موسیقی آن تأثرات و عواطف را بر می انگیزد که مربوط به آن سطح نفس آدمی است که مجاور برون ذات است و اکثریت قریب به اتفاق این پدیده ها محصول محیط فرهنگ -به معنای عام آن- در اقوام و ملل دنیا است و ذاتا جنبه ماورای طبیعی ندارد.
ابوحامد غزالی با اینکه موافق سماع است، با مطرح نمودن مطلب ذیل، همین مسئله را که متذکر می شویم، پذیرفته است. او می گوید:
«بدانید که دل ها و درون های آدمیان خزینه های اسرار و معادن جواهر است. جواهر اسرار در دل ها همان گونه پیچیده است که آتش در میان آهن و سنگ و آب در زیر خاک و گل و هیچ راهی برای برانگیختن پنهانی های دل ها نیست مگر به وسیله سماع و راهی بر دل هانیست مگر از دهلیز شنواندن سماع. پس نغمه های موزون که لذت آور است آنچه را که در دل ها وجود دارد بیرون می آورد و نیکی ها و یا بدی های آنها را آشکار می سازد. پس آشکار نمی شود از دل در موقع تحریک آن مگر آنچه را که در خود دارد. چنان که (از کوزه همان برون تراود که در اوست) پس سماع محک راستین و معیار گویا برای دل است، در نتیجه خود سماع به قلب نمی رسد مگر آنچه در دل غلبه دارد، در آن تحریک شود.»
اگرچه جملات اولیه عبارت غزالی که می گوید: «دل ها و درون های آدمیان خزینه های اسرار و معادن جواهر است» ممکن است اشاره ای داشته باشد به اینکه موسیقی و سماع مکنونات الهی و ملکوتی قلب را هم به حرکت در می آورد، ولی با نظر با مجموع جملات مخصوصا با نظر به تمسک به تشیبه معروف «از کوره همان برون تراود که در اوست» معلوم می شود که نغمه های موسیقی آن امور را در درون تحریک می کند که بشر آن را در درون خود دارد یا اندوخته است. یعنی خود موسیقی ذاتا چیزی به درون انسان وارد نمی سازد.
اکنون بر می گردیم به توضیح بحثی که مطرح نموده ایم:
(موسیقی آن تأثرات و عواطف را بر می انگیزد که مربوط به آن سطح نفس آدمی است که مجاور برون ذات است و اکثریت قریب به اتفاق این پدیده ها محصول محیط و فرهنگ -به معنای عام آن- در اقوام و ملل دنیا است و ذاتا جنبه ماورای طبیعی ندارد.)
کسانی که می خواهند برای نغمه های موسیقی جنبه ملکوتی و ماورای طبیعی در نظر بگیریم، باید این مسئله را حل کنند که با توجه به اینکه جنبه ملکوتی و ماورای طبیعی در همه نفوس انسانی یکی است، این همه اختلاف در نغمه ها و نواهای موسیقی اقوام و ملل دنیا چیست؟ اختلاف مزبور به حدی است که گاهی بعضی موسیقی های یک جامعه، برای دیگری نفرت انگیز و موجب ناراحتی اعصاب آنان می گردد. این اختلاف در نغمه ها و نواها از بهترین دلایل این مدعا است که تأثرات و عواطف و هیجاناتی که به وسیله موسیقی ها بر انگیخته می شود، مربوط به ذات نفس انسان ها که همه در آن مساویند، بلکه مربوط به آن سطح نفس آدمی است که مجاور برون ذت ( طبیعت به معنای عام آن) است، مانند محیط و عناصر فرهنگی و حوادث نافذ در درون مردم. حتی یک انسان در موقعیت ها و حالات روانی گوناگون، تأثرات و هیجانات مختلفی در مقابل یک نوع موسیقی از خود نشان می دهد.
دلیل دیگر برای اثبات این قضیه که موسیقی موجب تحریک آن تأثرات و عواطف می گردد که از محیط و فرهنگ و حوادث نافذ در درون انسان ها ناشی شده است، این است که اگر موسیقی دارای جنبه ملکوتی و ماورای طبیعی بود، می بایست هر انسانی که این نوع موسیقی را بیشتر بنوازند و یا بیشتر آن را بشنود، روحانی تر و ملکوتی تر از دیگران باشد، در صورتی که در واقع چنین نیست و ظرافت و لطافت و معنی گرایی نفوس آدمی یک ریشه فطری دارد که به وسیله خیرت و اعمال نیک و نیک خواهی و تلاش در انجام تکالیف و ریاضات معقول نفس -که همه آنها جزء فعالیت به شمار می رود و نه انفعال- به فعلیت می رسد، نه با موسیقی که نخست هشیاری از نفس (یا من) را کنار می نماید و آن را در اختیار ضرب ها و فواصل و کمیت ها و کیفیت های آنها نهاده و در اختیار تجزیه زمان و "من" و برگرداندن آن رو به حال وحدت خود می گذارد.
ابو سلیمان دارابی، بنا به نقل سماع نامه های فارسی چنین گفته است: «هر دل که به آواز خوش از جای در آید، آن دل ضعیف بود، به مداواش حاجت بود تا قوی گردد، هم چنان که کودک خرد خواهند که او را سخنی گویند تا در خواب شود. پس ابو سلیمان گفت: آواز خوش هیچ چیز در دل زیادت نکند، بلی اگر در دل چیزی بود آن را بجنباند.» (این مطلب موافق نظریه غزالی است که به نظر قابل توجه است). شاگرد او احمد گفت: «راست گفتی ابو سلیمان، و الله»
این عبارت به خوبی می رساند که :«موسیقی آن تأثرات و عواطف را بر می انگیزد که مربوط به آن سطح نفس آدمی است که مجاور برون ذات است و اکثریت قریب به اتفاق این پدیده ها محصول محیط و فرهنگ -به معنای عام آن- در اقوام و ملل دنیا است و ذاتا جنبه ماورای طبیعی ندارند.»
درمأخذ بالا -صفحه 83 و 84 از کتاب «بیان انواع سماع» از علی هجویری غزنوی چنین نقل می کند:
«گروهی گفتند که سماع آلت غیبت است و دلیل آوردند که اندر مشاهدت، سماع محال باشد که دوست اندر محل وصل دوست، اندر حال نظر بدو مستغنی بود ازسماع، از آنچه (زیرا) سماع خبر بود و خبر اندر محل عیان دوری و حجاب و مشغولی باشد. پس آن آلت مبتدیان باشد تا از پراکندگی های غفلت بدان مجتمع شود، پس لامحال بدان پراکنده شود.»
در همان مأخذ صفحه 64، عبدالکریم قشیری می گوید: جنید چنین گفت:
«چون مرید را بینی که سماع دوست دارد، بدان که از بطالت بقیتی با وی مانده است.»
در همان مأخذ صفحه 343، از ابوالمفاخر یحیی باخرزی چنین نقل کرده است :«معنای وجد در لغت عرب، یافتن و اندوهگین شدن است و معنای فقد گم شدن است. اکنون بدان که وجد اعلام و اشعار آن است که پیش از او فقد مقصود و حال بوده است؛ یعنی پیش از حالت وجد، مقصود و حال عرفانی و ملکوتی گم بوده وجود نداشته و در حال وجد آن را دریافته است، هر که چیزی گم نکند، نباید یافتن، این معنی دلیل است بر آنکه درسابق گم شده بوده است و فقد مقصود و عدم حضور و عدم وصول به سبب، وجود بنده است و وجود صفات و بقایای هستی او است که در بندگی خالص تر گردد و به مقام حیرت برسد و هر که در حیرت خالص گردد از دام وجود خلاص و نجات یابد. به هر آنکه دام وجود عطایی را صید می کند که از او غایب و متخلف است.»
از این مطالب،آشکار می شود که نظریه شمس الدین ابراهیم در تحلیل اثر موسیقی که ذیلا می آوریم، بر مبنای واقعیت استوار نیست و آن نظریه این است:
[همان مأخذ صفحه 295] «سماع پدیده ای است که صورتش در حس، معنایش در نفس و حقیقتش در عقل تأثیر می کند، پس عقل با علمش شکوفا می گردد و نفس با معرفتش به اهتزاز در می آید و حس با احساس آن در حرکت می افتد.»
با توجه به مطالب مبحث فوق، بی پایه بودن مطلبی که شمس الدین گفته است آشکار می گردد، به اضافه اینکه تحلیل موسیقی به سه عنصر فوق با نظر به وحدت کار موسیقی در روان قابل قبول نمی باشد.
توضیح دیگری را درباره تأثرات و هیجانات و انبساط حاصل از موسیقی می توان در نظر گرفت و آن این است که ممکن است با توجه به بازتاب روانی تمایلات و آرزوها و امیدهای نافذ در درون یا بر باد رفته که در طول زندگی انسان پیش می آید، تأثرات مختلف از نغمه های موسیقی به وجود بیاید. این بازتاب روانی با تداعی علل و اسباب و حوادث همزمان و پدیده های مشابه آن تمایلات و آرزوهای بر باد رفته یا نافذ در درون سر می کشد، چنان که انسان با مشاهده گل ها و ریاحین و چمن ها و باغ های با طراوت در ایام بهار که در هنگام داشتن آن تمایلات و آرزو ها و امید ها از تماشای آن ها لذت و انبساط خاص می برده است، هیجانات شدیدی در درون خود احساس می کند. خاطرات آن دوران ها یکی پس از دیگر، یا یکی در کنار دیگری زنده می شوند و سر می کشند و کم یا بیش فضای درون را اشغال نموده پس از صرف انرژی های مغزی و روانی وگاهی پس از حسرت و اندوه فرو می نشینند.
در اینجا این مسئله پیش می آید که آیا با تجدید تخیلی خاطرات درباره آن تمایلات و آرزوها می توان عین یا مشابه آنها را برای وصول به واقعیات، ایجاد نمود یا جز زنده شدن تخیلی آنها و صرف انرژی برای تأسف و حسرت و غیرذلک، نتیجه ای به وجود نمی آورند.
به همین علت است که ما رباعیات منسوب به عمربن ابراهیم خیامی (خیام) را از نظر مفاد و محتوا که تنها گذشته ها را در درون انسان مجسم می کنند و به جریان می اندازند و مقداری آه و تأسف و مقداری هم حسرت و اندوه را نصیب انسان می نمایند، هنر سازنده ای تلقی نمی کنیم، اگر چه از نظر ادبی خالص و جذابیت کلمات و جملات، بسیار جالب می باشد. بعضی از مؤلفین درباره موسیقی، چنین می گویند:
«نوای موسیقی از احساسات و انفعالات درونی انسان ناشی می شود و معرف غم و شادی، هیجان و آرامش روحی انسان است.»
بنابراین موسیقی دو جنبه دارد:
1- جنبه شکل روانی آن.
2- جنبه محتوایی آن.
اما شکل روانی موسیقی، آن تأثری است که من در درون خودم با شنیدن موسیقی احساس می کنم.
حالا باید ببینیم محتوای موسیقی چیست؟
وقتی که یک آهنگ حماسه ای نواخته می شود، آیا این آهنگ حماسه ای مانند مارش در درون خود چیزی که واقعیت داشته باشد به من می دهد یا مانند کلمات یا عدوات قراردادی تأثیری در من به وجود می آورد که حالت حماسه ای مرا می جوشاند؟ من می جوشم، نه اینکه محتوای موسیقی این حالت را در من به وجود می آورد، بلکه عامل محرک احساسات و هیجانات من، عبارت است از واحدهای مربوط به آن حماسه که در محیط زندگی ام چه از سرگذشت خود و چه از تاریخ ملت و قومی که جزئی از آن هستم، به وجود آمده است می جوشاند، یا تاریخ ملت خود و چه ازمعلومات همزمان خود فراگرفته ام.
پس موسیقی محتوایش حماسه و محبت و عشق و اندوه نیست، بلکه این عناصر رسوب یافته در درون من است که با ورود امواج موسیقی به درونم می جوشد و تحریک می شوم. این است معنای آنکه می گوید موسیقی شکل دارد ولی محتوایی ندارد و یا محتوا و شکل در موسیقی یکی بیش نیست و روشن ترین دلیل بر نبودن یا یکی بودن شکل و محتوا در موسیقی این است که ورود اثر موسیقی به درون انسان، مانند این است که در یک حوض یک موادی رسوب کند و من با چوبی یا تکه سنگی یا یک وسیله ای آن را می شورانم و آن مواد روی آب می آیند. در اینجا می گوییم چوب آن محتویات حوض را ندارد، یا با دستم که آب حوض را می شورانم، دست من آن محتویات را به وجود نیاورده است، بلکه حوض داشته و من آن را شوراندم، من به هم زده ام و به تلاطم انداختم و آن وقت آب با آنچه که دارد مخلوط شد.
این مثال درست بر موضوع موسیقی صدق می کند. مثلا حماسه ای که برای ملت، حماسه است و در فرهنگ حماسه است، اگر بر ملت دیگر بخوانید، خواهید دید تأثیر نمی کند و یا آن موسیقی که پدیده های عشق را می شوراند اگر به ملت دیگر بخوانید تأثیر نخواهد کرد. پس نتیجه می شود که خود موسیقی محتوایش عینی نیست؛ زیرا اگر خود موسیقی محتوایی داشت، می بایست که برای همه جهان یک جور باشد، همان طور که یک دسته گل زیبا دسته گل زیبا است، گل سیاه و سفید نیست و در آسیا و آفریقا و اروپا....و همه جا، گل سرخ، سرخ است و گل سفید، سفید. در نتیجه گل سرخ دارای محتوای عینی است ولیکن موسیقی چنین نیست. پس وقتی محتوا ندارد آنچه را که من دارم، می شوراند و مسلما به احساسات و عواطف برخورد خواهد کرد.
یعنی آن واحدها را در من به وجود خواهد آورد که احساسات من، آنها را در خود غوطه ور کند و من تحت تأثیر آن احساسات قرار بگیرم.