ابوعلی سیمجور، ملقب به "عمادالدوله" و "المظفر" از امرای بلندپایه سنعانی و دانشمند سیمجوری. پدرش ابوالحسن محمد سیمجور که مدتی سپهسالار سامانیان در خراسان بود. ابوعلی از خاندان و سلسله سیمجوریان است که نزدیک 80 سال در خراسان و... فرمانروایی کردند. از تاریخ تولد و دوران رشد او آگاهی نداریم، گویا نزد پدرش (ابوالحسن) علم آموخت و از او حدیث شنید. از همان دوران مصاحبت با "زهاد" را دوست داشت و بیشتر تحت تأثیر ابوالعباس عبدالله بن محمد زاهد بود. قرآن را نزد ابوالحسین محمد مقری که شخصیت نادر آن زمان در خراسان بود، آموخت. ابوعلی در سال 361 هـ ق، از سوی پدرش ابوالحسن که آن زمان سپهسالار خراسان بود، حاکم هرات شد. سال 372 هـ ق، به اتفاق پدر و دیگران، به جنگ "حسام الدوله ابوالعباس تاش" که آن موقع، او سپهسالار خراسان بود، رفت و نیروهای تاش را دستگیر و اموال او را گرفت ولی کار به صلح انجامید و ابوعلی حاکم هرات و تاش هم مجددا سپهسالار خراسان شد. بعد از فوت پدرش، خود فرمانروای نیشابور در سال 378 هـ ق شد؛ البته رقیبان ابوعلی، برادرش ابوالقاسم سیمجور را تحریک کردند که با او دشمنی کند ولی ابوالقاسم، خزائن و غلامان پدرش را به ابوعلی داد و خودش مطیع و فرمانبردار او شد.
ابوعلی در سال 381 هـ ق از نوح سامانی سپهسالاری خراسان را درخواست کرد و او پذیرفت و رسما لقب عماد الدوله با ولایت خراسان را درخواست کرد و او پذیرفت و رسما لقب عمادالدوله با ولایت خراسان را به او داد و طولی نکشید که بر سراسر نواحی جنوبی جیحون، چیره شد و خود را "امیرالامرا المؤید من السماء" خواند. او به ظاهر به نام پادشاه سامانی، خطبه می خواند و سکه می زد ولی در پشت پرده کم کم، از مالیات و عایدات دولتی منصرف شد و به بهانه اینکه سپاهش مخارجی دارد، تقاضای پادشاه سامانی که خواسته بود از او مالیات برای بخارا بفرستد، موافقت نکرد. دولت سامانی هم دیگر ضعیف شده بود. ابوعلی هم برای تثبیت قدرتش با بغراخان (ایلک خان) در پنهانی متحد شد که این اتحاد، باعث شد که متصرفات دولت سامانیان در شمال جیحون به دست بغراخان افتاد و مناطق جنوبی در دست ابوعلی ماند.
سال 382 ق، دولت سامانیان شکست خورد و نوح سامانی از بخارا فرار کرد و از ابوعلی کمک خواست ولی ابوعلی به او یاری نکرد و انتظار داشت که او لقب "ولی امیرالمؤمنین" که از القاب خاص سامانیان بود، به او دهد که نوح سامانی ناچارا پذیرفت. در همین زمان بود که بغراخان هم از بخارا به علت بیماریش، رفت و نوح دو مرتبه به پایتخت برگشت. از طرفی پیمان بغراخان و ابوعلی، مدت کوتاهی بود، این دوستی از هم گسست. ابوعلی مجددا با دوست قدیمیش "فائق" متحد شد و با فخرالدوله دیلمی هم، پیمان دوستی بست. فخرالدوله دیلمی با مشورت وزیرش "صاحب بن عباد" ابوعلی را یاری کرد تا با سپاهی به مقابله با نوح سامانی رفت. نوح با یاری سبکتکین غزنوی بود و ابوعلی با فخرالدوله دیلمی. سپاه ابوعلی در حمله اول به سپاه سبکتکین پیروز شد ولی همین که یکی از متحدان ابوعلی به سبکتکین که امیر گرگان بود، ابوعلی شکست خورد و به نیشابور فرار کرد. عده ای او و فائق را تعقیب کردند. آنها بعد به گرگان رفتند ولی با فخرالدوله دیلمی که آن موقع، وزیرش صاحب بن عباد هم، از دنیا رفته بود مخالفت کردند و ابوعلی و فائق به طرف خراسان حرکت کردند.
سال 385 هـ ق، به نیشابور حمله کردند، محمود پسر سبکتکین، امیر خراسان بود ولی قبل از اینکه بتواند از یاری پدرش برخوردار شود، ابوعلی به نیشابور رسیدند، مردم از آنها استقبال کردند و به طرفداری آنها با محمود جنگ کردند. محمود به هرات رفت ولی سبکتکین در 20 جمادی الاول سال 385 در حوالی طوس به ابوعلی و فائق حمله کرد و آنها را شکست داد. یکبار در خوارزم به زندان افتاد ولی با وساطت نوح، آزاد شد و همراه یارانش نزد نوح رفتند، اما در آنجا به دستور نوح، همگی دستگیر و زندانی شدند و در سال 387 هـ ق، به فرمان سبکتکین به قتل رسیدند. ابوعلی در مقایسه با جد و پدر و برادر خود ابوالقاسم، از همه قوی تر بود و دوران حکومت او اکثرا در نبرد با حکومت مرکزی گذشت.
او می خواست با ضعف دولت سامانی، خودش همه جا را در دست گیرد ولی نیروهای تازه نفس غزنویان و قراخانیان او را از رسیدن به قدرت کامل باز داشتند. البته در تاریخ نشانه هایی است که او مدتی در خراسان، مستقلا حاکم بوده و به نام خود سکه زده است. او به شعر علاقه فراوان داشت و خودش به فارسی شعر می سرود. از شاعران معروف دربار او، می توان به ابوالفرج سگزی، استاد عنصری اشاره کرد. برخی مذهب ابوعلی را اسماعیلی گفته اند. هم چنین او با صاحب بن عباد وزیر دانشمند آل بویه، روابط صمیمانه داشت و ابونصر محمدبن عبدالجبار عتبی (نویسنده تاریخ یمنی) و عبدالجبار خوجانی، از کاتبان مشهور دربار او بودند.