عوامل متعارف زبان و فرهنگ و سوابق تاریخی و نژادی اگر چه در تکوین یک ملت مؤثرند، ولی نقش اساسی و همیشگی ندارند. این عوامل، عوامل جوهری نیستند بلکه عواملی اعراضی هستند. زیرا به عنوان نمونه ما مشاهده می کنیم که در زمان انقلاب مردم الجزایر و یا قیام مردم فلسطین و یا در دفاع مردم ویتنام بر چند عناصر متعارف ملیت از قبیل زمان مشترک و عناصر تاریخی و اقلیمی و اقتصادی در نزدیکی و تفاهم افرادشان مؤثر است ولی در عین حال در اقصا نقاط عالم هم، مردمی دیگر به همان اندازه یک الجزایری یا ویتنامی و یا فلسطینی، دلشان برای پیروزی آنان می تپد. اما این عامل مشترک که گروهی از افراد را وادار می سازد زن و فرزند و محیط و مملکت خود را فراموش کنند و به جمع انقلابیون و یا مدافعان بپیوندند و حتی در آنجا شهید شوند، چیست؟ در حالیکه آنها نه زبان مشترکی دارند و نه فرهنگ و تمدن و سابقه تاریخی واحدی.
این عامل، درد مشترکی است که آنها دارند؛ درد از ظلم و تجاوز و استعمار، اتفاقا پیدا شدن و تولد ناسیونالیسم ملت ها کاملا مصادف با زمانی بوده است که توده مردمی یک احساس درد عمومی و مشترک کردند. ناسیونالیسم آلمان همان زمان متولد شد، که از تبعیض ها و دخالت فرانسویان احساس درد کردند، ناسیونالیسم ایتالیا و مجار یا هند و یا هندوچین و الجزایر نیز زمانی به وجود آمدند که یک احساس درد و خلأ، همه یا اکثریتی از مردم را فرا گرفت.
پس وجدان جمعی و احساس ملیت یا ناسیونالیسم، در میان جماعتی از مردم، زمانی متولد می شود که درد و طلب مشترکی در آن جمع به وجود آمده باشد، این طلب مشترک آنان می باشد که آرمان جمعیشان را می سازد و به دنبال همان است که به حرکت درمی آیند و جهاد و مبارزه می کنند و متحمل رنج و محرومیت می شوند و بعدا نیز به وجدان جمعی آنان توأم و دوام بیشتری می دهد و میان ایشان علایق و روابط قلبی و یکپارچگی ملی ایجاد می کند. و این عامل مشترک در همه دردها و آرمان های ملی که موجد ملت های جهان شده همین احساس وارده نفی ظلم و طلب عدالت است.