حقیقت هر چیزی، خود آن چیز است. حقیقت انسان، انسان بودن وی می باشد. حقیقت درخت، درخت بودن آن است. آیا وجود و هستی حقیقتی دارد؟ اگر کسی بگوید وجود حقوقی ندارد، وجدان و خرد، وی را تخطئه می کنند. وجدان می گوید: من یافته ام که در جهان حقیقتی هست و هر چه هست خیال نیست. خرد می گوید: اگر وجود حقیقتی نداشته باشد، چیزی، درین جهان، حقیقت نخواهد داشت. چون حقیقت هر چیز به وجودش بستگی دارد پس این سخن که وجود حقیقتی ندارد، حقیقتی ندارد.
آری وجود حقیقت دارد و حقیقت وجود، جاودانی است، نه آغازی دارد و نه انجامی، همیشه بوده و هست و همیشه خواهد بود. وجود امکانی، حقیقت ندارد چون وجود حقیقی نیست و اعتباری است، زیرا گاهی هست و گاهی نیست پس هستی از آن جدائی پذیر است و هستی از وجود حقیقی جدائی پذیر نیست و عین آن است.
یک نوزاد شیرخوار در حقیقت شیر مادر، شک نمی کند و آرزومند است چنین چیزی حقیقت داشته باشد. بدهکار در حقیقت داشتن وجود طلبکاری که همیشه از وی طلبکاری می کند، تردیدی ندارد. هرچند آرزومند است که طلبکاری حقیقت نداشته باشد. حقیقت چیزی است که وجود دارد و وجدان انسانی آن را در می یابد. خورشید، درخت، بوی گل، چهچه بلبل، شیرینی قند، ترشی سرکه و حرارت آتش، حقایقی هستند که به وسیله حواس پنجگانه، وجود آنها درک می شود. علم و دانش، خرد و عقل، الکتریسیته، اندیشه و فکر، مهر مادر، زور پهلوان، دلیری دلیران، اشعه نامرئی و مانند آنها، حقایقی هستند که به وسیله نیروی هوش و فکر، وجود آنها ادارک می شود. حقیقت هر چیز به وجود آن است. اگر چیزی وجود نداشته باشد چیز نیست و حقیقت ندارد و پندار محض است. وقتی چیزی واقعی می شود که وجود پیدا کند. پس وجود، حقیقت به همه حقایق و خودش نیز حقیقت محض است. وجود محال است به عدم موصوف شود؛ زیرا اجتماع دو نقیض و تحقق آنها در یک مصداق محال است. پس حقیقت وجود، واجب می باشد و چیزی جز حقیقت وجود، واجب نیست.