در قرآن در اواخر سوره صافات حاکمیت و منصور بودن انبیاء و پیام انبیاء آمده است که این مطلب با بیانهای مختلفی در قرآن گفته شده است: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین* انهم لهم المنصورون* و ان جندنا لهم الغالبون؛ و قطعا وعده ی (نصرت) ما برای بندگان فرستاده شده ی ما از پیش مسلم شده است* که آنان حتما (از طرف ما) یاری شدگانند* و سپاه ما بی تردید همانها پیروزند» (صافات/ 173-171). آیا مقصود قرآن در اینجا غلبه نظامی است؟ یعنی هرگاه میان یک پیامبر یا پیروان یک پیامبر، یک مرد حق، یک ولی خدا، یک امام با کسی یا کسانی جنگی دربگیرد همیشه طرف مقابل شکست می خورد؟ قطعا این نیست، چون خود قرآن از کشته شدن ناحق انبیاء سخن می گوید: «ان الذین یکفرون بآیات الله و یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یأمرون بالقسط؛ کسانی که آیات الهی را انکار می کنند و به ناحق پیامبران را می کشند و مردمی را که به عدالت فرمان می دهند به قتل می رسانند» (آل عمران/ 21) یعنی پیامبران، اولیاء حق، طرفداران عدالت، آمرین به قسط کشته می شوند. پس قطعا مقصود پیروزی نظامی نیست بلکه پیروزی جندالله، پیروزی اهل حق است. چون جنگشان جنگ اعتقادی و جنگ عقیده ای است، پیروزیشان هم اعتقادی است. درست است که از نظر ظاهری برخورد نظامی هم وجود دارد، اما گاهی وقتها برخوردها جنبه نظامی ندارد. یک وقت است یک جنگ ماهیت سیاسی دارد مثل جنگهای سلاطین ایران و روم. اولی می خواست یک منطقه و قلمرو را زیر سلطه خود درآورد و آن دیگری هم همین را می خواست و گاهی این بر آن و گاهی آن بر این پیروز می شد. یک وقت هم جنگها ماهیت اقتصادی دارند، یعنی طرفین برای تسلط بر منابع ثروت می جنگند.
در دنیای امروز این نوع جنگها خیلی مصداق دارد، خصوصا در مناطقی که اهمیت سوق الجیشی دارند چرا ابرقدرتها نسبت به عدن که یک جای نسبتا کوچکی است یا یمن جنوبی که از نظر خودش اهمیت زیادی ندارد، این همه حساسیت دارند؟ آن جاهائی که منابع ثروت هست، نفت هست، حساسیت هم بیشتر است. خیلی از جنگها ماهیت اقتصادی دارد یعنی برای به دست آوردن منابع اقتصادی است نه به منظور گسترش قلمرو. انگلستان اگر در هندوستان می جنگد برای وسعت دادن به خاک خود نیست بلکه می خواهد از هندوستان به عنوان بازار مصرفی برای کالاهای خود استفاده کند و منابع زیرزمینی آنها را به یغما برد. بعضی از جنگها و مبارزه ها هم جنبه اعتقادی و ایدئولوژیکی دارد و چون حامل یک فکر و عقیده و ایدئولوژی است می خواهد مانع را از سر راه عقیده اش بردارد، یا اینکه می خواهد راهی پیدا کند تا عقیده اش را در دنیا تبلیغ کند. امام علی (ع) تصریح می کند که جنگهای صدر اسلام ماهیت ایدئولوژیکی داشت: «حملوا بصائرهم علی اسیافهم؛ بینش های خود را بر لبه شمشیرها نهند (یعنی بی تقیه و بی پروا با برکشیدن شمشیرها عقاید خود را آشکار کنند. یا از روی بصیرت و بینش دست به شمشیر برند)» (نهج البلاغه، خطبه 150). آنها بصیرتها و درکها و آگاهیهای خود را روی شمشیرهای خودشان حمل می کردند، یعنی می خواستند با این شمشیرها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری، از مردم چیزی نمی خواستند بگیرند، می خواستند بدهند، آنچه را هم می خواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود.
اگر می گوئیم پیامبران پیروز هستند مقصود پیروزی نظامی نیست ما اگر مبارزه امام حسین (ع) را با لشکریان یزید و ابن زیاد از جنبه نظامی یعنی از نظر ظاهری و صوری در نظر بگیریم امام حسین شکست خورد و آنها پیروز شدند اما اگر ماهیت قضیه را در نظر بگیریم فکری و اعتقادی است یعنی حکومت یزید سمبل جریانی بود که می خواست فکر اسلامی را از بین ببرد و امام حسین برای احیاء فکر اسلامی جنگید، در این صورت باید ببینیم آیا امام حسین به مقصودش رسید یا نرسید؟ آیا توانست یک فکر را در دنیا زنده کند یا نتوانست؟ می بینیم که توانست. هزار و سیصد سال است که این نهضت هر سال یک پیروزی جدید به دست می آورد، یعنی هر سال عاشورا، عاشوراست و معنی کل یوم عاشورا این است که هر روز به نام امام حسین با ظلم و باطلی مبارزه می شود و حق و عدالتی احیاء می شود، این پیروزی است و پیروزی بالاتر از این چیست؟ یزیدها و ابن زیادها می روند ولی حسین ها و عباس ها و زینب ها باقی می مانند البته به عنوان یک ایده نه به عنوان یک شخص، بلکه به عنوان یک صاحب اختیار و حاکم بر جامعه خویش. آری آنها می میرند، اما اینها زنده و جاوید باقی می مانند.