شیخ ابونصر سراج مشهور به طاوس الفقراء از عارفان بزرگ قرن چهارم هجری است. وی شاگرد ابومحمد مرتعش نیشابوری است. ابونصر سراج طوسی از عارفان سیاح و محقق به شمار می رود، او در تصوف صاحب تألیف های متعدد است. در بین نوشته هایش کتاب اللمع فی التصوف از همه مهمتر است. در این کتاب علاوه بر موضوع های مربوط به تصوف درباره موضوع های دیگر هم صحبت شده است. از قبیل رابطه صوفیان با اسلام.
در تذکرةالاولیاء درباره ابونصر سراج طوسی چنین آمده است: «او را طاوس الفقراء گفتندی و صفت و نعت او نه چندانست که در قلم و بیان آید و یا در عبارت و زبان گنجد، در فنون علم کامل بوده و در ریاضات و معاملات شأنی عظیم داشت و در حال و قال و شرح دادن به کلمات مشایخ آیتی بود و کتاب لمع، او ساخته است و اگر کسی خواهد بنگرد از آنجا او را معلوم کند و من کلمه چند بگویم. سری و سهل را و بسی مشایخ کبار را دیده بود و از طوس بود. ماه رمضان به بغداد بود و در مسجد شونیزیه خلوتخانه بدو دادند و امامت درویشان بدو مسلم داشتند تا عید جمع اصحاب را امامت کرد.
نقل است که شبی زمستان بود و جماعتی نشسته بودند و در معرفت سخن می رفت و آتش در آتشدان می سوخت؛ شیخ را حالتی درآمد و رو بر آن آتش نهاد و خدای را سجده آورد، مریدان که آن حال مشاهده کردند، از جمله از بیم بگریختند، چون روز دیگر باز آمدند، گفتند: شیخنا این چه حالت است که ما چنان دانستیم که جمله روی تو سوخته باشد. گفت: آری کسی که بر این درگاه آبروی خود ریخته بود، آتش روی او نتواند سوخت و گفت: عشق آتش است در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هر چه مادون الله است همه را بسوزاند و خاکستر می کند.
سخن اوست که گفت: مردمان در ادب بر سه قسم اند: یکی بر اهل دنیا که ادب به نزدیک ایشان فصاحت و بلاغت و حفظ علم و رسم و اسماء ملوک و اشعار عرب است، و دیگر اهل دین که ادب به نزدیک ایشان تأدیب جوارح و حفظ حدود و ترک شهوات و ریاضت نفس بود؛ و دیگر اهل خصوص (شاید حضور) که به نزدیک ایشان طهارت دل و مراعات سر و وفای عهد و نگاه داشتن وقت است و کم نگریستن به خاطره ها پراکنده و نیکو کرداری در محل طلب و وقت حضور و مقام قرب.»
وفات ابونصر سراج طوسی، نخستین مؤلف کتاب صوفیان، در سال 378 هجری اتفاق افتاده است. ابونصر سراج طوسی در کتاب «اللمع» میگوید: «اگر کسی بپرسد که هر صنفی را به "حال" یا "علم" مخصوصی منسوب میداند، مثلا اصحاب حدیث را "محدث" و اصحاب فقه را "فقیه" و اهل زهد را "زاهد" و اهل توکل را "متوکل" و اهل صبر را "صابر" مینامند، چرا صوفیه را به حال یا علمی منسوب نمیداری، میگویم برای اینکه صوفیه منفرد در یک علم دون سایر علوم یا متصف به یکی از احوال و مقامات دون سایر احوال و مقامات نیستند، بلکه معدن جمیع علوم و مستجمع جمیع احوال و اخلاق محموده شریفهاند. بنابراین، ظاهر آنها را مناط تسمیه قرار میدهم و آنها را "صوفی" مینامم، زیرا پشمینه پوشند و پشمینه پوشی دأب انبیا و صدیقین و حواریون و زهاد بوده است.» تا آنجا که میگوید: «اما اینکه گفته شده است که کلمه "صوفی" نام تازه ای است که اهالی بغداد به وجود آورده اند، محال است، زیرا در عهد حسن بصری این اسم معروف بوده و حسن به درک صحبت جماعتی از صحابه رسول نایل شده بود و از قول او روایت شده که گفته: مردی صوفی را در طواف دیدم. چیزی به او دادم، نگرفت و گفت چهار پاره پول با من است و همان مرا کافی است.
از سفیان ثوری روایت شده که گفت اگر ابوهاشم صوفی نبود، من دقایق ریا را نمیشناختم. و نیز در کتاب راجع به اخبار مکه از قول محمد ابن اسحاق بن یسار نقل شده که او گفته و جماعتی حدیث کرده اند که قبل از اسلام گاهی مکه چنان خالی میشد که حتی یک نفر برای طواف بیت نبود و از یکی از شهرهای دور مردی صوفی می آمد و طواف می کرد و برمی گشت. و اگر این حدیث صحیح باشد، دلیل بر آن است که قبل از اسلام این اسم معروف بوده و جماعتی از اهل فضل و صلاح به این اسم موسوم و منسوب می شدهاند.»
به طوری که ملاحظه میشود، ابونصر سراج اشتقاق کلمه «صوفی» را از «صوف» قبول می کند، ولی با تحقیق و نظر خاصی، که خلاصه اش این است که می گوید: اگر بپرسند که چرا هر فرقه ای را به آن چیزی که واجدند نسبت می دهند ولی صوفی را به حال یا به علمی نسبت نمی دهند، جواب می گویم که صوفیه اختصاص به حال یا مقام یا علمی دون حال یا مقام یا علم دیگر ندارند، بلکه مجمع جمیع علوم و محل جمیع فضایلند. به اضافه، در طریقت و سلوک دایما از حالی به حال دیگر منتقل می شوند و با خدا حالات مختلفه ای دارند. لذا، نمیتوان اسم خاص یا حال خاص یا علم خاصی به آنها نسبت داد و آن را صفت لازم و دایم آنها شمرد، بلکه لازم خواهد آمد که هر دم به مقتضای حال و مقام و علم آن لحظه، اسم خاصی به صوفی داده شود. به این جهت، آنها را به لباس پشمینه ای که زی انبیا و شعار اولیا و اصفیا است، نسبت داده اند.
این اضافه به ظاهر و نسبت به لباس، اسم مجمل عامی است که از جمیع علوم و اعمال و اخلاق و احوال شریفه آنها حکایت می کند، همان طور که خداوند خواص اصحاب عیسی را حواریون نامیده و حواریون قومی بودهاند که لباس سفید می پوشیدهاند. پس، همان طور که خدا اصحاب خاص عیسی را به علم یا عمل یا حال مخصوصی ننامیده و نسبت نداده، بلکه به لباس آنها منسوب ساخته است، ما هم صوفیه را به ظاهر لباسشان، که لباس انبیا و اولیا و صدیقین و شعار انقیا و زهاد است، نسبت می دهیم.