در کتاب تاریخ فلسفه سیاسی، تألیف بهاءالدین پازارگاد درباره خلاصه ای از عقاید سیاسی ماکیاولی چنین آمده است:
1) هدف وی از فلسفه موضوع خویش تأسیس دولتهای متحده و قوی و مستقل و متمرکز ایتالیایی بوده که تابع کلیسا نباشد و در اروپا صاحب تفوق سیاسی گردد.
2) مرام کلی: بدبینی و طرفداری از ظلم و استبداد و حکومت مطلقه نامحدود.
3) طبیعت انسان: او می گوید انسان موجودی سیاسی است و طبعا فاسد و شرور و خودخواه خلق شده لذا علاج و دفع شرور انسانی و شرط برقراری نظم در جامعه همانا تشکیل حکومت مطلقه و مقتدر است.
4) زمامدار و فن زمامداری: چون مردم از روی طبع بد و خودخواه خلق شده اند لذا محرک زمامدار باید اولا طبیعت خودپرستی باشد و ثانیا روش خود را براساس بدبینی قرار دهد و اعمال و افعالش شدید و سخت و ظالمانه باشد و حدی هم نداشته باشد. چون طبیعت انسان متجاوز و منفعت جوست و طمع وی را حد و مرزی نیست و مدام می خواهد بر مال و مقام و موقعیت و قدرت خود بیفزاید. از آنجا که قدرت و تملک اموال به واسطه کمیابی طبیعی محدود است لذا کشمکش و رقابت بین افراد جامعه را به هرج و مرج تهدید می کند مگر آنکه قدرتی مافوق جلوشان را بگیرد و مطامع آنها را مهار کند. زمامدار نه تنها معمار کشور و دولت است بلکه معمار اخلاق و مذهب و اقتصاد و همه چیز است. اگر زمامدار بخواهد بداند و موفق باشد، نباید از بدی کردن بهراسد و از شرارت احتراز جوید؛ زیرا بدون انجام شرارت و بدی حفظ دولت محال است. بعضی تقواها موجب خرابی و بیماری است و بعضی شرارتها باعث بقا و سلامتی. تنها دولت متکی به زور موفق است و بس. هیچ ترازو و مقیاسی برای قضاوت عمل زمامدار در دست نیست، بجز موفقیت سیاسی و ازدیاد قدرت.
5) اخلاق و مذهب: اخلاق و مذهب و سایر تصورات اجتماعی همه آلت دست زمامدار برای نیل به قدرت است. و آنر ا نباید در سیاست و اداره حکومت و زمامداری دخالت داد.
6) حقوق و قانون: حقوق و قانون ناشی از اراده زمامدار است. زمامدار خود به منزله قانون است و قانون موضوعه وی واجب الاطاعه است؛ ولی خودش از رعایت قانون و اخلاق مستثناست و قانون بر حسب اراده زمامدار قابل نسخ و تغییر است. زمامدار مافوق قانون است و هرچه که بخواهد می تواند بکند اخلاق مخلوق قانون موضوعه زمامدار است.
7) حکومت: حکومت بر پایه ضعف افراد بنا شده و افراد برای حفظ خویشتن از خطر افراد دیگر محتاج به کمک دولت اند.
8) روش حکومت: زمامدار برای نیل به قدرت و ازدیاد قدرت و حفظ آن مجاز است که به هر عملی چون زور و حیله و تزویر و غدر و قتل و جنایت و تقلب و نقض مقررات اخلاقی متوسل شود. و هیچ نوع عملی برای نیل به قدرت و حفظ آن برای زمامدار ممنوع نیست. به شرط آنکه با مهارت و زیرکی و در صورت لزوم محرمانه و سری انجام گیرد. اگر عمل ظلم و جنایت زمامدار را متهم می کند در عوض نتیجه عمل که همان موفقیت است وی را تبرئه می نماید.
و قطعی است که اگر ماکیاولی شرور و فاسد بودن طبیعت و ذات انسانی را به عنوان اصل و دریافت شده پیشین نپذیرفته بود انسانها را در تفکرات خویش با تحقیر و مظلومیت به چنگال ظالمان مستبد و خونخوار نمی سپرد بلکه کوشش می کرد تا با تحکیم ایده عدالت و آزادی مسئولانه در مغز و روان حکام و فرمانروایان مانند دیگر فلاسفه و حکما و مبانی دین حقیقی بشریت را به سعادت آرمانی خود توجیه نماید. از آن جهت که اصل و دریافت شده پیشین ماکیاولی (شرور و فاسد بودن طبیعت و ذات انسان) صد در صد مخالف طبیعت و ذات حقیقی انسان است و طبیعت انسانی با داشتن دو نیروی شر و خیر (سعادت و شقاوت) می تواند به وسیله تعلیم و تربیتهای صحیح طرف سعادت را برگزیند لذا تفکرات ماکیاولی نتوانست به منظور خود برسد، یعنی نه به منظور شخصی خود که مقام بود و نه ایجاد سلطنت مستقل واحد و متمرکز ایتالیایی.
انسان جامعه شناسی سیاست سعادت فلسفه غرب ماکیاولیسم خیر شر مکاتب فلسفه