امام حسن (ع) با دسیسه ی معاویه مسموم شد و در بستر بیماری افتاد. مردی به نام جناده به عیادت آمد، در آن حال از امام تقاضای موعظه کرد. امام (ع) که پیوسته به فکر ارشاد و هدایت مردم بودند، چند جمله ای فرمودند:
«یا جناده استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک؛ ای جناده خود را برای سفر [آخرتت] آماده کن و توشه ی راهت را پیش از فرا رسیدن مرگت مهیا ساز»
«و اعلم انک تطلب الدنیا و الموت یطلبک؛ بدان که تو دنبال دنیا می روی و مرگ هم دنبال تو می آید».
«و لا تحمل هم یومک الذی لم یأت علی یومک الذی انت فیه؛ غصه ی فردای نیامده را بر دوش امروزت نیفکن»
«و اعلم انک لا تکسب من المال شیئا فوق قوتک الا کنت فیه خازنا لغیرک؛ بدان که اگر از مال دنیا بیش از مقدار مورد نیازت جمع کنی، انباردار دیگران خواهی بود».
«و اذا اردت عزا بلا عشیره و هیبه بلا سلطان فاخرج من ذل معصیه الله عز طاعه الله؛ اگر خواستی میان مردم بدون داشتن قوم و قبیله ای محترم باشی و بدون داشتن قدرت و جاه و مقام و منصب داری هیبت داشته باشی، از ذلت نافرمانی خدا بیرون بیا و به عزت اطاعت از فرمان خدا داخل شو»
عزت در بندگی و مطیع فرمان خدا بودن است. آن کس که مطیع در پیشگاه خداست، مطاع در میان بندگان است.
جناده گفته است: همان طور که داشت مرا موعظه می کرد، دیدم حالش دگرگون شد. رنگ صورت به زردی گرایید و حالت تهوع عارض شد. طشت طلبید و لخته های خون از حلقش بیرون ریخت. گفتم: مولای من چرا خود را معالجه نمی کنید؟ فرمود: ای بنده ی خدا، مرگ را چگونه می شود علاج کرد؟