قرآن داستانی درباره ولیدبن مغیره مخزومی که از رؤسای قریش و عموی ابوجهل معروف و پدر خالد ولید معروف است نقل می کند. وی مردی بسیار متشخص بود، هم ثروتمند بود و هم دارای اولاد و خویشان فراوان، و لهذا او را بزرگترین مرد قریش می دانستند، که یک وقت گفتند: «لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؛ چرا این قرآن بر مردی بزرگ از آن دو قریه (مکه و طائف) نازل نشده است؟» (زخرف/ 31). اگر بناست قرآن نازل شود باید به یکی از دو بزرگی که یکی در طایف است و یکی در مکه، نازل شود که خیلی با شخصیت هستند. در مکه ولید بن مغیره را در نظر داشتند و در طائف عروه بن مسعود ثقفی، که البته عروه خودش بعد مسلمان شد و مسلمان هم از دنیا رفت ولی ولید در همان اوایل مسلمان نشده از دنیا رفت.
ولید مردی محترم بود و به سخن شناسی او اقرار و اعتراف داشتند. آمد قرآن را گوش کرد و بعد قرآن جریانش را این طور نقل می کند: «انه فکر و قدر؛ یعنی همان او برای مبارزه با قرآن فکر کرد و سنجید». پیش خودش حساب کرد، روی این فکر کرد «فقتل کیف قدر» 'قتل' نفرین است: کشته باد، همین که ما در فارسی می گوییم 'مرده باد' یا می گوییم 'خاک بر سرش' «پس مرگ بر او، چگونه سنجید و تصمیم گرفت؟!»، «ثم قتل کیف قدر؛ باز هم مرگ بر او، چگونه سنجید؟!»سنجش او را اینطور بیان می کند: «ثم نظر؛ سپس نگاهی افکند»، «ثم عبس و بسر؛ آن گاه رو ترش کرد و چهره در هم کشید»، یعنی در اندیشه فرو رفت، ابروهایش را در هم کشید و رویش را ترش کرد. «ثم نظر» می خواهد وقتی را حکایت کند که او دچار اضطراب و ناراحتی درونی بود، یعنی آنچه که می خواست با همفکرها و هم مسلک های خودش بگوید ذهن و وجدانش با او همراه نبود و لهذا دچار یک نوع ناراحتی روحی و روانی و داخلی بود «ثم ادبر و استکبر؛ سپس رو گردانید و تکبر ورزید»، «فقال ان هذا الا سحر یؤثر؛ و در آخر گفت: این قرآن جز سحری که از پیشینیان نقل می شود، هیچ نیست.» «ان هذا الا قول البشر؛ جز سخن بشر چیز دیگری نیست» (مدثر/ 25-18)، ولی سخن بشری است که آمیخته به سحر و جادوست.