قرآن وجدان را به نفس لوامه تعبیر می فرماید: «ولا اقسم بالنفس اللوامة؛ و سوگند به نفس ملامتگر که صاحبش را ملامت می کند» (قیامة- 2). یعنی قوه ای در وجود انسان هست که وقتی انسان کاری را انجام می دهد با خود انسان حرف می زند و او را ملامت می کند؛ ای دل غافل چرا من چنین کاری را مرتکب شدم، عجب کار بدی کردم! روی من سیاه است و از این حرفها. حالا آیا می شود گفت بشر صاحب چنین قوه ای نیست؟ ضروررتا هست. تمام مردم دنیا از وجدان حرف می زنند حتی همان کسانی که به خدا معتقد نیستند، نمی توانند درباره خودشان این سخن را بگویند که ما نسبت به حقیقت هیچ شیفتگی نداریم. می گویند طرفدار حقیقت هستیم حتی به ضرر خودمان باشد. چون ما انسانیم، انصاف داریم و به حقیقت اعتراف می کنیم. اسم این را انسانیت می گذارند انسانیت ایجاب می کند که ما طرفدار مظلوم باشیم. اینجور کلمات حتی در بین مادیین و کمونیستها نیز هست. وجدان یا انسانیت قوه ای است در انسان که روی حق و حقیقت تکیه می کند یعنی اگر در یک جا دیدید که حق با دیگری است انصاف می دهید و می گویید حق با تو است و من بیخود می گویم. این در بشر امروز وجود دارد، در بشر یک قرن پیش هم وجود داشته است، در بشر ده قرن و صد قرن قبل هم وجود داشته است. ما که ستمگرهای دنیا را ملامت می کنیم ستمگر امروز را ملامت می کنیم، ستمگر ده قرن پیش و صد قرن قبل را هم ملامت می کنیم برای اینکه می گوئیم او آدم بی وجدانی بوده است یعنی آدمی بوده که برخلاف وجدان انسانی خودش رفتار می کرده است. چنگیز آدم بدی بود یعنی برخلاف وجدان انسانی خودش رفتار می کرد، سزار آدم بدی بود یعنی برخلاف وجدان انسانیش رفتار می کرد.
پس معلوم می شود همه انسانها یک وجدان انسانی دارند. آیا غیر از وجدان انسانی است که همیشه حکم به عدالت می کند، حکم به اینکه حق هر کسی را باید به او داد. کشتن آدم بی تقصیر را وجدان بشر پنج هزار سال پیش بد می دانسته، وجدان بشر امروز هم بد می داند. بچه کشی را همه افراد بشر در همه زمانها بد می دانند. براساس فلسفه ای که کمونیستها دارند در همه چیز اصالت ماده ای هستند، هم در فلسفه و هم در اجتماع. می گویند عوامل اقتصادی است که همه چیز را از آن جمله وجدان بشر را می سازد. وجدان بشر هم تابع عوامل اقتصادی است. عوامل اقتصادی که تغییر بکند، وجدان بشر هم تغییر می کند. براساس این حرف، وجدان دیگر معنی ندارد، انسانیت معنی ندارد. ولی اگر ما مطالعه ای در اطراف بشر بکنیم می فهمیم که وجدان یک حقیقت ثابتی در بشر در تمام زمانهااست و این مطلبی است که قرآن آن را در آیات زیادی بیان فرموده است. در سوره قیامة آیات 1 و 2 می فرماید: «لا اقسم بیوم القیمه و لا اقسم بالنفس اللوامه؛ سوگند به روز رستاخیز و سوگند به نفس ملامتگر» قسم نمی خورم به قیامت، این " نه قسم به قیامت " مثل این است که قسم بخوریم " نه به جان تو ". این، تمام مقام قسم است: قسم نمی خورم اما بدانید که مطلب در حد قسم است. و ثانیا می خواهد بگوید اینقدر مطلب من قطعی است که حاضرم رویش قسم بخورم. مثل اینکه می گوییم " نه به جان تو " مطلب اینطور است، من قسم نمی خورم اما مطلب اینطور است.
در اینجا نفس ملامتگر را مترادف با قیامت قرار داده. قیامت روز رسیدگی است، روزی است که محکمه عدل تشکیل می شود، تنها محکمه عدلی که مربوط به همه جهان است. در نفس انسان یک وضع المیزانی هست. خدا در نفس انسان هم همان میزانی را که در قیامت دارد خلق کرده است، «و السماء رفعها و وضع المیزان؛ و آسمان را برافراشت و در آن میزان نهاد» (الرحمن- 7). " نه قسم به قیامت " و " نه قسم به نفس ملامتگر " (نه قسم به وجدان، چون وجدان در بشر همان کاری را می کند که میزان در قیامت می کند). می خواهد بگوید که ما یک چنین هادی ملامتگری به بشر داده ایم که دقیقا حقیقت را رسیدگی می کند، حقیقت را می فهمد. در جای دیگر می فرماید: «و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها و النهار اذا جلیها و اللیل اذا یغشیها و السماء و ما بنیها و الارض و ما طحیها و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها؛ سوگند به خورشید و روشنایی آن، و به ماه چون از پی آن برآید، و قسم به روز چون آن را هویدا سازد، و به شب وقتی که آن را بپوشد و به آسمان و آنکه بنایش کرد، و به زمین و آن را گستراند، و سوگند به نفس آدمی و آنکه او را سامان داد، پس فجور و تقوی را به وی الهام کرد» (شمس- 1 تا 8).
در اینجا ده قسم ردیف شده است. در هیچ جای قرآن اینقدر قسم پشت سر هم نیامده است. علامت اهمیت مطلب است. قسم به خورشید و روشنائی قرص خورشید... قسم به نفس انسان و آن اعتدالی که در نفس انسان است، خدا الهام کرده (به صورت یک الهام فطری) به نفس انسان کار خوب و کار بدش را. یعنی با الهام الهی خوب و بد را می فهمد و لازم نیست که خوب و بد را معلم به انسان بیاموزد، وجدان انسان به انسان می فهماند. آیه دیگری است که می فرماید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة؛ ما به این مردم وحی کردیم انجام دادن کارهای خیر را و بپا داشتن نماز را» (انبیاء- 73). نفرمود: «و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات و اقیموا الصلوة؛ که ما وحی فرستادیم به مردم که کار خوب انجام دهید و نماز را بجا آورید»، بلکه فرمود: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات»؛ خود این کار را وحی کردیم به آنها نه امر به این کار را. در ذیل آیه کریمه: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان؛ و در راه نیکی و تقوا با یکدیگر همکاری کنید، و در گناه و تعدی دستیار هم نشوید» (مائده- 2).
حدیثی نقل شده است که بعد از نزول این آیه مردی به نام " وابصه " آمد خدمت رسول اکرم و عرض کرد یا رسول الله! سؤالی دارم. حضرت قبل از اینکه سؤالش را بگوید فرمود آیا راجع به اثم می خواهی سؤال بکنی که اثم یعنی چه؟ گفت بله یا رسول الله! فرمود: کار بد همان است که دلت قبول نمی کند. خداوند به بشر دلی داده است که با کارهای خوب پیوند و با کارهای بد بیگانگی دارد. و بعد با دو انگشت زد به سینه اش و فرمود: «استفت قلبک یا وابصه»! از قلب خودت سؤال بکن ای وابصه! همانطوری که می گویند از مجتهد استفتا کن، از او سؤال کن، فتوای دلت را بخواه که دل هم یک مرجع تقلیدی است. تقوا را از وجدانت بخواه. همین حدیث است که مثنوی آن را به شعر در آورده است: پیامبر اکرم (ص) گفت که استفتوا القلوب " استفتا کنید از این قلبها و از این دلهای خودتان.
باز هم ما در اسلام چیزهائی پیدا می کنیم که دلالت می کند بر اینکه اسلام برای وجدان انسان اصالت قائل شده است. حدیثی است از رسول اکرم که فرمود: «الصدق طمأنینه و الکذب ریبه»؛ «راستی یک اطمینانی به دل می دهد و دروغ در دل ایجاد شک می کند». یک علاقه ای هست، یک رابطه ای هست که دل انسان حرف راست را زود می پذیرد ولی حرف دروغ را بدون اینکه قرینه ای بر دروغ بودن آن داشته باشد، با تردید قبول می کند. باز همین را مولوی به شعر در آورده است:
حدیث راست آرام دل است *** راستیها دانه دام دل است
هر یک از این شعرها مافوق قیمت است. اینقدر حکمتهای عمیق و پرارزشی در شعر و ادبیات فارسی ما هست که یک شعرش اینقدر ارزش دارد! در ادبیات دنیا نمی توانید پیدا کنید که در شش هفت قرن قبل مردی پیدا شده باشد که جمله ای به این پاکیزگی گفته باشد. اما اینها ادبیات را از کجا گرفته اند؟ از پیامبر گرفته اند. ادبیات ما پر است از اینها ولیکن می گویند ادبیات فارسی. راست است، خیلی هم ارزش دارد اما بزرگانی مانند سعدی، حافظ، مولوی، سنائی و... که دنیا را پر از حکمت کرده اند، این قابلیت را داشته اند که شیفته اسلام بوده اند و اینها را از اسلام گرفته و به قالب شیرین فارسی در آورده اند. حدیثی است که در کتب حدیث ما هست، شیخ انصاری در رسائلش ذکر کرده و ظاهرا حدیث نبوی است. می فرماید: «ان علی کل حق حقیقه و علی کل صواب نور». ( کافی- ج 2- ص 54) یعنی حق و باطل مثل هم نیستند، هر حقی یک حقیقتی دارد، یک باطنی دارد و بر روی هر حرف راستی یک نوری است، البته نوری که دل انسان آن را کشف می کند. پس وجدان در وجود انسان حقیقتی است، واقعیتی است.