قرآن بسیاری از اختلافات خلقت را یک امر ضروری می داند ولی در عین حال می فرماید که در خلقت اختلاف هست، تفاوت نیست. این، اصطلاح خود قرآن است، اختلاف را نفی می کند، تفاوت را اثبات می کند. معنایش چیست؟ اختلاف در واقع اختلاف نقش است، یعنی در عالم خلقت، در این دستگاه کلی خلقت به هر موجودی یک نقش مخصوص به خود واگذار شده است. نقش خورشید غیر از نقش ماه است. کاری که خورشید باید انجام بدهد غیر از کاری است که ماه باید انجام بدهد، و کاری که هر دوی اینها باید انجام بدهند غیر از کاری است که زمین باید انجام بدهد. کاری که هوا باید انجام بدهد غیر از کاری است که آب یا خاک باید انجام بدهد. این، معنی اختلاف است. اختلاف یعنی اختلاف نقش.
تفاوت، یک چیزی است نظیر تبعیض. تبعیض یعنی چه؟ یک وقت هست یک شی ء در نقش خودش مورد توجه قرار می گیرد و دیگری در نقش خودش مورد توجه قرار نمی گیرد. در یک کارخانه، یک پیچ کوچک نقشی دارد و یک چرخ بزرگ نقشی دارد. ولی از نظر آن که این کارخانه را اداره می کند تفاوتی میان آن چرخ بزرگ و آن پیچ کوچک نیست، یعنی آن پیچ کوچک در جای خودش باید مورد رسیدگی کامل قرار بگیرد، آن چرخ بزرگ هم باید در جای خودش مورد توجه قرار بگیرد. این طور نیست که بگوییم: این آقا اینجا را خوب رسیدگی می کند و جاهای دیگر کوچکترین رسیدگی نمی شود، یعنی از نظر مدبریت و تدبیر، وحدت است. این را در اصطلاح روایات "اتصال تدبیر" می گویند.
اتصال تدبیر
اتصال تدبیر یعنی چه؟ یعنی یک تدبیر واحد بدون تبعیض بر همه این اجزا مختلف حکم فرماست. مثلا یک وقت ما می گوییم در یک مملکت اختلاف به این معنا نباید باشد که اختلاف در نقش نباید وجود داشته باشد، یعنی همه یک کار داشته باشند. در این صورت این مملکت اداره نمی شود. اصلا زندگی بشر و جامعه بشری قائم به اختلاف نقش است. نمی شود گفت همه باید معلم باشند، همه باید کشاورز باشند، همه باید کارمند اداری باشند، همه باید سرباز باشند، همه باید افسر باشند، همه باید ژنرال باشند. چنین چیزی امکان ندارد. پس باید اختلاف در نقش باشد. این یک مساله است، ولی مساله تفاوت مساله دیگر است و آن این است که به یک گروه برسند، به گروه دیگر نرسند. به یک گروه مثلا به دلیل اینکه سرباز هستند نهایت درجه رسیدگی بشود، به یک گروه دیگر به دلیل اینکه کارگر هستند رسیدگی نشود، یا عکس قضیه. به این می گویند: تفاوت. با همه اختلاف و تنوعی که در میان اشیا هست، تفاوت به معنی تبعیض در تدبیر میان اشیا نیست.
اختلاف در نقش گاهی برای یک هدف است. گاهی دو نقش متناقض یک هدف را تامین می کند. ما همیشه مثال می زنیم به قیچی. اگر انسان تیغه های قیچی را نگاه کند، اینها همیشه بر ضد همدیگر حرکت می کنند، یعنی اگر یک تیغه به طرف پایین می آید، آن یکی به طرف بالا می آید و بر عکس. اینها با هم هماهنگی ندارند، ولی همین ناهماهنگی خودش یک هماهنگی است، یعنی اگر هر دو با هم بالا بیایند یا هر دو با هم پایین بیایند، چیزی را قطع نمی کنند و کاری را انجام نمی دهند. یا دو کفه ترازو همیشه دو نقش مخالف را بازی می کنند، یعنی اگر این یکی به طرف بالا می آید دیگری به طرف پایین می رود و بالعکس. این، دو نقش مخالف است ولی این دو نقش مخالف برای هدف واحد است. در همین نقش مخالف یک هدف واحد وجود دارد.
قرآن اصرار عظیم و زیاد دارد به مطالعه هرچه بیشتر خلقت، و به مطالعه کشف نظامات خلقت و پی بردن به راز اصلی خلقت و حتی کشف کردن وابستگی عظیم اشیا به یکدیگر. در فلسفه امروز اصلی هست که این نظر را تایید می کند. روی این اصل خیلی تکیه می کنند و خوشبختانه تقریبا می شود گفت که قابل انکار نیست. گاهی آن را "اصل وابستگی اشیا" می نامند کمونیستها از آن به "اصل تاثیر متقابل" تعبیر می کنند ولی ماهیتش همان اصل وابستگی اشیا است.
اصل وابستگی اشیا معنایش این است که بر خلاف آنچه که ما خیال می کنیم، مثلا این ناخن من که در اینجا قرار دارد و ستاره ای که در دورترین کهکشانها قرار گرفته است با یکدیگر وابستگی دارند، یعنی وجود هر یک از اینها بدون دیگری محال است، در صورتی که انسان خیال می کند که اشیا به یکدیگر وابستگی ندارند. گاهی ما مثلا می گوییم همین مورچه اگر نمی بود چه می شد؟ نمی دانیم که همین مورچه ای که در اینجا وجود دارد یک رکن از ارکان عالم است. این تصورش خیلی مشکل است ولی حقیقت است، یعنی اگر به فرض محال (چون حذف کردنش محال است، ما مورچه را هم بکشیم بالاخره معدومش نکرده ایم، شکلش را تغییر داده ایم) ما مجموع اتمهایی که مورچه را تشکیل داده از بین می بردیم و قدرت می داشتیم که آن را معدوم مطلق کنیم، تمام نظام عالم به هم می خورد. این مقدار وابستگی میان اشیا هست، و هر موجودی در کار خودش است. اگر نقش هر چیزی را در مجموع دستگاه خلقت بدانیم، آن وقت نقش کل دستگاه خلقت را هم می دانیم.
این است که قرآن سوره ملک آیه 3 و 4 می فرماید: «ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور؛ در آفرینش (خدای) هستی بخش هیچ گونه تفاوت و اختلافی نمی بینی. پس چشم بگردان، آیا خلل و نقصانی می بینی؟» در خلقت رحمان تفاوت (به همان معنی که عرض شد نه اختلاف، به معنی تبعیض، به معنی اینکه یک چیزی مورد توجه و عنایت و تدبیر باشد و چیز دیگر نباشد) هرگز نمی بینی. قرآن کریم می گوید: باز هم نگاه کن (بار دیگر چشمت را تیز کن) ببین آیا یک سستی و فطور و شکافی در کار عالم می بینی؟ (همان به هم پیوستگی) هرچه که می بینی، خرابی در کار عالم نیست. هر خرابی مقدمه یک آبادی یعنی برای یک آبادی دیگر است. هیچ چیزی که صرفا خرابی باشد در عالم وجود ندارد.
بعد قرآن می گوید: باز هم فکر کن، دو مرتبه روی آن فکر کن: «ثم ارجع البصر کرتین» و بار دوم باز چشمت را تیز کن و دقت کن و فکر کن. گویی این طور می خواهد بگوید: با چشم انتقاد نگاه کن، ببین می توانی در جایی عیبی، نقصی، خللی پیدا کنی؟ می فرماید: بار دیگر و بار دیگر (کرتین یعنی مکرر در مکرر) نگاه کن. (این نگاه فقط نگاه با چشم نیست، با فکر، با عقل، با علم، با چشم مسلح، با هرچه می خواهی) هرچه که دلت می خواهد، مکرر در مکرر در نظام عالم دقت کن، ببین خللی و عیبی می توانی پیدا کنی؟ بعد می گوید: من می دانم چه می شود، آخر این چشم و دیده ات بر می گردد به سوی تو شکست خورده، یعنی بدون اینکه هیچ چیزی بتواند پیدا کند: حسیر.
قیافه یک آدمی که هم شکست خورده باشد و هم خسته شده باشد چه قیافه ای است؟ گاهی انسان یک کاری می کند خیلی خسته می شود ولی بالاخره موفق شده است. او اگرچه آثار خستگی در بدنش هست ولی آثار موفقیت از چشمهایش و از چهره اش پیداست. گاهی انسان در یک کاری خسته نشده ولی شکست خورده است، تنش خسته نیست ولی آثار شکست از چهره اش و از روحش پیداست. حال، انسان در یک کاری، هم خودش را خسته کرده باشد و هم بعد از خستگی شکست خورده برگردد، ببینید دیگر چه قیافه ای پیدا می کند؟! می گوید: چشم و دیده را و دقت و فکر را، هر چه دلت می خواهد، مکرر در مکرر برای پیدا کردن عیبی در کار عالم، در نظام کل عالم به کار بینداز. اما به تو می گویم آخر کار وقتی برمی گردد، هم شکست خورده و هم خسته است، خسته و شکست خورده برمی گردد.