از جمله اشکالات بر معاد جسمانی اینست که اگر بهشت و جهنم موجود و جسمانی باشند، مکان آنها جاست؟ و در کدام جهت از جهات عالم، پیدایش آنها می باشد؟ پس اگر پیدایش آنها یا پیدایش یکی از آنها بالاتر از محددالجهات (فلک الافلاک و آخرین فلک) است، پس لازم می آید که در لامکان مکان باشد و در لاجهت جهت باشد. و اگر داخل در طبقات آسمان ها و زمین باشد یا در بین طبقه ای و طبقه دیگر بوده باشد، پس لازمه اش یا تداخل است و یا انفصال بین آسمانی با آسمان دیگر؛ و تمام این لوازم مستحیل است؛ و علاوه بر این با قول خدای تعالی: «و جنة عرضها السمـاوات و الارض؛ و بهشتی که عرض آن آسمان ها و زمین است» (آل عمران/133) منافات دارد.
این تقریر شبهه است؛ و اما راه دفع آن، برای کسی که تدبر کند در اصولی که ما روشن و مبین کرده ایم، مکشوف است. و اما متکلمین چون به خانه ها از درهای خود وارد نشده اند، در گنجایش فهم آنان نیست که بتوانند از امثال این اشکال تفصی جویند، و لذا گاهی در جواب گفته اند: خلا جائز است، و گاهی پاسخ داده اند که بهشت و جهنم هنوز آفریده نشده اند، و گاهی به اینکه آسمان ها به قدری که بهشت در میان آنها جا گیرد، شکافته شده اند؛ و ای کاش به دین عجوزه ها قناعت می کردند و به تقلید اکتفا می نمودند و از گفتن آنکه «ما نمیدانیم، خدا و رسول اعلمند» استنکاف نمی کردند.
و سپس فرموده: مشکلترین شبهه منکرین معاد جسمانی و مهمترین اشکالات منکرین بهشت و جهنم ـ که در شریعت حقه ای که مقام نبوت آورده است و در فن حکمتی که بر اساس اصول و مبانی متین و استوار بنا شده است، به تحقق و ثبوت آن دو حکم شده است ـ تعیین مکان آن دو است، و ملتزم شدن به اینکه باید آن دو در جهتی از جهات امتدادیه وضعیه بوده باشند و در زمانی از زمان های متصرم و متدرج وقوع یابند، و لازم است که حتما آنها داخل حجاب های آسمان ها و زیر حیطه فلک محدد الجهات و عرش متمادیات قرار گیرند. و جواب از اصل این شبهه برای قلع و قمع صورت و ماده آن، همانطور که از تأسیس اصول مبرهنه در این مقام استفاده میشود، آنست که بر منهاج بحثهای متألهین و طریق کسانیکه با گام های معرفت و یقین بسوی خداوند راه پیموده اند پاسخ گفته شود بدین طریق که این حجت شما مبتنی است بر اینکه برای بهشت و دوزخ، مکانی از جنس مکان های این دنیا بوده باشد، لیکن اصل اثبات مکان بدین کیفیت برای بهشت و جهنم باطل است؛ و بنابراین، شبهه از اساس ویران، و از ریشه و بن بریده شده است.
و از چیزهائی که واضح می کند این مطلب را آنست که همانطور که در سابق اشاره شد، عالم آخرت، عالم تام و تمامی است که هیچ چیز از جوهره آن از آن خارج نیست؛ و چیزی که حالش و کیفیتش اینچنین است در مکان نخواهد بود؛ کما آنکه مجموع این عالم نیز در مکانی نیست که بتوان به آن اشاره وضعیه از خارج یا از داخل آن نمود. و سر این مطلب آنست که مکان هر چیز به حسب نسبت آن چیز و اضافه آن چیز با چیز دیگری که در وضع با آن مباین، و در اضافه و نسبت، خارج از آن بوده باشد مقرر می گردد؛ و خارج از این عالم چیزی که با او همجنس بوده باشد نیست، و گرنه عالم تام و تمامی نخواهد بود؛ و نیز داخل آن چیزی که از جمیع آن جدا باشد هنگامی که من حیث المجموع در نظر گرفته شود ـ متصور نیست. و چون این عالم را تام و کامل فرض نمودیم، دیگر نه از داخل آن و نه از خارج آن نمی توان به آن اشاره حسیه کرد، پس أین و وضع (یعنی مکان و نسبت با چیزی) ندارد.
و بر همین اساس معلم الفلاسفه حکم فرموده است که عالم بتمامه مکان ندارد. و از اینجا روشن شد که عالمی که تام و تمام است دیگر طلب مکان برای آن نمودن باطل است. و این مغالطه دعوای مکان، از قیاس جزء بر کل و اشتباه میان ناقص و کامل ناشی شده است. و بر فرض که از این مطلب بگذریم و از این برهان عالی فرود آئیم، اگر پرسنده ای چنین بپرسد که آیا دار آخرت و دار دنیا هر دو در سلک واحد به رشته درآمده اند، و در ریسمان واحد، سر و ته هم بسته شده اند و مجموع آن دو، عالمی واحد هستند تا در اینصورت دنبال مکان برای آنها بودن صحیح باشد؛ یا اینکه هر یک از آنها عالمی بتمامه هستند و در ذات و جوهره با یکدیگر مباینت دارند، به طوری که دنیا با آخرت در یک ریسمان کشیده نشده باشند و خانه واحدی مجموع آنها را تشکیل نداده باشد، تا اینکه در اینصورت، دنبال مکان آنها گشتن غیر صحیح باشد؟
تو می دانی که از این دو فرضیه، حق با فرضیه و شق دوم است؛ مگر اینکه مراد از وحدت دو عالم در اینجا قسم دیگری از وحدت بوده باشد؛ چون عوالم و نشـآت در قوام و معنی متداخل در یکدگر هستند، اما در امتداد و وضع چنین نیستند؛ با آنکه هر کدام از آنها به تنهائی عالم تامی هستند. آیا نمی بینی که اهل عالم بر این قول اتفاق دارند که میگویند: «این عالم و آن عالم» بر حسب آنچه از اسلاف و نیاکان، این گفتار را به میراث برده اند؛ و اگر بنا بود که مجموع آن دو، عالم واحدی می بود، البته این گفتار باطل بود. و نمی توان گفت که این گفتارشان مانند گفتار دیگرشان است که می گویند عالم عناصر و عالم افلاک و عالم حیوان؛ چون این نوع گفتارها برای تشبیه و از راه مجاز است. زیرا اگر هر یک از دنیا و آخرت عالم تامی نبودند، در عالم وجود عالم تامی یافت نمی شد؛ چون مجموع این دو عالم در سلک و رشته واحد کشیده نمی شوند؛ مگر آنکه یکی از آنها باطن دیگری، و آن دیگری ظاهر اولی بوده باشد ـ همچنانکه به آن اشاره رفت ـ و این گفتار دیگری است که در آن پیچیدگی است.
و چون با وجود مباینت هر یک از آنها با دیگری در وجود، نمی شود عالم دیگری شامل هر دوی آنها شود، پس لامحاله هر یک از آن دو، عالم تامی خواهند بود؛ همچنانکه در زبان شریعت به هر یک از آنها اطلاق عالم شده است: «إن لله سبحانه عالمین الدنیا و ا لا خرة؛ از برای خداوند سبحانه و تعالی دو عالم است: دنیا و آخرت». و نیز از چیزهائی که واضح میکند گفتار به این را که آخرت از جنس این عالم نیست، آنست که آخرت نشأه ای است باقی که انسان در آن با خداوند تکلم میکند، و این عالم نشأه ای کهنه و خراب است که اهلش فانی و ذوات اهلش هالک و نابودند و به آنها نظری نمی شود و البته اختلاف لوازم دلالت بر اختلاف ملزومات دارد. و اما مکالمه انبیاء با خداوند تعالی و مخاطبه سید الرسل (ص) در شب معراج با خداوند، از جهت ظهور سلطان آخرت و غلبه آن نشأه بر این نشأه بوده است، که بر دلهای آنان سیطره داشت.
و از چیزهائی که دلالت بر این مرام میکند گفتار خدای تعالی است: «و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ شما را در هیاتی که نمی دانید باز آفرینیم» (واقعه/61). چون این کلام صریح است در اینکه نشأة آخرت غیر از نشأة دنیاست. و بالجمله، نحوه وجود آخرت غیر از نحوه وجود دنیاست. و اگر آخرت از جنس جوهره دنیا بود، صحیح نبود که گفته شود دنیا خراب می گردد و آخرت محل قرار است؛ چون دنیا از اصل وجود و جوهرش دنیاست، نه با عوارض شخصیه و مشخصات خارجیه؛ وگرنه هر سالی، بلکه هر روزی به تنهائی دنیای دیگری بود، به جهت تبدل اشکال و هیئات و تشخصات طاریه بر دنیا. و اگر آخرت از جنس دنیا بود، اعتقاد به آخرت تناسخ بود؛ و معاد عبارت بود از آبادانی و عمارت دنیا بعد از خرابیش، با آنکه تمام عقلاء مجتمعا گفته اند که دنیا مضمحل میگردد و فانی می شود و دیگر بازگشت نمی کند و ابدا تعمیر و آبادانی ندارد.
پس بر اساس این کلام، ثابت و محقق شد که دنیا و آخرت از نقطه نظر جوهر وجود و ذات هستی منسلک در سلک واحد، و بسته به ریسمان واحد نیستند؛ و در اینصورت معنی ندارد که برای آخرت محلی و مکانی جستجو کرد. و کسی که در مواضع مختلف این کتاب نظر کند نیازی به زیادی تفتیش و مؤونة تفحص ندارد. و ما گفتار خود را در اینجا بطور مبسوط و گسترده آوردیم به جهت مراعات و شفقت به حال اهل ظاهر که مقصدشان در مناسک و عبادات رسیدن به شهوات بطن و وصول به شهوات فرج در آخرت است که بطور لذت بخش تر و با دوام تر کامیاب شوند؛ و ایشان در حقیقت طالبین دنیا هستند و در نزد خود چنین می پندارند که طلب ثواب آخرت و تقرب به خدای تعالی را می نمایند.
بعضی از اشکالاتی که بر معاد جسمانی نموده اند اینست که مقدار جرم زمین و حجم آن معین و مشخص است و این مقدار با تعیین فرسنگ اندازه گیری شده است و حتی به میل و ذراع نیز محدود گردیده است، و از طرفی تعداد نفوس غیر متناهی هستند؛ بنابراین، این مقدار جرم محدود گنجایش حشر بدن های غیر متناهی از آن را ندارد.
مرحوم صدرالمتألهین از این اشکال اینچنین پاسخ داده است که جواب حق با استفاده از اصولی که گذشت اینست که اعتباری به خصوصیت بدن نیست، و تشخص انسان و آنچه که در شخص محشور اعتبار دارد مطلق جسمیت است، هر جسمیتی که بوده باشد. و بدن انسان در آخرت از نفس انسان برحسب صفاتی که دارد بوجود می آید، نه اینکه نفس انسان از ماده بحسب هیئت ها و استعدادهای ماده پدیدار گردد، همچنانکه در دنیا اینچنین است. و پاسخ دیگری هم میتوانید بدهید، و آن اینکه ماده واحده گاهی میشود که مقدار حجم و عدد آن افزایش می یابد؛ چون مادة المواد و هیولای اولیه، قوه محضه و قابلیت صرف است، و فی حدنفسه در ذات خود، مقدار ندارد و اختصاص به حد معین و عدد معینی ندارد، بلکه مقادیر و انقسامات از خارج آن بر آن عارض میشود، و خود هیولی در ذات خود قابل انقسامات غیر متناهی است.
و علاوه بر این، از شرائط آن برای آنکه به صورت بدن در آید، این نیست که صورت ارضیه در آن باقی بماند، بلکه جائز است که از صورت ارضیه انقلاب پیدا کند به جسم های دیگری بر حسب مشیت خدای تعالی و نیز علاوه بر این، لازم نیست که تمام نفوس با بدن محشور گردند؛ چون بعضی از نفوس چنانند که چون از عالم اجسام مفارقت کنند یکسره به عالم قدس بالا میروند و در سلک و زمره مقربین قرار میگیرند؛ لیکن عمده جواب، همان پاسخ نخستین است .