ابن ابی طاهر که یکصد و چهل سال پس از حادثه عاشورا به دنیا آمده و دویست و بیست سال پس از آن درگذشته در کتابی نام "بلاغات النساء" که مجموعه ای از سخنان بلیغ بانوان عرب و اسلام است خطبه ای را به نام ام کلثوم ثبت کرده است. علی ابن حسین که جوانی نورس و در آن روزها بیمار و ناتوان بود چون گریه مردم کوفه را دید گفت: »مردم برای ما گریه می کنید؟ چه کسی جز شما ما را کشته است؟» در این وقت ام کلثوم با دست به مردم اشاره کرد خاموش باشید! همان مؤلف در کتاب خود نوشته است از آن پس در آن مجمع تنها صدای آهسته نفسها شنیده می شد:
مردم کوفه! مردم مکار خیانت کار! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد. شما آن زن را می مانید که چون آنچه داشت می رشت به یکبار رشته های خود را پاره می کرد. نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری. جز لاف، جز خودستایی، جز در عیان، مانند کنیزکان تملق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟ شما گیاه سبز و تروتازه ای را می مانید که بر توده سرگین رسته باشد و مانند گچی هستید که گوری را بدان اندوده باشند. چه بد توشه ای بر ای آن جهان آماده کردید؛ خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه می کنید؟ آری به خدا! گریه کنید! که سزاوار گریستنید.
بیش بگریید و کم بخندید! با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت. مردی که چراغ راه شما و یاور روز تیره شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفکنید! به یکبار گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید. از این پس باید با خواری و سرشکستگی زندگی کنید چه شما خشم را برای خود خریدید. کاری کردید که نزدیک است آسمان بر زمین افتد و زمین بشکافد و کوهها درهم بریزد می دانید چه خونی را ریختید؟ می دانید این زنان و دختران که بی پرده در کوچه و بازار آورده اید چه کسانی هستند؟ می دانید جگر پیغمبر خدا را پاره کرده اید؟ چه کار زشت و احمقانه ای. کاری که زشتی آن سراسر جهان را پر کرده است. تعجب می کنید که از آسمان قطره های خون بر زمین می چکد. اما بدانید که خواری عذاب رستاخیز سخت تر خواهد بود. اگر خدا هم اکنون شما را به گناهی که کردید نمی گیرد، آسوده نباشید. خدا کیفر گناه را فوری نمی دهد اما خون مظلومان را هم بی کیفر نمی گذارد. خدا حساب همه چیز را دارد.
این سخنان که با چنین عبارت شیوا از دلی سوخته بر می آمد و از دریایی مواج از ایمان به خدا نیرو می گرفت، همه را دگرگون کرد. شنوندگان دستها را بر دهان نهاده دریغ می خوردند. در چنان صحنه غم انگیز و عبرت آمیز مردی از بنی جعفی که ریشش از گریه تر شده بود شعری بدین مضمون خواند:
پسران این خاندان بهترین پسرانند و هرگز بر دامن فرزندان این خانواده لکه ننگ یا مذلت ننشسته است.
کاروان اسیران را به کاخ پسر زیاد درآوردند. مجلسی که وسیله و ابزار قدرت نمایی تا حد ممکن در آنجا فراهم شده بود. پسر زیاد به خیال خود راه پیروزی را تا آخرین نقطه پیموده بود، حسین را کشته و زنان و دختران او را دست بسته پیش روی خود آورده است. پس حالا همه چیز تمام شده است. حالا او غالب است و محمد مغلوب:
خدا را شکر که شما را رسوا کرد و نشان داد که آنچه می گفتید دروغی بیش نبود.
برای ستمکاری که جز زور پشتوانه ای ندارد هیچ چیز خرد کننده تر و دردناکتر از آن نیست که با ناچیز شمردن قدرت وی مسخره اش کنند.
زینب دختر علی به سخن آمد. «تو گویی تا کنون هیچ چیز اتفاق نیفتاده است نه کسی از او کشته شده و نه او را به اسیری گرفته اند و نه این مرد که آماده پاسخگویی اوست می تواند به یک اشارت او و همه کسانی را که با او هستند نابود سازد. سپاس سزاوار خدایی است که ما را به محمد گرامی داشت و جز فاسق دروغ نمی گوید جز بدکاره رسوا نمی شود و آن ما نیستیم دیگرانند.»
پسر زیاد گردنی را که می خواست خم کند راست تر ایستاد. برای بار دوم خواست او را با شکستی که قابل لمس باشد روبرو سازد:
- دیدی خدا با برادرت چه کرد؟
- از خدا جز خوبی ندیدیم! برادرم و یاران او به راهی رفتند که خدا می خواست. آنان شهادت با افتخار را برگزیدند و بدین نعمت رسیدند اما تو! پسر زیاد خود را برای پاسخ آنچه کردی آماده کن.
پسر زیاد از این گفته هم آنچه می خواست بدست نیاورد. شکسته و کوفته تر شد. آخرین سلاح نادان چیست؟ دشنام:
- با کشته شدن برادر سرکش نافرمان تو خدا دل مرا شفا داد.
- پسر زیاد مهتر ما را کشتی، نهال ما را شکستی. دلهای ما را خستی اگر درمان تو این است آری چنین است.
- زینب سخن به سجع می گوید به جان خودم سوگند پدرش هم سخن با سجع می گفت.
- پسر زیاد! مرا با سجع چکار و حالا چه وقت سجع گفتن من است.
تاریخ اسلام حوادث تاریخی واقعه کربلا حضرت زینب (س) ام کلثوم (ع) خطابه