پدیده های اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتما باید با خواسته های بشر تطبیق کنند؛ به این معنی که یا خود آن پدیده ها خواسته بشر باشند و یا تأمین کننده خواسته های بشر بوده باشند. یعنی یا باید بشر خود آنها را بخواهد، از عمق غریزه و فطرتش آنها را بخواهد و یا باید از اموری باشند که ولو اینکه انسان از عمق غریزه آنها را نمی خواهد و خودشان مطلوب طبیعت بشر و هدف تمایلات بشر نیستند، اما وسیله می باشند؛ یعنی وسیله تأمین خواسته های اولیه بشر می باشند و حاجت های او را بر می آورند.
در میان خواسته های بشر باز دو جور خواسته داریم:
خواسته های طبیعی و خواسته های غیر طبیعی، یعنی اعتیادی.
1- خواسته های طبیعی آن چیزهائی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است. یک سلسله امور است که هر بشری به موجب آنکه بشر است خواهان آنهاست و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی نشده که کشف کرده است. مثلا بشر علاقمند به تحقیق و کاوش علمی است. همچنین به مظاهر جمال و زیبائی علاقه دارد. به تشکیل کانون خانوادگی و تولید نسل با همه زحمتها و مرارت هایش علاقمند است. به همدردی و خدمت به همنوع علاقمند است. اما چرا بشر علاقمند به تحقیق است؟ این حس کاوش و حقیقت جوئی چیست؟ چرا بشر علاقمند به جمال و زیبائی است؟ چرا وقتی مجلس جشنی تشکیل می شود، هم هیئت مدیره آن جشن و هم حضار، از اینکه وضع سالن مرتب و مزین باشد، خوششان می آید و لذت می برند؟ چرا به تشکیل کانون خانوادگی علاقمند است؟ چرا در انسان حس همدردی و ترحم نسبت به دیگران وجود دارد؟ اینها یک سلسله سؤالاتی است که وجود دارد؛ ما خواه جواب این "چرا" ها را بدهیم و خواه نتوانیم بدهیم، چیزی که برای ما قابل تردید نیست، اینست که این خواسته ها طبیعی است.
2- غیر از این خواسته های طبیعی احیانا یک سلسله خواسته های دیگری هم در میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده می شوند. اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است. مثلا اکثریت قریب به اتفاق، شاید بیش از صدی 99 و یا هزاری 999 مردم عادت به چای دارند. عده کثیری به سیگار عادت دارند و از آنها کمتر به مشروب و تریاک عادت دارند. از آنها کمتر به هروئین عادت دارند. اینها کم کم به صورت خواسته در می آید و انسان به همان اندازه که یک امر طبیعی را می خواهد، این امری را که طبیعت ثانوی او شده است، می خواهد. اما این خواسته ها مصنوعی است لذا قابل ترک دادن است. قابل این است که این فرد را بطوری که به کلی آن کار را فراموش کند، ترک دهند. یا نسل آینده را طوری تربیت کنیم که اساسا فکر این چیزها را هم نکند. اما امور طبیعی اینطور نیست، قابل ترک دادن نیست، جلوی یک نسل را اگر بگیریم نسل بعدی خودش بدنبال او میرود.
به عنوان مثال در اوائل کمونیسم، تنها موضوع اشتراک مال مطرح نبود؛ موضوع از میان رفتن اصول خانوادگی هم در بین بود، تحت عنوان اینکه اختصاص هر جا که باشد سبب بدبختی بشر است؛ چه بصورت مالکیت مال و ثروت و چه به صورت اختصاص زن و شوهری. ولی این موضوع نتوانست در دنیا جائی برای خودش باز کند. چرا؟
برای اینکه علاقه به تشکیل خانواده علاقه فطری است. یعنی هر فردی در طبقه خودش مایل است زن داشته باشد و آن زن انحصار به خودش داشته باشد. برای اینکه فرزندی که از این زن پیدا می کند فرزند خود او باشد؛ یعنی علاقه به فرزند، علاقه به اینکه وجودش در نسلش ادامه پیدا کند، یک علاقه فطری است. انسان فرزند را امتداد وجود خود می داند. گوئی انسان با داشتن فرزند، وجود خود را باقی می پندارد. وقتی فرزند ندارد خودش را منقطع و بریده فرض می کند. همچنانکه انسان می خواهد با گذشته خودش نیز ارتباط داشته باشد؛ می خواهد پدر خودش را بشناسد؛ تبار خودش را بشناسد. بشر نمی تواند اینطور زندگی کند که نداند از لحاظ نسلی از کجا آمده است؟ از کدام مادر؟ از کدام پدر؟ و همچنین نمی تواند طوری زندگی کند که نفهمد چگونه و بچه شکلی وجودش امتداد پیدا می کند و از این افرادی که بعد بوجود آمده اند کدامیک از اینها فرزند اویند. نه، اینها برخلاف خواسته طبیعی بشر است؛ لهذا دنیا دیگر زیر بار این حرف نرفت. این حرف مسکوت ماند. یکبار در دو هزار و سیصد سال پیش افلاطون این پیشنهاد را کرد؛ منتها برای یک طبقه نه عموم طبقات. (طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم) و آن را تنها راه جلوگیری از سوء استفاده ها تشخیص داده بود؛ اما بعد خود افلاطون از این پیشنهاد خود پشیمان شد. بعد در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم دوباره این پیشنهاد شد و این بار نیز بشر آن را قبول نکرد. چرا؟ چون بر خلاف طبیعت است. حکما قاعدهای دارند. میگویند: القسر لایدوم؛ یعنی یک امر غیر طبیعی دوام پیدا نمی کند؛ هر جریانی که غیر طبیعی باشد باقی نمی ماند و تنها جریانی که طبیعی باشد قابل دوام است. مفهوم مخالف این سخن این است که جریان های طبیعی قابل دوام است، امکان بقاء دارد، ولی جریان های غیر طبیعی امکان دوام ندارد.