ما همیشه در مسأله تربیت نظرمان به جنبه منفی است. خیال می کنیم تربیت یعنی جلوگیری. بیشتر خانواده ها عقیده شان این است که تربیت بچه فقط همان چشم غره رفتن به او و ترساندن اوست و او را مانع شدن که یک تلاش و حرکتی داشته باشد: اینجا نخند، آنجا چنین نکن، در آن همواره نکن است، یعنی تربیتشان از 'لا' (نه) درست می شود در صورتی که این تربیت نیست.
برتراند راسل تربیتهای مبنی بر ترس را گویا تعبیر از او باشد می گوید تربیت خرس مابانه، نه تربیتی که بر اساس پرورش است. مثلی ذکر می کند، می گوید گاهی خرسها را (که) می خواهند رقص بیاموزند از این راه می آموزند (این حیوان که نمی فهمد رقص چیست و چگونه باید برقصد و عشق و شوقی هم به این کار ندارد)، او را روی یک صفحه فلزی قرار می دهند، بعد این صفحه را تدریجا گرم می کنند، او مجبور می شود اول دستش را بلند کند بعد پایش را بلند کند، همین طور کم کم این صفحه داغ او را مجبور می کند دست و پایش را به یک ترتیب مخصوصی بلند کند، این می شود رقص خرس.
ولی به هر حال این حیوان از راه سوزاندن پایش، بدون اینکه خودش بفهمد چکار می خواهد بکند چنین رقصی می کند. در تربیت بچه و انسان به طور کلی تربیتی که خود آن مربی نفهمد که هدف چیست، همان حالت خرس مابی را پیدا می کند، یعنی این بچه وقتی شما به او می گویید این کار را نکن، اول باید بفهمد که چرا نباید این کار را بکند و الا گیج می شود و حتی بیماری روانی پیدا می کند. اتفاقا این مثال در حدیث آمده.
گویا گاهی (مردم) بچه های کوچکشان را می آوردند خدمت پیامبر اکرم (ص) و می گفتند یا رسول الله شما به گوش اینها مثلا دعا بخوانید، یا همین قدر می خواستند که پیغمبر بچه شان را در بغل بگیرد، نوازش بکند، تبرکی بود. ظاهرا مکرر اتفاق افتاده که بچه را دادند به پیامبر اکرم بچه ادرارش شروع شد. تا ادرارش شروع شد پدر یا مادرش دوید که بچه را بگیرد، فرمود: «لا تضرموه» بچه که ادرارش می گیرد نهیب به او نزنید، بگذارید ادرارش را به طور کامل بکند. فرمود مهم نیست، من دامنم را آب می کشم، بچه است ادرار کرده، بعد دستور کلی داد: هرگز بچه را وقتی ادرارش شروع می شود مانع نشوید، نهیب نزنید (از نظر طبی هم این امر بیماری بدنی برای بچه ایجاد می کند)
چرا؟ این که برای بچه تربیت نشد! او که نمی فهمد اصلا ادرار چیست، نجس شدن چیست، کثیف شدن و متعفن شدن چیست. بنابراین بچه تا در این سن هست نباید ادرار نکردن را به صورت یک امر ممنوع بر او تحمیل کرد. او بعد در جای دیگر هم خیال می کند کار بدی دارد می کند و نباید این کار را بکند. بعد یک عارضه روحی برایش پیدا می شود، همیشه وقتی می خواهد ادرار کند چون در ذهنش رفته یک کار بد، یک خیال مانعش می شود. این است که اسمش را گذاشته اند اخلاق تابو یعنی تحریمهای بدون منطق، تحریمی که برای بزرگتر منطق دارد ولی برای این بچه منطق ندارد.
هر کسی را در هر سنی که هست اگر می خواهند تربیت کنند و پرورش بدهند، اول باید برایش روشن کنند، بفهمد که چه دارند می گویند و برای چه، بعد در همان مسیر او را پرورش بدهند تا پرورشش توأم با شوق و رغبت باشد. این بحث دامنه درازی دارد. در دستورهای پیغمبر اکرم نقل کرده اند که وقتی مبلغ به اطراف و اکناف می فرستاد توصیه ها به آنها می کرد.
از آن جمله وقتی معاذابن جبل را به یمن فرستاد، وقت رفتن، این چند جمله را به او فرمود: «بشر و لا تنفر، یسر و لا تعسر» به مردم نوید بده، بشارت بده، مردم را تشویق کن، نترسان، طوری اسلام را برای مردم بیان نکن که از آن وحشت کنند، آنقدر سخت و مشکل برای مردم بیان نکن که از اول بگویند چه کار سختی! مطلب را طوری بگو که بفهمند تو اصلا چیز خوب برایشان آورده ای و شوق و رغبتشان به سوی آن تحریک بشود. «یسر و لا تعسر» در کارها آسان بگیر، سخت نگیر، درست عکس عملی که غالبا ماها می کنیم، آنقدر سخت می گیریم که (مردم را از اسلام بیزار می کنیم).
در آن حدیث معروف هست که امام صادق (ع) همین موضوع را به اصحابشان نصیحت می کردند، فرمودند مردم را که دعوت می کنید آنها را نترسانید، سختگیری نکنید، بعد فرمود روش ما اهل بیت بر سهولت و سماحت و آسانی است و روش دیگران (خوارج) بر سختگیری است.
آنگاه حضرت آن مثل معروف را که لابد همه شنیده اید ذکر کردند، فرمودند مرد مسلمانی بود و همسایه غیرمسلمانی داشت و آن مسلمان مرد زاهد و عابدی بود. کم کم در دل این غیر مسلمان میل به اسلام پیدا شد (معلوم می شود آن عابد تعصبی نداشته)، به همسایه اش مراجعه کرد و مسلمان شد. همسایه خیلی اظهار تشکر کرد. همان شب اولی که او مسلمان شد، هنگام سحر یک وقت تازه مسلمان دید در خانه اش را می زنند، تعجب کرد که اینوقت در زدن یعنی چه؟! آمد گفت چیست؟ گفت من رفیق مسلمانت هستم. امری داشتی؟ گفتم الان وقت مسجد است برویم مسجد. بسیار خوب. این بیچاره را سحر بلند کرد برای نماز شب خواندن. رفتند و دستور نماز شب به او داد و نماز شب خواندند. گفت تمام شد؟ گفت نه، نماز صبح را هم بخوانیم، و بعد تعقیبات نماز صبح. تا بعد از آفتاب او را معطل کرد. بعد گفت روزه هم مستحب است، از فواید روزه گفت و او را وادار کرد که قصد روزه کند. این بدبخت خواست بیاید بیرون، او را به یک آداب مستحبه ای وادار کرد.
خلاصه تا نماز مغرب و عشا او را معطل کرد و فقط برای افطار اجازه داد برود منزل. شب بعد رفت در خانه اش را زد. گفت کیستی؟ گفت رفیق دیروزت هستم. چکار داری؟ آمده ام که برویم مسجد. گفت: معذرت می خواهم این دین به درد تو می خورد، برای یک آدم بیکار خوب است، من کار و زندگی دارم، از مسلمانی دست برداشتم. حضرت فرمود هیچ وقت با مردم چنین نکنید.