قصه بحیرای راهب
ایامی که حضرت محمد (ص) پیش عموی خود ابوطالب می زیست و هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، ابوطالب برای تجارت رهسپار شام شد و آن حضرت را نیز با خود همراه برد. قافله سنگینی بود و جمع کثیری به همراه مال التجاره فراوانی راه می پیمودند، تا وارد زمین سوریه شده، به شهر بصری رسیدند. در نزدیکی دیری پایین آمده، خیمه و خرگاه زدند و به استراحت پرداختند. راهبی که بحیراء لقب داشت از دیر بیرون آمده، اهل قافله را به مهمانی دعوت کرد، همه دعوت بحیراء را اجابت کرده و به دیر رفتند. ابوطالب نیز آن حضرت را پهلوی اثاث گذاشته، با سایرین به مهمانی بحیراء رفت. بحیراء پرسید: آیا همه آمده اند؟ ابوطالب گفت: جز جوانی که از همه خردسال تر است، همه آمده اند. بحیراء گفت: او را نیز بیاورید. ابوطالب آن حضرت را که در زیر درخت زیتونی ایستاده بود، فراخوانده پیش راهب آمد. بحیراء نگاه عمیقی به آن حضرت کرده، گفت: نزدیک من بیا، با تو سخنی دارم. پس آن حضرت را به کناری کشید. ابوطالب نیز نزد ایشان رفت. بحیراء به آن حضرت گفت: از تو چیزی می پرسم و به لات و عزی (لات و عزی نام دو بت بودند که مردم مکه می برستیدند.) سوگندت می دهم که پاسخ دهی. آن حضرت فرمود: مبغوض ترین اشیا پیش من این دو بت می باشند.
بحیراء گفت: تو را به خدای یگانه سوگند می دهم که راست بگویی. فرمود: من همیشه راست می گویم و هرگز دروغ نگفته ام، تو سؤال خودت را بکن. بحیراء گفت: چه چیز را بیش تر دوست داری؟ فرمود: تنهایی را. بحیراء گفت: به چه چیز بیش تر نگاه می کنی و دوست داری که به سوی آن نگاه کنی؟ فرمود: آسمان و ستارگانی که در آن هست. بحیراء گفت: چه هنگام و به چه اندیشه می خوابی؟ فرمود: هنگامی که چشم به آسمان دوخته، ستارگان را می نگرم و آن ها را در دامان خود و خود را بالای آن ها می یابم. بحیراء گفت: آیا خواب هم می بینی؟ فرمود: آری و هر چه را در خواب ببینم در بیداری نیز همان را می بینم. بحیراء گفت: مثلا چه خوابی می بینی؟ آن حضرت سکوت کرد. بحیراء نیز خاموش شد. بحیراء پس از اندکی توقف گفت: آیا ممکن است میان دو شانه تو را ببینم؟ حضرت بی این که از جای خود حرکت کند، فرمود: بیا و ببین. بحیراء از جا برخاسته، نزدیک آمد و لباس آن حضرت را از روی شانه اش کنار زد، خالی سیاه پدیدار شد و نگاهی کرد و زیر لب خود گفت: همان است. ابوطالب پرسید: کدام است؟ چه می گویی؟ بحیراء گفت: نشانه ای که در کتاب های ما از آن خبر داده اند. ابوطالب پرسید: چه نشانه ای؟ بحیراء گفت: بگو این جوان با تو چه نسبتی دارد؟ ابوطالب چون آن حضرت را مانند یکی از فرزندان خود دوست می داشت، گفت: فرزند من است. بحیراء گفت: نه، پدر این جوان باید مرده باشد. گفت: تو از کجا دانستی؟ آری این جوان فرزند برادر من است. بحیراء به ابوطالب گفت: گوش کن! آینده این جوان بسی درخشان و شگفت آور است. اگر آنچه را من دیده ام، دیگران ببینند و او را بشناسند، می کشند، او را از دشمنان پنهان کن و نگه دار. ابوطالب گفت: بگو او کیست؟ بحیراء گفت: در چشم های او علامت چشم های یک پیغمبر بزرگ و در پشت او نشانه روشنی در این باره می باشد.
قضیه نسطورای راهب
پس از چند سال، بار دیگر آن حضرت به سمت عامل تجارت با مال التجاره خدیجه کبری عازم شام گردید. خدیجه غلام خود مسیره را به همراه آن حضرت فرستاد و سفارش کرد که از وی اطاعت کامل کند. در این سفر نیز وقتی که به زمین سوریه رسیدند، در نزدیکی شهر بصری زیر درختی پایین آمدند. در آن نزدیکی، صومعه راهبی بود به نام نسطورا که از پیش با مسیره آشنایی داشت. نسطورا از مسیره پرسید: آن که زیر درخت آرمیده، کیست؟ مسیره گفت: مردی است از قریش. راهب گفت: زیر این درخت کسی منزل نکرده و نمی کند مگر پیغمبری از پیغمبران خدا. پس از آن گفت: آیا در چشمانش اثر سرخی هست؟ مسیره گفت: آری پیوسته چشمان وی این حال را دارد. راهب گفت: هموست و وی آخرین پیغمبر از پیغمبران خدا است. کاش من روزی را که مأموریت دعوت پیدا می کند، درک می کردم!
بشارتی که یهودیان مدینه می دادند
طوایف بسیاری از یهود که در کتب خود وصف و محل آن حضرت را خوانده بودند، وطن اصلی خود را ترک گفته، به حجاز آمده و در مدینه و اطراف آن، رحل اقامت انداخته و در انتظار ظهور نبی امی به سر می بردند و چون جماعتی ثروتمند و مال دار بودند، اعراب گاه گاهی متعرضشان می شدند و به اموالشان دستبردهایی می زدند. یهود پیوسته با حال تظلم می گفتند: بر چپاول و ستمی که از شما می بینیم، صبر خواهیم کرد تا نبی امی از مکه بیرون آمده، به این سامان قدم گذارد، آن روز است که ما به آن حضرت ایمان آورده، انتقام خود را از شما بکشیم. یکی از عوامل مهمی که به ایمان سریع اهل مدینه کمک کرد، سابقه ذهنی (ای) بود که از این خبرها داشتند و بالاخره آنان ایمان آوردند ولی یهود به واسطه تعصب قومی، از ایمان سرباز زدند.
اشاره قرآن به بشارت های نبوت
خدای متعال در چندین جا از کلام خود به این بشارت ها اشاره می نماید: در خصوص ایمان طایفه ای از اهل کتاب می فرماید: «الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التورته و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینههم عن المنکر و یحل لهم الطیب و یحرم علیهم الخبث و یضع عنهم اصرهم و الاعلل التی کانت علیهم؛ کسانی که از اهل کتاب تبعیت و پیروی می کنند، از فرستاده ما (نبی امی) که در تورات نام و نشان او را می یابند و آنان را به معروف امر و از منکر نهی می کند و چیزهای پاک را بر آنان حلال و چیزهای پلید و فاسد را بر آنان حرام می کند و هرگونه سختی و سنگینی و زنجیرهایی را که گرفتارش بودند از آنان برداشته، به آنان آزادی می بخشد.» (اعراف/ 157)
و باز می فرماید: «و لما جآءهم کتب من عندالله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جآءهم ما عرفوا کفروا به ی؛ وقتی که کتاب خدا به یهود ابلاغ شد، با این که این کتاب معارف تورات را که کتاب آسمانی ایشان می باشد، تصدیق می کرد و با این که مدتی بود انتظار داشتند که به وسیله پیغمبر اکرم (ص) به کفار عرب، فتح و ظفر یابند با این همه ایمان نیاوردند.» (بقره/ 89)
پیامبر اکرم رسالت نبوت قوم یهود بحیرای راهب نسطورا راهب تورات قرآن تاریخ