هگل در یکی از نظرات خود می گوید:
«ولی طبیعت حقیقی نفس آدمی در این کلیت مجرد نیست، فقط هنگامی که نفس خویش را دو پاره کند و پاره ای از خویشتن را موضوع خود سازد و سپس این نفاق (دویی ناشی از بر نهاده شدن برای درک شدن و بر نهادن برای درک کردن) را از میان بردارد و به اصل خویش بازگردد، طبیعت حقیقت آن آشکار گردد.»
آیا واقعا نفس می تواند خود را پاره کند و پاره ای از خویشتن را درک کند و پاره ای دیگر را موضوع درک شده خود سازد؟! این نظریه صحیح به نظر نمی رسد، زیرا نفس آدمی مجرد و بسیط است و قابل تجزیه نیست که جزیی از آن برای درک کردن اشراف داشته باشد و جزئی دیگر برای درک شدن برنهاده شده باشد. آنچه که نفس در موقع درک خویشتن دارد، همان خود آگاهی است که در عربی «علم حضوری» و در انگلیسی «کانشنس Conscience» نامیده می شود. نفس در موقع علم حضوری، تمامی خود را برای یافتن بر می نهد و در این حال است که نفس، هم درک می شود و هم درک می کند. و این حالت که نمایش تناقضی را از دیدگاه فیزیکی در بردارد، یکی از استثنایی ترین و شگفت انگیزترین حالات نفس آدمی است که یک چیز در عین حال که درک می شود، یعنی درک کننده عین درک شده می باشد. مانند اینکه انسان بدون آلت و واسطه خارج از چشم، چشم خود را ببیند! شیخ محمود شبستری این تناقض یا شبه تناقض را چنین آورده است:
عدم آیینه، عالم عکس و انسان *** چو چشم عکس در وی شخص پنهان
تو چشم عکسی و او نور دیده است *** به دیده، دیده را دیده که دیده است
جهان انسان شد و انسان جهانی *** از این پاکــیزه تر نـبود بـیانی
د- علت اصلی لذت بخش بودن موسیقی از نظر هگل، این است که ضرب موسیقی جریان پیوسته وبسیط زمان را به فاصله های معین تجزیه می نماید. در عین حال، لحظه های جدا شده از هم، همسان می باشند،( زیرا در واقع امر آنها از یکدیگر جدایی پذیر نیستند) ولی این جدایی و تجزیه در یکسانی مطلق فواصل ناپدید می گردد و زمان همان وحدت استمراری خود را در می یابد. نفس انسان هم در نغمه موسیقی چنین جریانی را می یابد، یعنی با شنیدن ضرب کلیت محض نفس آدمی، احساس تجزیه می نماید و با یکسانی مطلق فواصل دوباره وحدت خود را در می یابد. این علت را به طور مشروح تر در نظریات اخوان الصفاء می بینیم.
چند مسأله مهم باید در این مورد مطرح شود که ما به طور اجمال آنها را مطرح می نماییم:
مسأله یکم- اگر علت و ملاک لذت ژرف موسیقی و هیجان تأثر ناشی از آن، این باشد که نفس آدمی به وسیله توالی و تعاقب ضرب ها و با نسبت های معین، وحدت خود را تجزیه نموده و با دیگر به وحدت کلی حقیقی خود می رسد، می باید که برای ضرب و فاصله ها هیچ کیفیتی خاص از امتداد صوت و شدت و ضعف و دیگر انواع انفرادی و ترکیبی آن، شرط نباشد. در صورتی که بدیهی است که آنچه موجب هیجان و تأثر و لذت و هرگونه تحرک درونی شنونده می گردد، اندازه ها و کیفیت های ضرب و فواصل معین آنها است. والا جریان و گذرد نفس آدمی از لحظه ها و فواصل مشخص تقریبا برای همه اشخاص رشد یافته مغزی و روانی قابل شهود است. با این حال، این شهود و دریافت موجب لذت و هیجانات و تاثر ناشی از ضربه ها و فواصل نغمه های موسیقی نمی گردد. آنچه که در این جریان قابل دریافت است، لذت تازه بینی و اشباع حس نوگرایی است که در عرفان و ادبیات اسلامی با کمال صراحت منعکس است:
هر نفس نو می شود دنیا و ما *** بی خبر از نوشدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می رسد *** مستمری می نماید در جسد
شاخ آتـش را بجنبانی بساز *** در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع *** می نماید سرعت انگیزی صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست *** مصطفی فرمود دنیا ساعتیست
«مولوی»
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی *** رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال *** با که گویم که در این پرده چه ها می بینیم
«خواجوی کرمانی»
بالاتر از این ها:
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری *** هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
بنابراین، لذت ژرف ناشی از شنیدن موسیقی مربوط به خود آهنگ و تاثیر آن در روان به وسیله محتویاتی که در روان آدمی وجود دارد، نه اینکه نفس آدمی به وسیله نغمه های موسیقی با تجزیه خود و دریافت وحدت کلی خود، لذت عمیق در می یابد. همچنین نفس آدمی در هریک از فواصل در انتظار شدید ضربه های بعدی است که مجموعا یک آهنگ کل را تشکیل می دهند و قطعی است که نوعی هیجان و لذت و تأثر از یک آهنگ، بستگی به آن مفاهیم و معانی دارد که آن آهنگ تداعی خواهد کرد و محتویات درونی شنونده را به هیجان و اهتزاز در می آورد.
مسأله دوم- اگر ملاک و علت و انواع تاثرت از موسیقی ناشی از همان جریان تجزیه و برگشت به وحدت نفس باشد، تنوع موسیقی ها به حسب تفاوت زمان ها و فرهنگ های اقوام و ملل مختلف، با وحدت نفوس بشریت قابل تفسیر و توجیه نخواهدبود. توضیح اینکه: تا آنجاکه مطالعات و مشاهدات و تجارب فراوان به ما نشان می دهد، هویت اصلی نفوس انسانی یا حداقل آن بعد «کلیت محض نفس آدمی» در همه انسان ها یک حقیقت است. و لازمه این وحدت در هویت یا بعد مزبور این است که همه انسانها از هر گونه موسیقی لذت ببرند، و تأثر و هیجان پیدا کنند! در صورتی که نه تنها چنین نیست، بلکه ممکن است لذت بار ترین نغمه های موسیقی یک قوم نفرت انگیزترین صدا برای قوم دیگر باشد. حتی یک انسان ممکن است در یک حال از نوعی موسیقی لذت ببرد و در حال دیگر از آن موسیقی احساس تشنج نماید، مثلا نوازنده همان موسیقی قاتل یکی از عزیزانش باشد یا اطلاع حاصل کند که آن نوازنده یک عامل فساد در جامعه است، ستمکار است، علل اختلافات اقتصادی را به وجود می آورد. از این مسأله به یک نتیجه قابل اهمیتی می رسیم و آن اینکه، ضرب ها و فواصل و کیفیت ها و کمیت های آنها با هویت اصل نفس آدمی کاری ندارند. بلکه در سطوح ظاهری نفس تأثیر می گذارند.