کسی که در حیات معنوی و سیر و سلوک عرفانی، مطالعات کافی داشته و مقاصد حقیقی این رشته از علوم را دریافته باشد، به خوبی درک می کند که روش این سیر باطنی و حیات معنی، روی این اساس استوار است که کمالات باطنی و مقامات معنوی انسان، یک رشته واقعیت های حقیقی بیرون از واقعیت طبیعت است و عالم باطن که موطن معنوی است، جهانی است بسی اصیل تر و واقعیت دارتر و پهناورتر از جهان ماده و حس.
مقامات معنوی، واقعیت ها و موقعیت های حیاتی اصیلی برای انسان بوده و هرگز از قبیل مفاهیم تشریفی و مقامات و مناصب و عناوین وضعی و قراردادی اجتماعی نیستند. شاهی، گدایی، توانگری، درویشی، بزرگی، کوچکی، آقایی، نوکری، فرماندهی و فرمانبری، یک رشته معانی و عناوین و شخصیت های وضعی و قراردادی است که برای پاره ای از مقاصد اجتماعی وضع شده و با موازین اجتماعی مخصوص، به این و آن داده می شود، بدون این که لحوق مفهوم شاهی به شاه یا صفت گدایی به گدا، تأثیری در طبیعت خارجی و تغییری در وجود آن دو داده باشد، و بی این که ثروت، جزء بدن ثروتمند شود یا با از دست رفتن مال، چیزی از وجود انسان کاسته یا همچنین هرگز میان عملی از اعمال اجتماعی و میان نتیجه خوب یا بد آن، رابطه ای جز رابطه اعتباری و قراردادی وجود ندارد و لذا می بینیم عملی که روزی پاداش خوب دارد (بسیار اتفاق می افتد) روزی دیگر پاداش بد داشته، یا اصلا لغو و بی اثر می شود.
مقامات و عناوین اجتماعی، عموما اعتباری و تابع قرارداد می باشند و همچنین روابط میان این مقامات و عناوین و میان اعمالی که نتیجه می دهند و همچنین روابط میان این مقامات و عناوین و میان نتایج و آثاری که در اجتماع دارند، همه و همه، اعتباری و قراردادی است، ولی رابطه میان اعمال و افعال انسانی و میان حالات و ملکاتی که در نفس انسانی به وجود می آورند، و همچنین رابطه میان این حالات و ملکات، و میان مقامات و مدارج باطنی که انسان در آن ها سیر می کند و همچنین خود این مقامات و مراحل باطنی و عالمی که این مراحل را در بردارد، همه از قبیل موجودات اصیل و واقعی و بیرون از سلطه و حکومت ماده و طبیعت می باشند. خلاصه حیات معنوی و معادشناسی (به هر شکل که می خواهد باشد) بر اساس "اصالت عالم معنی" استوار است.
از همین جا روشن است که نظریه ای که بر طبق آن اساس خلافت انتخابی بر آن بنا شده بود و به مقتضای آن، سنت اسلامی یک سنت اجتماعی شناخته می شد که پایه های اصلی آن، مصالح حیاتی بود که با افکار اجتماعی قابل درک است، این نظریه با مسأله سیر معنوی و معاد شناسی هیچ گونه مناسبتی ندارد و سازش دادن میان این نظریه و میان معاد شناسی، یکی از محالات است؛ زیرا مادیت محض و معنویت محض، در دو نقطه متقابل قرار دارند که نزدیکی به یکی از آنها، دوری از دیگری است.
از همین جا است که می بینیم در صدر اسلام، از روش باطنی و سیر و سلوک معنوی، خبری نیست و جز عده ای از زهاد و عباد که تنها به عمل صالح معروف بودند، کسی با عنوان دیگری تظاهر نکرده است و این امر تا اوایل سلطنت عباسی ها ادامه داشت.