در کتاب الحجة کافی از امام صادق (ع) نقل می کند که: «من عرفنا کان مؤمنا، و من انکرنا کان کافرا، و من لم یعرفنا و لم ینکرنا کان ضالا حتی رجع الی الهدی الذی افترض الله علیه من طاعتنا، فان یمت علی ضلالته یفعل الله ما یشاء؛ هر که ما را بشناسد مؤمن است و هر که انکار کند کافر است و هر که نه بشناسد و نه انکار کند "راه نایافته" است تا باز گردد به راه هدایت، اگر به همین حال بمیرد از کسانی است که کارش واگذار به خداست "مرجون لامر الله"»
محمد بن مسلم می گوید: در خدمت امام صادق بودم، من در طرف چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره در طرف راست آن حضرت نشسته بود. ابوبصیر وارد شد و پرسید: چه می گویی درباره کسی که در خدا شک کند؟ امام فرمود:
- کافر است.
- چه می گویی درباره کسی که در رسول خدا شک کند؟
- کافر است.
در این وقت امام به سوی زراره توجه کرد و فرمود: «همانا چنین کسی آنگاه کافر است که انکار کند و جحود بورزد»
و هم در کافی نقل می کند که هاشم بن البرید (صاحب البرید) گفت: «من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب در یک جا گرد آمده بودیم، ابوالخطاب پرسید عقیده شما درباره کسی که امر امامت را نشناسد چیست؟ من گفتم: به عقیده من کافر است. ابوالخطاب گفت: تا حجت بر او تمام نشده کافر نیست، اگر حجت تمام شد و نشناخت آنگاه کافر است. محمد بن مسلم گفت: «سبحان الله! اگر امام را نشناسد و جحود و انکار هم نداشته باشد چگونه کافر شمرده می شود؟! خیر، غیر عارف اگر جاحد نباشد کافر نیست»، به این ترتیب ما سه نفر سه عقیده مخالف داشتیم. موقع حج رسید، به حج رفتم و در مکه به حضور امام صادق (ع) رسیدم.
جریان مباحثه سه نفری را به عرض رساندم و نظر امام را خواستم. امام فرمود: هنگامی میان شما قضاوت می کنم و به این سؤال پاسخ می دهم که آن دو نفر هم حضور داشته باشند. وعده گاه من و شما سه نفر همین امشب در منی نزدیک جمره وسطی.
شب که شد سه نفری رفتیم. امام در حالی که بالشی را به سینه خود چسبانیده بود سؤال را شروع کرد:
- چه می گویید درباره خدمتکاران، زنان، افراد خانواده خودتان؟ آیا آنها به وحدانیت خدا شهادت نمی دهند؟ من گفتم: چرا.
- آیا به رسالت پیغمبر گواهی نمی دهند؟
- چرا.
- آیا آنها مانند شما امامت و ولایت را می شناسند؟
- نه.
- پس تکلیف آنها به عقیده شما چیست؟
- عقیده من این است که هر کس امام را نشناسد کافر است.
- سبحان الله! آیا مردم کوچه و بازار را ندیده ای، سقاها را ندیده ای؟
- چرا، دیده و می بینم.
- آیا اینها نماز نمی خوانند؟ روزه نمی گیرند؟ حج نمی کنند؟ به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر شهادت نمی دهند؟
-چرا.
- خوب آیا اینها مانند شما امام را می شناسند؟
- نه.
- پس وضع اینها چیست؟
- به عقیده من هر که امام را نشناسد کافر است.
- سبحان الله! آیا وضع کعبه و طواف این مردم را نمی بینی؟ هیچ نمی بینی که اهل یمن چگونه به پرده های کعبه می چسبند؟
- چرا.
- آیا اینها به توحید و نبوت اقرار و اعتراف ندارند؟ آیا نماز نمی خوانند؟ روزه نمی گیرند؟ حج نمی کنند؟
- چرا.
- خوب آیا اینها مانند شما امام را می شناسند؟
- نه.
- عقیده شما درباره اینها چیست؟
- به عقیده من هر که امام را نشناسد کافر است.
- سبحان الله! این عقیده، عقیده خوارج است.
امام آنگاه فرمود: حالا مایل هستید که حقیقت را بگویم؟
هاشم که به قول مرحوم فیض، می دانست قضاوت امام بر ضد عقیده او است، گفت: نه.
امام فرمود: بسیار بد است برای شما که چیزی را که از ما نشنیده اید از پیش خود بگویید.
هاشم بعدها به دیگران چنین گفت:
گمان بردم که امام نظر محمد بن مسلم را تأیید می کند و می خواهد ما را به سخن او برگرداند.