در فلسفه متعالیه ثابت است که تمام موجودات بدون استنثاء دارای علم و حیات و قدرت می باشند و وجود ملازم با این سه خاصیت است. یعنی هر چیزی که به آن وجود و موجود گفته شود به اندازه سعه و گنجایش ماهیت خود، دارای حیات و علم و قدرت است. نه تنها انسان و حیوان و نبات بلکه جمادات هم دارای حیاتند و دارای قدرت و دارای شعور، به اندازه خودشان. سنگ آسیا فهم دارد، برگ درخت فهم دارد، آب و هوا، خورشید و ماه و ستارگان و زمین و فصول اربعه، تمام دارای فهم و شعورند.
چقدر لطیف و عالی ملای رومی در مثنوی این حقیقت را بازگو کرده است.
باد و خاک و آب و آتش بنده اند *** با من و تو مرده با حق زنده اند
پیش حق آتش همیشه در قیام *** همچو عاشق روز و شب پیچان مدام
سنگ بر آهن زنی آتش جهد *** هم به امر حق قدم بیرون نهد
سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک *** تو به بالاتر نگر ای مرد نیک
کاین سبب را آن سبب آورد پیش *** بی سبب کی شد سبب هرگز به خویش
گردش چرخ این رسن را علت است *** چرخ گردان را ندیدن زلت است
این رسن های سبب ها در جهان *** هان و هان زین چرخ سرگردان مدان
تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ *** تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ
باد و آتش میشوند از امر حق *** هر دو سر مست آمدند از خمر حق
گر نبودی واقف از حق، جان باد *** فرق چون کردی میان قوم عاد
هود گرد مومنان خط می کشید *** نرم میشد باد کانجا می رسید
هر که بیرون بود زآن خط جمله را *** پاره پاره می شکست اندر هوا
همچنین باد اجل با عارفان *** نرم و خوش همچون نسیم بوستان
آتش ابراهیم را دندان نزد *** چون گزیده حق بود چونش گزد
آتش شهوت نسوزد اهل دین *** باغیان را برده تا قعر زمین
موج دریا چون به امر حق بتاخت *** اهل موسی را ز قبطی وا شناخت
خاک، قارون را چون فرمان در رسید *** با زر و تختش به قعر خود کشید
آب و گل چون از دم عیسی چرید *** بال و پر بگشاد و مرغی شد پرید
کوه طور از نور موسی شد به رقص *** صوفی کامل شد و رست او ز نقص
چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز *** جسم موسی از کلوخی بود نیز
(منتخبی از اشعار مولانا از جلد اول مثنوی، صفحه 22 و 23 از طبع میرخانی)