر و باشکوه تر خواهد بود.