اشکالی که در خصوص نسبی بودن احکام شرعی وارد می کنند این است که: "آنچه مورد گفتگو و ترديد است، مفاهيم كلمات و در نتيجه مفاهيم قضاياست كه به تناسب زمان در حركت و تحول است مفاهيم در تغير و تحول است و در نتيجه شكل قضايا را نيز ثابت و لا يتغير حفظ نمی كند". می گويند شكل قضايا تغيير نمی كند، ولی مفهوم قضايا تغيير می كند وقتی كه مفهوم قضايا فرق كرد، شكل قضيه به تبع مفهوم تغيير می كند."فی المثل دزدی و تجاوز به مال غير در هر حال نكوهيده و محكوم است". اين شكل قضيه دزدی نبايد بشود می گويد اين، تغيير نمی كند هيچوقت در هيچ جايی شكل قضيه عوض نمی شود، يعنی زمانی نخواهد آمد كه بگويند دزدی خوب است، ولی خود مفهوم تغيير می كند، يعنی اينكه "دزدی چيست؟" تغيير میكند پس دو جور تغيير است: يك وقت ما میگوييم اسلام میگويد دزدی محكوم است و دست دزد بايد بريده شود، زمانی نخواهد آمد كه بگويند دزدی خوب است، ولی اينكه " دزدی چيست؟ " تغيير می كند، در زمانی يك معنی می دهد و در زمان ديگر معنی ديگر. "اما دزدی چيست، با پيشرفت زمان و تكامل انسان و بر حسب استنباطی كه فرهنگ های مولود رژيم های سياسی و اقتصادی مختلف از آن می كنند، مختلف است یكی از بزرگان مكتب اقتصادی متمايل به چپ و مرام اشتراكی می گويد "مالكيت يعنی دزدی"، در حالی كه در مكتب سرمايه داری، دزدی فرع بر شناختن اصل مالكيت است و بعد از قبول آن می تواند مفهوم پيدا كند".
شكل قضايا تغيير نمی كند ولی به اصطلاح مفهوم موضوع قضايا و مفهوم محمول قضايا تغيير می كند مثال هم به دزدی ذكر كرده اند آيا اين حرف درست است؟ به نظر ما اين حرف كه خيلی ها هم آن را گفته اند يك حرف شاعرانه است، چون در زمان ما جزو چيزهايی كه خيلی مد است، مساله تغيير و تحول است، هر چه را كه بگوييم "متغير و متحول است"، مثل اين است كه حرف نويی گفته ايم، از جمله اين كه بگوييم: "مفهوم قضايا تغيير می كند" ما در كتاب اصول فلسفه روی همين مطلب كه طرفداران منطق ديالكتيك می گويند: "حقيقت متغير است" بحث كرده ايم دو مساله است: يكی اين كه واقعيت يعنی دنيای خارجی متغير است، ديگر اين كه حقيقت متغير است، يعنی قضايای منطقی كه راست و درست هست تغيير می كند اين از آن حرفهايی است كه ما هنوز نتوانسته ايم بفهيم واقعيت متغير است، اما حقيقت چگونه می تواند متغير باشد؟ يعنی يك قضيه راستی كه بيان می كنيم، در طول زمان، خودش تغيير بكند! ما می گوييم حقايق، اگر حقايق اند، برای هميشه راست اند و اگر حقايق نيستند برای هميشه دروغ اند بله، ممكن است بشر چيزی را زمانی حقيقت بداند ولی بعد بفهمد حقيقت نبوده، مثلا در گذشته بشر خيال می كرد كه پيدايش شبانه روز از گردش خورشيد به دور زمين است، اين را حقيقت می دانست، بعد فهميد اشتباه كرده است، اين معنايش آن نيست كه حقيقت متغير است "متغير" يعنی يك اصل ثابت هست و تغيير كرده آنچه كه در گذشته می گفتند، اصلا حقيقت نبود، اشتباه بود، نه اين كه در قديم حقيقت آن بود و امروز اين معنای "حقيقت متغير است" اين است كه در گذشته، آن حقيقت بود، امروز اين حقيقت است و همان حقيقت خودش تغيير كرده خير، در گذشته هم حقيقت آن نبود، در گذشته هم آن، باطل بوده است. در مثال دزدی، آيا واقعا مفهوم دزدی فرق می كند يا استنباط ها فرق می كند؟ استنباط ها كه فرق می كند، معنايش اين نيست كه همه استنباط ها درست است ولی "يك درست متغيری" است، نه، ممكن است ده استنباط راجع به يك مفهوم داشته باشيم و يكی از آنها درست باشد، نه تای ديگر غلط، هميشه غلط بوده و هميشه هم غلط خواهد بود، فقط يكی از آنها درست است ممكن است ما در يك زمان چيزی را دزدی بدانيم و در زمان ديگر ندانيم، ولی يا آنكه در آن زمان دزدی میدانيم درست است و اينكه امروز دزدی نمیدانيم غلط، و يا آن زمان كه دزدی می دانستيم غلط بود، اين زمان كه دزدی نمی دانيم درست است، نه اين كه هر دو درست است ولی اين حقيقت است كه تغيير كرده، دزدی در گذشته آن بود، امروز اين شده! مفهوم دزدی يك چيز است دزدی يعنی "ربودن حق غير" ربودن حق غير، اصلی است كه هيچوقت تغيير نمی كند بله، ممكن است زمانی ما چيزی را حق غير بدانيم و زمان ديگر ندانيم، ممكن است آن روز، غلط استنباط كرده بوديم و استنباط امروز درست باشد، يا برعكس، يا گاهی خود حق تغيير میكند، به اين معنا كه منشا دزدی تغيير می كند، باز دزدی عوض نشده، آن محتوا و ماده هم عوض نشده است. ايشان می گويند يكی از طرفداران مكتب چپ روها گفته است "مالكيت دزدی است" من می گويم اصلا چيزی كه هيچوقت نمی تواند مفهوم داشته باشد همين حرف است ممكن است مالكيت غلط باشد، اما نمی تواند دزدی باشد، چون دزدی يعنی ربودن حق غير اين فرع بر مالكيت است ممكن است بگوييم مالكيت، ظلم يا منشا ظلم است و اصلا بی اساس و دروغ است، ولی نمی توانيد بگوييد مالكيت دزدی است، چون دزدی يعنی سلب حقی كه به غير تعلق دارد، يعنی غير، مالك آن است اگر مالكيت اساسا در هيچ موردی معنی نداشته باشد نه فردی و نه اشتراكی و اساسا هيچكس مالك هيچ چيزی نباشد، قطعا دزدی معنی ندارد. پس اين جور نيست كه مفاهيم قضايا تغيير می كند، مثلا در يك روز چيزی دزدی است و در روز ديگر چيز ديگر حال گيرم كه تغيير كند، اين بهترين دليل بر اين است كه قانون اسلام عوض نمی شود قانون اسلام گفته دزدی نبايد بشود شما می گوييد در فلان روز آن دزدی بود و امروز اين بسيار خوب، ما كه می گوييم "وضع احكام اسلام به نحو قضايای حقيقيه است" همين جا نتيجه می دهد اسلام میگويد: "نبايد حق غير ربوده شود" بعد شما می گوييد: "در هزار سال پيش، فلان چيز ربودن حق غير بود ولی امروز تغيير كرده، چيز ديگر ربودن حق غير است" بسيار خوب، پس موضوع حكم اسلام تغيير كرده، نه خود حكم اسلام اين همان چيزی است كه ما می گوييم اگر چنين چيزی باشد نظر ما را تاييد می كند و اشكالی برای ما به وجود نمی آورد می گويند: "مكتب های مختلف با فرهنگهای مختلف، استنباطشان از دزدی مختلف است". اگر مقصود اين است كه دزدی مفهوم های مختلفی دارد و در هر ملتی يك مفهوم دارد، يعنی يك مفهوم نسبی است، پس دزدی منهای رژيم های اجتماعی مفهوم مستقلی ندارد، ما اين حرف را قبول نداريم كه در كشورهای سرمايه داری دزدی يك چيز است و در كشورهای غير سرمايه داری چيز ديگر، يعنی واقعيت دزدی در آنجا يك چيز است و در اينجا چيز ديگر اين، دو استنباط است از اين دو استنباط يكی درست است و ديگری غلط يا آن استنباط درست است و اين استنباط غلط و يا برعكس، نه اين كه چون اين دو استنباط فرق می كند پس برای آنها آن دزدی است و برای اينها اين.
واقعيت مطلب اين است كه يا آن حرف درست است كه "ارزش، صد در صد مولود كار است و غير از كار هيچ چيز ديگر ايجاد ارزش نمی كند و سودی كه سرمايه دار می برد در واقع محصول كار كارگر است، چون معادل آنچه كه بايد به او بدهد، نمی دهد، كمتر می دهد" و يا درست نيست اگر اين حرف درست است، پس سرمايه داری به هر شكلی كه باشد واقعا دزدی است، حال استنباطش هر چه باشد غلط است، نه اين كه برای آنها دزدی نيست، برای اينها دزدی است، اصلا آن غلط است و اگر اين حرف صد در صد درست نيست كه "ارزش را فقط و فقط كار ايجاد می كند و غير از كار هيچ چيز ديگری ارزش ايجاد نمی كند" پس اين كه اينها گفته اند: "سرمايه داری دزدی است" غلط است، لااقل نوعی از سرمايه داری البته نه هر سرمايه داری ممكن است دزدی نباشد. پس به اين معنا ما نمی توانيم اين حرف را قبول كنيم كه "چون استنباط ملت ها مختلف است پس دزدی در ميان ملت ها مختلف است" دزدی واقعيتش مختلف نيست، يكی از آن استنباطها درست است و يكی غلط.
مثال دیگر
مثال ديگری در راستای این اشکال ذكر كرده اند، باز به همين جهت كه مفاهيم و در واقع حقيقت تغيير می كند، يعنی حقيقت نسبی است، هم در طول زمان و هم در ميان ملت ها فرق می كند می گويند:
"مثلا شكل قضيه به طور كلی درست است غصب مال و تجاوز به حق ديگران در هر زمان محكوم است، ولی در يك زمان خراب نكردن خانه گلی و زشت بيوه زنی در مجاورت قصر سلطنتی، عدالت چشمگير خوانده میشود، در حالی كه امروز تخريب چنين خانه های زشت و ناموزونی در مسير يك عمران و يا زيبايی شهر، غصب مال و تجاوز به غير تلقی نشده و با وضع مقررات ساده و شرايط خاصی مجاز شمرده می شود...". يعنی چه؟ يعنی شما می خواهيد بگوييد در آن زمان، آن كار درست بود و غير آن غلط و در زمان ما اين كار درست است و آن يكی غلط؟ يا نه، يكی از اين دو درست است، اگر هم در آن زمان آن جور استنباط می كردند، اشتباه می كردند اين، مساله حق فرد و حق اجتماع است يك وقت كسی میخواهد خانه گلی پيرزنی را خراب كند برای اين كه بر شكوه باغ خودش بيفزايد، آن زمان هم كار غلطی بوده، اين زمان هم كار غلطی است دليل ندارد كه بنده بخواهم باغم را توسعه بدهم، به خاطر باغ من خانه گلی پيرزنی خراب بشود آن زمان هم خراب كردن آن ظلم بوده، اين زمان هم ظلم است ولی يك وقت هست كه مصلحت، مصلحت اجتماع است فرض كنيد می خواهند خيابانی بكشند كه مصلحت شهر اين چنين ايجاب می كند و گرنه تمام مردم در زحمت اند، عقل دائر است بين اين كه حق مالكيت يك پيرزن يا پيرمرد هر كه می خواهد باشد - محترم شمرده بشود يا مصلحت عموم، به اين معنا كه خانه را خراب بكنند و پولش را بدهند، او هم برود جای ديگر اينجا عقل می گويد مصلحت عموم مقدم است اين چه ربطی دارد به اين كه "مفهوم قضايا تغيير می كند"؟ هرگز تغيير نمی كند در يك شكلش آن زمان هم غلط بوده، در يك شكلش در اين زمان هم درست است اين طور نيست كه محتوای قضايا فرق می كند تا بگوييم در آن زمان جوری بوده، و در اين زمان جور ديگری بايد باشد.
مثال ديگری ذكر می كنند: اميركبير خيلی خوبي ها داشته ولی در عين حال معروف است كه خيلی آدم قسی القلبی بوده است در شرح حال او نوشته اند: روزی از خيابان های تهران عبور می كرد، ديد يك آلو فروش و يك سرباز با همديگر كلنجار می روند، آمد جلو پرسيد: "چه شده؟" آلو فروش گفت: "اين سرباز از من مقداری آلو گرفته، حالا كه خورده پولش را نمی دهد" امير بدون اين كه استنطاق و محاكمه ای كند، ببيند كه او شاهدی دارد يا نه، يا به فرض اين كه ثابت شد شاهد دارد، مجازات او چيست، تا اين حرف را شنيد گفت: "شكم اين سرباز را پاره كنيد، ببينيم اين آلوها توی شكمش هست يا نه؟"، شكمش را پاره كردند. ايشان می گويند: "زمانی اين كار، عدالت بود ولی امروز وحشيگری است" در همان زمان هم اين كار وحشيگری بود عجب حرفی است! اين چه استنباطی است؟! واقعا مردم آن زمان، پدران ما در آن زمان، اين كار را عدالت می دانستند؟! می گفتند اميركبير به عدالت رفتار كرده؟! اگر در آن زمان اين كار را عدالت می دانستند، پس تمام مردم دوره قاجار قوانين اسلام را كه می گويد مدعی تا شاهد نياورده، حق ثابت نمی شود، بايد شاهد بياورد و منكر مثلا بايد قسم بخورد، بعد قضيه چه جور حل می شود، و به فرض اين كه ثابت شد، آن وقت بايد ببينيم آنچه كه دزدی كرده يا مال غيری كه خورده چقدر است؟ اگر مثلا دزدی باشد، به يك حد نصاب معين كه برسد دستش را ببرند و گرنه دستش را نبرند، آری، اگر در آن زمان اين كار را عدالت میدانستند پس مردم دوره قاجار همه اين ها را ظالمانه میدانستند و می گفتند: "حكم عدالت، همان حكم اميركبير است، تمام آنهايی كه اسلام گفته ظالمانه است"! چنين نيست كار اميركبير وحشيانه بوده، آن زمان ظلم و وحشيگری بوده، زمان ما هم ظلم و وحشيگری است هرگز مفهوم قضايا تغيير نمیكند در اينجا كه حتی استنباط هم تغيير نكرده، عمل يك فرد بوده است، اگر هم كسی تحسينش می كرده به اعتبار يك سياستمدار بوده. مطلب ديگری ذكر كرده اند، می گويند: "در زمان نادرشاه افشار، سربازی ماست يك زن روستايی را خورد و پولش را نپرداخت زن شكايت نزد نادر برد نادر فرمان داد شكم سرباز را پاره كنند تا اگر پر از ماست بود كه هيچ، به سزای خويش رسيده است و اگر نبود و پيرزن دروغ گفته بود، مثلا سر پيرزن را جدا كنند اين فرمان يك شاهكار عدالت و رسيدگی به تظلمات رعايا محسوب می شد، اما امروز اين اعمال را وحشيانه می دانند".